چگونگی عالم به غیب بودن خداوند
English فارسی 4222 نمایش |در خود قرآن کریم مکرر از غیب و شهادت، خصوصا از غیب، یاد شده است. ایمان به "غیب" رکن ایمان اسلامی است: «الذین یومنون بالغیب؛ آنان که به غیب ایمان می آورند.» (بقره/ 3) «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو؛ خزائن غیب نزد اوست و جز او کسی به آنها آگاه نیست.» (انعام/ 59) غیب یعنی نهان. غیب یا نهان دو گونه است: نسبی و مطلق غیب. نسبی یعنی چیزی که از حواس یک نفر به علت دور بودن او از آن یا علتی نظیر این نهان است، مثلا برای کسی که در تهران است، تهران شهادت است و اصفهان غیب است، اما برای کسی که در اصفهان است، اصفهان شهادت است و تهران غیب است. در قرآن کریم در مواردی کلمه غیب به همین مفهوم نسبی آمده است، مثل آنجا که می فرماید: «تلک من انباء الغیب نوحیها الیک؛ اینها از جمله خبرهای غیب است که بر تو وحی می کنیم.» (هود/ 49) بدیهی است آنجا که قرآن مؤمنان را توصیف می کند که به "غیب" ایمان دارند، مقصود غیب نسبی نیست، به غیب نسبی همه مردم (اعم از کافر و مؤمن) ایمان و اعتراف دارند. همچنین آنجا که می فرماید: «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو» که اطلاع بر غیب را منحصر به ذات حق می کند، مقصود غیب مطلق است و با غیب نسبی سازگار نیست. آنجا که غیب و شهادت با یکدیگر ذکر می شوند، مثلا می فرماید: «عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم؛ او دانای نهان و پیداست، او بخشنده و مهربان است.» (حشر/ 22) یعنی دانای محسوس و نامحسوس است، باز ناظر به غیب نادیدنی است نه غیب نسبی.
مفسرین درباره وجه اتصال آیه «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو» به ماقبل آن گفته اند: از آنجائى که در آخر آیه قبلى داشت «و الله اعلم بالظالمین؛ و خدا به ستمکاران آگاه تر است.» (انعام/ 58) از این جهت براى مزید بیان فرمود: خزینه هاى غیب یا کلیدهاى آن، نزد خداى سبحان است، و کسى را جز او از آن آگهى و علم نیست، و او است که هر کوچک و بزرگى را مى داند. لیکن این وجه، وجهى نیست که معناى حصرى را که جمله «لا یعلمها الا هو» آن را افاده مى کند، روشن سازد.
بهتر این است که در این باره گفته شود ارتباط آیه مورد بحث تنها با جمله آخر آیه قبلیش نیست، بلکه با مفاد مجموع دو آیه قبل خود مرتبط است، زیرا مجموع آن دو آیه دلالت مى کند بر اینکه: معجزه اى که کفار آن را پیشنهاد کرده بودند و همچنین نتیجه آن که مساله یکسره شدن کار آنان با رسول خدا است، امرى است که تنها خداى تعالى، عالم و حاکم بر آن مى باشد و او است که در حکمش و در عذاب کردن ستمکاران، دچار غلط و اشتباه نمى شود، براى اینکه داناتر از هر کس به ستمکاران و عالم به غیب و نهان و داناى به هر خرد و کلان خود او است که نه در حکمش گمراه مى شود و نه چیزى را فراموش مى کند، و در این جهات کسى با وى شرکت نداشته و همپایه او نیست. این معنا را دو آیه قبل افاده کرده و اینک آیه مورد بحث این معنا را اضافه مى کند که: تنها خداى سبحان است که عالم به غیب و عملش شامل هر چیز است، سپس در سه آیه بعد، همین معنا را تکمیل مى کند، به این بیان سیاق این چند آیه سیاق آیاتى مى شود که در نظائر این بحث وارد شده است، مانند آیه اى که گفتگوى قوم خود را با آن جناب حکایت نموده و مى فرماید: «قالوا اجئتنا لتافکنا عن آلهتنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین* قال انماالعلم عند الله و ابلغکم ما ارسلت به؛ گفتند آیا تو آمده اى که ما را از خدایانمان منصرف سازى؟ اگر راست مى گوئى بیاور آن عذابى را که ما را از آن مى ترسانى هود گفت علم نزد خدا است، و من فقط مامورم آنچه را که به من ارسال شده است به شما ابلاغ کنم.» (احقاف/ 23)
«و عنده مفاتح الغیب» "مفاتح" جمع "مفتح" (به فتح میم) و به معناى خزینه است، احتمال هم دارد که جمع مفتح (به کسر میم) و به معناى کلید باشد، مؤید این احتمال این است که به قرائت شاذى کلمه مزبور، "مفاتیح" خوانده شده است، البته حالا هر دو معنا یکى است، براى اینکه کسى که کلیدهاى خزینه هاى غیب را در دست دارد، قهرا به آنچه که در آن خزائن است، عالم هم هست و مى تواند مانند کسى که خود آن خزینه ها نزد او است به دلخواه خود، در آن تصرف نماید. و اما اینکه در سایر آیات مربوط به این مقام، اسمى از "مفاتیح" برده نشده، بعید نیست که مراد از "مفاتح غیب" همان خزینه هاى غیب باشد، از آن جمله آیات زیر است:
«ام عندهم خزائن ربک؛ یا مگر خزینه هاى پروردگارت نزد آنان است؟» (طور/ 37) «لا اقول لکم عندى خزائن الله؛ من به شما نمى گویم که خزینه هاى خدا نزد من است.» (هود/ 31) «و ان من شى ء الا عندناخزائنه؛ هیچ چیز نیست مگر اینکه خزینه هاى آن نزد ما است.» (حجر/ 21) «و لله خزائن السموات و الارض؛ خزینه هاى آسمان و زمین همه مال خدا است.» (منافقون/ 7) «ام عندهم خزائن رحمة ربک؛ یا مگر خزینه هاى رحمت پروردگارت نزد آنان است؟» (ص/ 9)
(معناى خزائن غیب و مراد از "مفاتح الغیب") به هر حال جمله «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو» علم غیب را منحصر در خداى تعالى مى کند، از این جهت که کسى را جز خدا به خزینه هاى غیب آگاهى نیست، یا براى اینکه جز او کسى آگاهى به کلیدهاى غیب ندارد، پس آیه به هر معنا باشد، این جهت را افاده مى کند که: کسى جز خدا به آن خزینه ها و یا به گشودن درهاى آن و تصرف در آن دسترسى ندارد. صدر آیه گر چه از انحصار علم غیب به خداى تعالى خبر مى دهد و لیکن ذیل آن منحصر در بیان علم غیب نیست، بلکه از شمول علم او به هر چیز، چه غیب و چه شهود، خبر مى دهد، براى اینکه مى فرماید: خداوند به هر تر و خشکى آگاهى دارد. علاوه بر این، صدرآیه، همه غیب ها را هم متعرض نشده است، بلکه تنها متعرض غیب هایى است که درخزینه هاى در بسته و در پس پرده هاى ابهام قرار دارد، همچنان که آیه «و ان من شى ء الاعندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هر چه هست، خزینه های آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه ی معین نازل نمی کنیم.» (حجر / 21) هم متعرض این چنین غیب ها است. براى اینکه خزینه هاى غیب را عبارت دانسته از امورى که مقیاس هاى محسوسى که هر چیزى را مى سنجد، احاطه به آن نداشته، اندازه هاى معهود نمى تواند آن را تحدید کند، و بدون شک این چنین غیب ها از این جهت مکتوم هستند که بى پایان و از اندازه و حد بیرونند و مادامى که از آن عالم به عالم شهود و منزلى که در آن، هر چیزى محدود و مقدر است، نازل نشده اند و خلاصه مادامى که به وجود مقدر و محدودش، موجود نگشته به شهادت این آیه در نزد خدا داراى نوعى ثبوتند، در عین حال علم ما که تنها امور محدود و مقدر را درک مى کند، از درک آنها عاجز است. پس امورى که در این عالم و در چهار دیوارى زمان قرار دارند، قبل از اینکه موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزینه هاى غیب او، داراى نوعى ثبوت مبهم و غیر مقدر بوده اند، اگر چه ما نتوانیم به کیفیت ثبوت آنها احاطه پیدا کنیم.
ممکن است چیزهاى دیگر نیز در آن عالم ذخیره و نهفته باشد که از جنس موجودات زمانى نباشند، بنابراین باید گفت خزینه هاى غیب خدا مشتمل بر دو نوع از غیب است: یکى غیب هایى که پا به عرصه شهود هم گذاشته اند، و دیگرى غیب هایى که از مرحله شهادت خارجند و ما آنها را غیب مطلق مى نامیم، البته آن غیبهائى هم که پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهاده اند، در حقیقت و صرفنظر از حد و اندازه اى که به خود گرفته اند، باز به غیب مطلق بر مى گردند، و باز همان غیب مطلق هستند، و اگر به آنها شهود مى گوییم با حفظ حد و قدرى است که دارند، و مى توانند متعلق علم ما قرار گیرند، پس این موجودات هم وقتى شهودند که متعلق علم ما قرار گیرند، وگرنه غیب خواهند بود. البته جا دارد که موجودات عالم را در موقعى که متعلق علم ما قرار نگرفته اند "غیب نسبى" بنامیم، براى اینکه چنین غیبى، وصفى است نسبى، که بر حسب اختلاف نسبت ها، مختلف مى شود، مثلا موجودى که در خانه و محسوس براى ما است، نسبت به کسى که بیرون خانه است، غیب است ولیکن براى ما غیب نیست، و همچنین نور و رنگ ها براى حس بینایى شهود، و براى حس شنوایى غیب است، و شنیدنى ها براى حس شنوایى شهود و براى حس بینایى غیب است و محسوسات این دو حس نسبت به انسانى که داراى آن حس است شهود و نسبت به انسان کر و کور غیب است. روى این حساب غیب هایى را که خداى تعالى در آیه مورد بحث، ذکر کرده، فرمود: «و یعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الایعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتب مبین؛ و هر چه در خشکی و دریاست می داند و هیچ تر و خشکی نیست مگر این که در کتابی روشن (درج) است.» (انعام/ 59) از نوع همین غیب هاى نسبى است، براى اینکه همه آنچه که در آیه ذکر شده، امور محدود و مقدرى است که تعلق علم به آن محال نیست.
مراد از کتاب مبین
این آیه دلالت دارد بر اینکه این امور در کتاب مبین قرار دارند، بنابراین جاى این سؤال هست که آیا این امور هم از جهت غیب و هم از جهت شهودش در کتاب مى باشد و یا آنکه تنها از جهت غیب بودن؟ و به عبارت دیگر آیا کتاب مبین عبارت است از همین عالم کون که اجرام امور مذکور را در خود جاى داده، یا آنکه کتاب مبین چیز دیگرى است که تمامى موجودات به نحو مخصوصى در آن نوشته شده و به قسم خاصى در آن گنجانده شده است؟ به طورى که از درک درک کنندگان این عالم غایب و از حیطه علم هر صاحب علمى بیرون است؟ و معلوم است که اگر معناى کتاب مبین این باشد، محتویات آن همان "غیب مطلق" خواهد بود.
باز به عبارتى دیگر: آیا موجوداتى که در ظرف این عالم قرار دارند و آیه مورد بحث به طور عموم از آنها اسم برده مانند خطوطى هستند که در کتاب قرار مى گیرد؟ یا آنکه مانند مطالب خارجى است که یک واقعه نگار معناى آن را در قالب الفاظى در کتاب خود درج نموده و آن معانى به تبع آن الفاظ با خارج منطبق مى گردد؟ آیا وقوع اشیاء در کتاب مبین به این معنا است و یا به آن معنا؟ از آیه شریفه «ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها؛ هیچ مصیبتى در زمین و در نفوس شما پیش نمى آید، مگر اینکه قبل از تحقق دادنش، آن را در کتابى نوشته بودیم.» (حدید/ 22) چنین برمى آید که نسبت کتاب مبین به حوادث خارجى نسبت خطوط برنامه عمل است به خود عمل. از آیه «و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین؛ در زمین و در آسمان چیزى به اندازه ذره اى از پروردگار تو پوشیده نیست، و هیچ موجودى کوچکتر و بزرگتر از آن نیست، مگر اینکه در کتاب مبین هست.» (یونس/ 61)
آیه «لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فى کتاب مبین؛ چیزى به سنگینى ذره در آسمانها و زمین نیست که از وى پوشیده باشد، و هیچ چیز کوچکتر ازذره و نه بزرگتر از آن نیست، مگر اینکه در کتاب مبین نوشته شده است.» (سباء/ 3) و آیه «قال فما بال القرون الاولى* قال علمها عند ربى فى کتاب لا یضل ربى و لا ینسى؛ گفت: مردمان گذشته که به دین تو ایمان نداشتند (و مانند ما بت پرست بودند) چطور شدند؟ موسى گفت: علم اینکه آنان چه کردند و چه جزائى دیدند، در کتابى نزد پروردگار من است، و پروردگار من چیزى را اشتباه و فراموش نمى کند.» (طه/ 51- 52) و از آیات دیگرى نیز این معنا استفاده مى شود، پس کتاب مبین (هر چه باشد یک نحوه مغایرتى با این موجودات خارجى دارد) کتابى است که نسبت به موجودات خارجى تقدم داشته و بعد از فناى آنها هم باقى مى ماند، عینا مانند خطوط برنامه که مشتمل بر مشخصات عمل بوده، قبل ازعمل وجود داشته و بعد از آن هم باقى مى ماند.
شاهد دیگر بر اینکه مراد از کتاب مبین معناى اول است این است که ما به چشم خود مى بینیم که موجودات و حوادث جهان تحت قوانین عمومى حرکت در حال تغییر و دگرگونى هستند، و حال آنکه آیاتى از قرآن دلالت دارند بر اینکه آنچه که در کتاب مبین است قابل تغییر و دگرگونى نیست، مانند آیه «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب؛ خداوند آنچه را که بخواهد محو نموده و آنچه را که بخواهد اثبات مى کند و در نزد او سرچشمه و اصل کتاب است.» (رعد/ 39) و آیه «فى لوح محفوظ؛ که در لوح محفوظ است.» (بروج/ 22) و آیه «و عندنا کتاب حفیظ؛ و پیش ما کتابی است که (همه چیز در آن) محفوظ است.» (ق/ 4) زیرا این آیات به طورى که ملاحظه مى کنید دلالت دارند بر اینکه این کتاب در عین اینکه مشتمل است بر جمیع مشخصات حوادث و خصوصیات اشخاص و تغییراتى که دارند در عین حال خودش تغییر و دگرگونى ندارد.
فرق کتاب مبین با مفاتح غیب
از اینجا معلوم مى شود که: "کتاب مبین" از یک جهت با "مفاتح غیب" و خزینه هاى اشیائى که نزد خدا است تفاوت و مغایرت دارد، براى اینکه خداى تعالى آن مفاتح و خزینه ها را اینطور وصف فرموده که داراى اندازه و قابل تحدید نیست، وقتى محدود مى شود که از آن خزینه ها بیرون شده و به این عالم که عالم شهود است نازل شود، و کتاب مبین را اینطور وصف فرموده که مشتمل است بر دقیق ترین حدود موجودات و حوادث. پس "کتاب مبین" از این جهت با خزینه هاى غیب فرق دارد. کتاب مبین چیزى است که خداى تعالى آن را به وجود آورده تا سایر موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بیرون شدن از خزائن و قبل از رسیدن به عالم وجود و هم چنین بعد از آن و بعد از طى شدن دورانشان در این عالم حفظ نماید، شاهد این معنا این است که خداى تعالى در قرآن، در مواردى از این کتاب اسم برده، که خواسته است احاطه علمى پروردگار را به اعیان موجودات و حوادث جارى جهان برساند، چه آن موجودات و حوادثى که براى ما مشهود است، و چه آنهایى که از ما غایب است، و اما غیب مطلق را که احدى را بدان راهى نیست، اینطور وصف کرده که این غیب درخزینه ها و در مفاتحى قرار دارد که نزد خدا است، و کسى را جز خود او بر آن آگاهى نیست، بلکه بعضى آیات دلالت و یا لااقل اشعار دارد بر اینکه ممکن است دیگران هم بر کتاب نامبرده، اطلاع پیدا کنند، و لیکن احاطه بر خزینه هاى غیب مخصوص خدا است مانند آیه «فى کتاب مکنون* لا یمسه الا المطهرون؛ در کتابى که از خلق نهان است و جز پاکان به آن دسترسى ندارند.» (واقعه/ 79)
پس خزائن غیب و کتاب مبین در اینکه هر دو شامل تمامى موجوداتند تفاوت ندارند، و همانطورى که هیچ موجودى نیست مگر اینکه براى آن در نزد خدا خزینه اى است که از آنجا مدد مى گیرد، همچنین هیچ موجودى نیست مگر اینکه کتاب مبین آن را قبل از هستیش و در هنگام پیدایش، و بعد از آن، ضبط نموده و بر مى شمارد، جز اینکه کتاب مبین از خزینه هاى غیب درجه اش نازل تر است، اینجا است که براى هر دانشمند متفکرى این معنا روشن مى شود که کتاب مبین در عین اینکه صرفا کتابى است و بس، در عین حال از قبیل کاغذ و لوح هم نیست، زیرا که اوراق مادى، هر قدر هم که بزرگ باشد و هر طورى هم که فرض شود، گنجایش آن را ندارد که حتى تاریخ ازلى خودش، در آن نوشته شود تا چه رسد به اینکه تاریخ ازلى و ابدى موجودى دیگر در آن درج گردد، و تا چه رسد به اینکه تاریخ ازلى و ابدى تمامى موجودات در آن ضبط شود. از بیانات گذشته، دو نکته روشن شد: اول اینکه: مراد از مفاتح غیب، همان خزینه هاى الهى است که مشتمل است بر غیب تمامى موجودات، چه آنها که به این عرصه پانهاده اند، و چه آنها که ننهاده اند. و خلاصه، مفاد آیه مورد بحث، همان مفاد آیه «و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» مى باشد.
دوم اینکه: مراد از کتاب مبین امرى است که نسبتش به موجودات، نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در این کتاب یک نوع اندازه و تقدیر دارد، الا اینکه خود این کتاب موجودى است که قبل از هر موجودى و در حین وجود یافتن و بعد از فناى آن، وجود داشته و خواهد داشت، و موجودى است که مشتمل است بر علم خداى تعالى به اشیاء، همان علمى که فراموشى و گم کردن حساب، در آن راه ندارد. از این جهت مى توان حدس زد که مراد از کتاب مبین، مرتبه واقعى اشیاء و تحقق خارجى آنها باشد که قابل پذیرفتن هیچ گونه تغییر نیست. آرى، موجودات وقتى قابل تغییر نیستند که در عرصه این عالم قرار گرفته باشند، وگرنه قبل از وقوع در این عالم، عروض تغییر بر آنها ممتنع نیست، و لذا گفته اند: «ان الشى ء لا یتغیر عما وقع علیه؛ هیچ چیزى از آن حالتى که بر آن حال وقوع یافته تغییر نمى کند.»
خلاصه اینکه، این کتاب کتابى است که جمیع موجوداتى را که در عالم صنع و ایجاد واقع شده اند، برشمرده، و آنچه را که بوده و هست و خواهد بود، احصاء کرده است، بدون اینکه کوچکترین موجودى را از قلم انداخته باشد، البته غیر این کتاب الواح و کتب دیگرى نیز هست که قابل تغییر و تبدیل بوده و محو و اثبات را مى پذیرد، آیه «یمحو الله ما یشاءو یثبت و عنده ام الکتاب؛ خدا آنچه را خواهد محو می کند و (آنچه را خواهد) تثبیت می کند، و اصل کتاب نزد اوست.» (رعد/ 39) از وجود چنین کتبى حکایت مى کند، براى اینکه محو و اثبات را در مقابل ام الکتاب قرار داده است و این به خوبى دلالت دارد بر اینکه این محو و اثبات هم در کتابى صورت مى گیرد. اینجا است که وجه اتصال آیه مورد بحث به ما قبلش روشن مى گردد زیرا در آیه قبل چنین داشت که: آن چیزى که شما درخواست کرده بودید و خواستید تا بین من و شما کار را یکسره کند، در تحت قدرت من نیست، و همچنین حکم به حق هم نزد پروردگار من و در حیطه علم او و در تحت قدرت او است، و به فرضى هم که از من ساخته بود و من آن را انجام مى دادم، کار من و شما این طور یکسره مى شد که شما به عذابى که مخصوص ستمکاران است، دچار مى شدید، زیرا خدایى که علمش آمیخته با جهل نیست مى داند که بین من و شما ستمکار کدام است. این معنا را ما از جمله «و عنده مفاتح الغیب» و جمله «و یعلم ما فى البر والبحر» مى فهمیم که جمله اول اشاره مى کند به اینکه رسول خدا قادر بر انجام خواسته هاى آنان و فیصله دادن اختلاف بین خود و آنان نیست، و جمله دوم دلالت دارد بر اینکه خدایى که به همه موجودات دریا و خشکى عالم، آگاه است هرگز ستمکار را به غیر ستمکار اشتباه نمى کند، زیرا کوچک و بزرگى نیست، مگر اینکه در کتاب مبین او است.
پس مراد از غیبى که در آیه ذکر شده، "غیب مطلق" است، و جمله "لا یعلمها..." جمله اى است حالیه که دلالت مى کند بر اینکه مفاتح غیب، از مقوله علم است، البته نه علم متعارف، زیرا ما از کلمه علم صور ذهنیه اى را مى فهمیم که از هر چیزى پس از وجود و محدودیت گرفته شده و در ذهن ما نقش مى بندد، و مفاتح غیب اختصاص به بعد از موجود شدن ندارد بلکه همان طورى که شرح داده شد علم به موجودات است حتى قبل از موجود شدن آنها یعنى علمى است غیر متناهى و غیر منفعل از معلوم. عمومیت علم خداوند و نامتناهى بودن آن (یعلم ما فى البر و البحر... جمله و یعلم ما فى البر و البحر) عمومیت علم خدا را مى رساند، و مى فهماند آنچه از موجودات که ممکن است متعلق علم دیگران قرار گیرد، و اگر هم بعضى علم به آن ندارند، ممکن است براى بعضى دیگر معلوم شود، همه و همه براى خداوند معلوم است. و اگر خشکى ها و آنچه را که در آنها است جلوتر ذکر کرد، براى این بود که روى سخنش با مردم بود که سر و کارشان بیشتر با خشکى ها است.
در جمله «و ما تسقط من ورقة الا یعلمها» براى این برگ درختان را به خصوص اسم برد که دلالت کند بر بى پایانى علم خداوند، چون کثرت برگ درختان به حدى است که انسان از شمردن آن و تشخیص هر کدام از دیگرى و احاطه به حالاتى که هر کدام دارند و هم چنین مراقبت بر اینکه کدام یک از درخت مى افتد، عاجز است. و ظاهرا جمله «و لا حبة فى ظلمات الارض» و همچنین جمله «و لا رطب و لایابس...» معطوف بر "من ورقة" مى باشند. و مراد از ظلمات زمین، درون تاریک آن است که بذر گیاهان در آن نشو و نما نموده و بعضى از آنها نیز همانجا مى پوسند، و هیچ دانه اى در درون تاریک زمین نیست و هم چنین هیچ برگ تر و خشکى از درخت نمى ریزد مگر اینکه خداوند بدان آگاه است. بنابراین لفظ «الا فى کتاب مبین» بدل خواهد بود از جمله «الا یعلمها» و معناى همان را مى رساند، و در حقیقت تقدیر کلام چنین است: «و لا رطب و لا یابس الا هو واقع و مکتوب فى کتاب مبین؛ هیچ تر و خشکى نیست مگر اینکه در کتاب مبین نوشته شده است.» و کلمه "مبین" اگر به معناى اظهار کننده باشد آن وقت توصیف کتاب به آن، براى این خواهد بود که قرآن کریم حقیقت هر چیزى را آنطور که هست، بدون هیچ گونه ابهام و تغییر و تبدیلى، اظهار مى کند، و اگر هم به معناى ظاهر باشد باز همان معنا را مى رساند، و کتاب را به آن توصیف کردن، از این جهت است که حقیقت کتاب همان نوشته هاى آن است و حقیقت آن نوشته ها هم معانیى است که الفاظ آنها را حکایت مى کند، و وقتى در آن معانى ابهام و خفائى نباشد، قهرا الفاظ هم مبین و آشکار و کتاب نیز کتاب مبینى خواهد بود. «و هو الذى یتوفیکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار؛ او کسى است که (روح) شما را در شب (به هنگام خواب) مى گیرد و از آنچه در روز کرده اید، با خبر است سپس در روز شما را (از خواب) برمى انگیزد و (این وضع هم چنان ادامه مى یابد) تا سرآمد معینى فرا رسد سپس بازگشت شما به سوى اوست و سپس شما را از آنچه عمل مى کردید، با خبر مى سازد.» (انعام/ 60)
اسرار نهان را فقط خدا مى داند
خداوند خطاب به پیامبر مى گوید: «قل لا أملک لنفسی نفعا و لا ضرا إلا ما شاء الله؛ به آنها بگو من مالک و صاحب اختیار هیچگونه سود و زیانى درباره خویش نیستم مگر آنچه را که خدا بخواهد.» (اعراف/ 188) شک نیست که هر انسانى مى تواند براى خود منافعى کسب کند و یا از خویشتن ضررهایى را دور سازد، ولى با این حال، همان گونه که مى بینیم، در آیه فوق مطلقا این قدرت و توانایى بشر نفى شده است، و این به خاطر آن است که انسان در کارهاى خود، قدرت و نیرویى از خویش ندارد بلکه همه قدرت ها از ناحیه خدا است و او است که این تواناییها را در اختیار آنها گذاشته است. و به تعبیر دیگر مالک همه قدرتها و صاحب اختیار مستقل و بالذات در عالم هستى تنها ذات پاک خدا است، و دگران، حتى پیامبران و فرشتگان، از او کسب قدرت مى کنند، و مالکیت و قادریت آنها بالغیر است، جمله «إلا ما شاء الله» (مگر آنچه خدا بخواهد و در اختیار من بگذارد) نیز گواه این مطلب است.
در بسیارى دیگر از آیات قرآن نیز مالکیت سود و زیان از غیر خدا نفى شده است و به همین دلیل از پرستش بتها و هر چه غیر از خدا است، نهى گردیده، در سوره فرقان آیه 3 مى خوانیم «و اتخذوا من دونه آلهة لا یخلقون شیئا و هم یخلقون و لا یملکون لأنفسهم ضرا و لا نفعا؛ آنها جز خدا معبودهایى براى خود انتخاب کردند، معبودهایى که هیچ چیز را نمى آفرینند، بلکه خودشان مخلوقند، و صاحب اختیار سود و زیانى در باره خویش نیستند.» تا چه رسد به دیگران. این عقیده یک نفر مسلمان است که هیچ کس را ذاتا خالق و رازق و مالک سود و زیان، جز خدا نمى داند، و به همین دلیل اگر از دیگرى چیزى مى خواهد با توجه به این حقیقت است که او آنچه دارد از ناحیه خدا است. از اینجا روشن مى شود آنهایى که این گونه آیات را دستاویز براى نفى هر گونه توسل جستن به پیامبران و امامان قرار داده اند و آن را یک نوع شرک پنداشته اند، اشتباهشان از اینجا سرچشمه گرفته که تصور کرده اند توسل به پیامبر و امام مفهومش آن است که او را در برابر خداوند مستقل بدانیم و مالک سود و زیان.
پس از بیان این موضوع، اشاره به مساله مهم دیگرى مى کند که مورد سؤال گروهى بود و آن اینکه به پیامبرش مى گوید به آنها بگو: «و لو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء؛ من از غیب و اسرار نهان آگاه نیستم زیرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم فراهم مى ساختم و هیچگونه زیانى به من نمى رسید.» (اعراف/ 188) در حقیقت در آیه فوق جمله «و لا اعلم الغیب» محذوف شده و جمله بعد بر آن گواهى مى دهد چون آن کس که از تمام اسرار نهان آگاه باشد، مى تواند آنچه را به نفع او است انتخاب کند و از آنچه ممکن است به زیان او تمام شود بپرهیزد. سپس مقام واقعى و رسالت خویش را در یک جمله کوتاه و صریح بیان کرده مى گوید: «إن أنا إلا نذیر و بشیر لقوم یؤمنون؛ من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى که ایمان مى آورند هستم.» ( اعراف/ 188)
جمله قبل گواه روشنى است بر اینکه هدف نفى مالکیت سود و زیان یا نفى علم غیب به طور مطلق نیست بلکه هدف نفى استقلال مى باشد و به تعبیر دیگر پیامبر (ص) از خودش چیزى نمى داند بلکه آنچه خدا از غیب و اسرار نهان در اختیارش گذارده است مى داند، همانگونه که در آیه 26 و 27 از سوره جن مى خوانیم: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أحدا * إلا من ارتضى من رسول؛ خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هیچکس را از علم غیب خود آگاه نمى سازد مگر رسولانى که مورد رضایت او هستند.» اصولا تکمیل مقام رهبرى، آن هم یک رهبرى جهانى و همگانى، آن هم در تمام زمینه هاى مادى و معنوى، نیاز به آگاهى بر بسیارى از مسائل دارد که از سایر مردم پوشیده است، نه تنها آگاهى از احکام و قوانین الهى، بلکه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و قسمتى از حوادث آینده و گذشته، این بخش از علم غیب را خداوند در اختیار فرستادگان و نمایندگانش مى گذارد، و اگر نگذارد رهبرى آنها تکمیل نخواهد شد. بنابراین کسى از همه چیز با خبر است که در هر مکان و هر زمانى حاضر و ناظر باشد و او تنها ذات پاک خدا است، اما غیر او که وجودش محدود به زمان و مکان معینى است طبعا نمى تواند از همه چیز با خبر باشد ولى هیچ مانعى ندارد که خداوند قسمتى از علم غیب را که مصلحت مى داند، و براى تکمیل رهبرى رهبران الهى لازم است، در اختیار آنها بگذارد و البته این را علم غیب بالذات نمى گویند، بلکه علم غیب بالعرض و به تعبیر دیگر یادگیرى و تعلم از داناى غیب است.
آیات متعددى از قرآن گواهى مى دهد که خداوند چنین علمى را نه تنها در اختیار پیامبران و پیشوایان الهى قرار داده بلکه گاهى در اختیار غیر آنها نیز قرار مى داده است. اصولا تکمیل مقام رهبرى، آن هم یک رهبرى جهانى و همگانى، نیاز به آگاهى بر بسیارى از مسائل که از نظر سایر مردم مکتوم است دارد، و اگر خداوند این علم غیب را در اختیار فرستادگان و اولیایش نگذارد، مقام رهبرى آنها تکمیل نخواهد شد.
منـابـع
مرتضی مطهری- جهان بینی توحیدی- صفحه 3-111
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر الميزان- جلد 7 صفحه 176
ناصر مکارم شیرازی- تفسيرنمونه- جلد 7 صفحه 47-45
ناصر مکارم شیرازی- تفسيرنمونه- جلد 5 صفحه 247
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها