غفلت و چشم پوشی، یکی از راههای اصلاح اخلاق و عمل
فارسی 2122 نمایش |تغافل عبارت است از این است که آدمی چیزی را بداند و از آن آگاه باشد ولی با اراده و عمد، خود را غافل نشان دهد و طوری وانمود کند که از آن نا آگاه و بی اطلاع است. این عمل اگر بجا و در مورد صحیح انجام پذیرد از نظر اخلاقی بسیار پسندیده و ممدوح است و در پاره ای از موارد می تواند ثمرات عالی و نتایج مهم به بار آورد. گاهی عیوب دگران را نادیده گرفتن و خویشتن را در لغزش های این و آن بی اطلاع نشان دادن در اصلاح اخلاق و اعمالشان موثرتر از اظهار کردن و به رو آوردن است. در چنین مواردی مصلحت اقتضا می کند که آگاهی خود را پنهان داریم، از لغزش آنان سخنی نگوئیم و تغافل را جایگزین انتقاد نمائیم.
امام صادق علیه السلام فرموده: «صلاح زندگی و آمیزش با مردم محتوای پیمانه پری است که دو سومش فهم و آگاهی باشد و یک سومش تغافل.» اولیاء گرامی اسلام ضمن روایات متعددی اهمیت و ارزش تغافل را گوشزد نموده و خاطر نشان ساخته اند که تغافل از فضائل اخلاق و از صفات حمیده افراد با ایمان است. تغافل نشانه بزرگواری و کرامت نفس و باعث جلب محبت و ستایش مردم است.
رسول اکرم (ص) فرموده: «نیمی از مرد با ایمان تغافل است.»
علی علیه السلام فرموده: «یکی از شریفترین صفات انسان کریم النفس، تغافل او از دانسته های خویشتن است.» و نیز فرموده است: «از لغزش های مردم تغافل کن کارت ستوده می گردد.»
تغافلی که در تعالیم دینی ممدوح شناخته شده و اولیاء اسلام پیروان خود را به رعایت آن تشویق کرده اند تغافلی است که ناشی از عقل و مصلحت و هم آهنگ با اخلاق و فضیلت باشد و تغافل کننده آن را با حسن نیت و اندیشه پاک انجام دهد. چنین تغافلی از صفات حمیده است و اگر انگیزه متغافل فقط بزرگواری و شرافت نفسانی باشد تغافلش بسیار ارزنده و پر ارج است و می توان آن را از مکارم اخلاق و ارزش های انسانی به حساب آورد. موارد به کار بردن تغافل عاقلانه و مصلحت آمیز در طول زندگی هر انسانی مکرر پیش می آید، در صورتی که مورد را به درستی تشخیص دهد و با اراده و عمد، تغافل نماید می تواند خود و دگران را از فواند آن برخوردار سازد و برای مزید آگاهی به پاره ای از آن موارد اشاره می شود. از جمله تغافل های شایسته و ممدوح که ممکن است سود بخش و مفید واقع شود و نتیجه خوب به بار آورد در مورد بعضی از تخلفات کودکان به منظور حسن تربیت آنان است، گاهی طفل برای اولین بار مرتکب خلافی می شود اولیاء و مربیانش از آن آگاه می گردند، ناراحت می شوند، و به فکر مواخذه و توبیخش می افتند، اما مصلحت تربیت اقتضاء می کند که تغافل نمایند، خود را ناآگاه جلوه دهنده، آن خلاف را برو نیاورند، و شخصیت کودک را درهم نشکننده تا احساس بی آبروئی نکند، و در عمل ناروای خود جری و جسور نگردد.
در زمینه تخلفات و خطایای بزرگسالان نیز مواقعی پیش می آید که شایسته چشم پوشی و نادیده گرفتن است. در چنین موارد افراد بزرگوار و کریم النفس به منظور حفظ آبروی اشخاص، تغافل می کنند، خود را ناآگاه جلوه می دهند، و لغزش گناهکار را به رو نمی آورند و این عمل، خود نمونه ای از مکارم اخلاق و سجایای انسانی است.
بهرام، روزی به عزم شکار با گروهی از رجال به خارج شهر رفت از دور شکاری را دید. برای آنکه خود آن را به تنهائی صید کند مرکب تاخت، مقدار زیادی راه پیمود و از همراهان دور ماند. چو پانی را دید که زیر درختی نشسته است پیاده شد، به او گفت: «اسب مرا نگاهدار تا ادرار کنم.» چوپان عنان اسب را بدست گرفت و بهرام به کناری رفت. تسمه های دهنه اسب بهرام با قطعاتی از طلا آراسته بود، مشاهده طلاها حس طمع را در نهاد چوپان تهیدست بیدار کرد، به فکر افتاد چیزی از آنها را برباید و به زندگی خود بهبود بخشد. کاردی را که با خود داشت بیرون آورد و با عجله قسمتی از طلاهای اطراف دهنه را جدا کرد. بهرام از دور نگاهی کرد، به عمل چوپان پی برد ولی فورا روی گردانید، سر بزیر افکند و نشستن خود را طول داد تا مرد چوپان هرچه می خواهد بردارد، سپس از جا حرکت کرد در حالی که دست روی چشم گذارده بود به چوپان گفت: «اسبم را نزدیک بیاور غبار به چشمم رفته و نمی توانم آنرا باز کنم.» چوپان اسب را پیش آورد بهرام سوار شد و به همراهان پیوست و فورا مسئول اسبها را احضار نمود و به وی گفت: «قسمتی از طلاهای اطراف دهنه اسب را در بیابان بخشیده ام، به احدی گمان بد مبر و کسی را در این کار متهم مکن.»
مرد چوپان، دزد حرفه ای نبود و آن مقدار طلا هم برای بهرام ارزشی نداشت. اگر عمل چوپان را به رو می آورد و در مراجعت دستور می داد او را دستگیر کنند، طلاها را پس بگیرند و به جرم دزدی مجازاتش نمایند نه تنها آبروی چوپان برباد می رفت بلکه خود او نیز با این عمل، کوچک می شد ولی با چشم فرو بستن و تغافل کردن راز چوپان را محافظت نمود و ارزش انسانی خویش را نیز بالا برد.
علی علیه السلام فرموده است: «با تغافل کردن از چیزهای کوچک، خود را بزرگ کنید و بر قدر و منزلت خویش بیفرائید.»
فبعثری، در عصر حجاج بن یوسف زندگی می کرد، او مردی بود تحصلیکرده و ادیب، روزی با چند نفر از دوستان در یکی از باغهای خارج شهر مجلس انسی داشتند. در خلال گفتگوها سخن از حجاج به میان آمد، قبعثری به طور کنایه جملاتی چند درباره اش گفت و مراتب نارضائی خود را از از وی ابراز کرد. این خبر به گوش حجاج رسید تصمیم گرفت قبعثری را به جرم گفته هایش کیفر دهد. احضارش نمود و با تندی به او گفت: "لا حملنک علی الادهم" یعنی زندانیت می کنم و قید در پایت می گذارم ( کلمه ادهم در لغت عرب به معنای متعددی آمده است و از آن جمله پابند زندانی و اسب سیاه.) قبعثری ادیب و با هوش مقصود حجاج را به خوبی درک کرده بود و می دانست او را به زندان و قید تهدید می کند ولی برای رهائی از خطر تغافل نمود، آنرا که فهمیده بود به رو نیاورد و چنین وانمود کرد که از کلمه ( ادهم) اسب سیاه فهمیده است به همین جهت در جواب با گشاده روئی و تبسم گفت: "مثل الامیر یحمل علی الادهم و الاشهب"، البته شخص مقتدر و صاحب مقامی مانند امیر می تواند اشخاص را مشمول عنایت خود قرار دهد و آن را با اسب سیاه و سفید روانه نماید. ( اشهب) به اسب سفید رنگی اطلاق می شود که مختصر رگه های سیاه داشته باشد. حجاج، برای توضیح مقصود خود گفت: "اردت الحدید" آهن اراده کردم یعنی قبعثری چه می گوئی؟ مرادم از ادهم، آهن بود نه اسب سیاه. اتفاقا کلمه ( حدید) هم در لغت عرب معانی متعددی دارد یکی آهن است و یکی هوش است و یکی هوش و ذکاوت. قبعثری دوباره تغافل کرد و بلافاصله گفت: "الحدید خیر من البلید" البته اسب باهوش و فطن بهتر از اسب کودن است. قبعثری، با این تغافل ادیبانه و کم نظیر که آمیخته به تکریم و احترام بود وضع را بکلی دگرگون کرد، نه تنها خشم حجاج را فرو نشاند و خود را از زندان و قید، مصون داشت بلکه عاطفه و مهر او را به خویشتن جلب نمود و از عطیه و نعمتش نیز برخوردار گردید.
خلاصه تغافل به جا و نادیده گرفتن به موقع خواه ممتد و خواه کوتاه مدت در تقلیل ناملائمات و تخفیف آلام زندگی نقش موثر دارد. ما بخواهیم یا نخواهیم حیات دنیا ما را با انواع بلایای طبیعی و آفات اجتماعی احاطه کرده است و هر انسانی در طول زندگی خود بیش و کم با مصائب گوناگونی مواجه می شود. افرادی که روحشان ضعیف و ظرفیتشان کم است وقتی با حادثه مصیبت بار و رنج آوری برخورد می نمایند سخت متألم و بی تاب می شوند، توجه خود را بیش از حد به آن معطوف می دارند با یادآوری مکرر و تلقین به نفس، مصیبت را در ذهن خویش از آنچه هست بزرگتر می کنند و پیوسته به رنج و ناراحتی خویش می افزایند ولی اشخاص قوی و با ظرفیت موقعی که گرفتار پیش آمدی ناگوار و دردناک می شوند عاقلانه می اندیشند، اگر بتوانند آنرا رفع می کنند و موجبات رهائی خود را فراهم می آورند، و اگر نتوانند حتی المقدور می کوشند آنرا نادیده انگارند، با تغافل کردن از شدت فشار و المش بکاهند، و رفته رفته بدست فراموشی بسپارند. آرامش فکر، آسایش خاطر، و عقل و مصلحت ایجاب می کند که در بعضی از مواقع تغافل نمائیم، بار طاقت فرسای زندگی را سبک کنیم، و از فشار جانکاه ناملائمات بکاهیم. کسانی که تغافل نمی کنند و نمی خواهند پاره ای از بدآمدها را نادیده انگارند همواره در رنج و عذابند، عمرشان با خشم و ناراحتی طی می شود، و ایام حیات را با تلخ کامی می گذرانند.
علی علیه السلام فرموده است: «کسی که تغافل نکند و از بسیاری از امور چشم پوشی ننماید زندگیش تیره و کور خواهد بود.»
منـابـع
محمدتقی فلسفی- اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی- صفحه 403 و صفحه 405 و صفحه 407 تا 408 و صفحه 418 تا 419 و صفحه 429 تا 430 و 434 تا 435
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها