عجب و غرور، علت شکست ابتدایی مسلمانان در جنگ حنین

فارسی 1804 نمایش |

رمز اصلی پیروزی ها برای امت اسلامی در همه ی میدان های جنگ نصرت خداست؛ همانطور که می فرماید: "لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره و یوم حنین إذ أعجبتکم کثر تکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین"، «به طور مسلم در میدان های بسیار، خدا شما را بسیار یاری کرده است». 

حرف «لام» با حرف «قد» آمده است؛ یعنی به طور حتم و مسلم مطلب این است که رمز پیروزی و فتح شما در میدان های جنگ که زیاد هم بوده، نصرت خدا بوده است. مواطن جمع موطن است و موطن یعنی اقامتگاه. اینجا مراد از موطن، میدان جنگ است؛ حالا چرا از میدان جنگ تعبیر به موطن شده است در صورتی که موطن به معنای اقامتگاه است و میدان جنگ اقامتگاه نیست. ممکن است این تعبیر اشاره به این داشته باشد که سرباز مسلمانان باید همیشه خود را درحال مبارزه با دشمن و در میدان جنگ ببیند. چون همیشه و علی الدوام میان حق و باطل، جنگ برقرار است. از ابتدای  آمدن آدم علیه السلام به روی زمین تا قیامت، همیشه میان حق و باطل، میدان جنگ برقرار بوده است و خواهد بود و هیچگاه امت اسلامی نباید خود را فارغ از مبارزه ببیند و بگوید دیگر کار تمام است و دنبال زندگی خود برود، بلکه باید همیشه خود را در میدان جنگ ببیند و آن را اقامتگاه خویش به حساب آورد و بگوید همیشه اینجا هستم و از جای خود حرکت نمی کنم تا دشمن را ازپا درآوردم. این وظیفه ی همیشگی امت مسلمانان است.

انواع گوناگون میدان های جنگ

البته میدان های جنگ انواع مختلف دارد: میدان جنگ اقتصادی، نظامی، فرهنگی، میدان  قلم و بیان، میدان انفاق مال و.. که در تمام این میادین احتمال خطر نفوذ دشمن وجود دارد و لذا امت مسلمانان باید در تمام این شوون، خود را در میدان جنگ ببیند و تا دشمن را از پا در نیاورده است از موضع خود تکان نخورد؛ لذا از میدان جنگ تعبیر به موطن شده است. مواطن کثیره؛ یعنی میدان های زیاد. اما مقدار «کثیر» را قرآن معین نمی کند یا به عبارتی، مشخص نمی کند که تعداد میدان های جنگ زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم چند تا بوده است؟ولی براساس روایاتی که داریم میدان های جنگی که در زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم واقع شده هشتاد جنگ بوده است: 27 غزوه و 53 سریه.

تعریف غزوه و سریه

جنگ هایی که شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در آن شرکت داشته اند، غزوه و جنگ هایی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم  شخصا در آن شرکت نداشته و اعزام لشکر می کردند، سریه نامیده شده اند که جمعش سرایاست. در مورد وجه تسمیه ی سریه بعضی گفته اند که از«سر» مشتق است و چون لشکر را پنهانی اعزام می کردند تا دشمن با خبر نباشد، از این جهت سریه گفته شده است، ولی این حرف به نظر درست نمی آید، چون سریه مشتق از سری است نه از سر. ظاهرا بهتر این است که بگوییم: سری؛ یعنی چیز نفیس و شریف. چون موقعی که می خواستند اعزام لشکر کنند به دلیل نبودن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در جبهه ی جنگ لازم بود اشخصاص برجسته و وزبده ای را انتخاب کنند تا لایق اداره ی لشکر در غیاب پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم باشند و لذا چون افراد زبده و شریف و سری را انتخاب می کردند بدین جهت سریه گفته شده است.

مقدار و تعداد «کثیر» هشتاد است!

به هرحال تعداد جنگ های زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم که قرآن با کثیر تعبیر فرموده جمعا هشتاد جنگ بوده که مویدی هم بر این مطلب داریم. در تاریخ آمده است: متوکل – خلیفه ی عباسی- بیمار شد و نذر کرد اگر از این بیماری شفا یابد مبلغ کثیری را انفاق کند، اما معین نکرد که چه مقدار باشد. وقتی بهبودی حاصل شد متحیر ماند که چقدر بدهد تا به نذرش وفا کرده باشد. فقهای زمان را احضار کرد و مسأله را از آنها پرسید، هر کدام چیزی گفتند ولی مدرکی برای اثبات مدعای خود نداشتند. عاقبت گفتند تنها راه حل مشکل، استفسار از ابن الرضا؛ یعنی امام هادی علیه السلام است. از ایشان  که سوال کردند، آن حضرت فرمودند باید هشتاد درهم یا هشتاد دینار بدهی! علمای دیگر مدرک خواستند و گفتند شما به چه دلیل کثیر را به هشتاد معنا می کنید؟ فرمود چون تعداد جنگ های پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که قرآن از آنها به کثیر تعبیر فرموده، هشتاد جنگ بوده است.

ماجرای غزوه ی حنین

"لقد نصر کم الله.........و یوم حنین"، «و در روز حنین نیز[ شما را یاری کرد.»

البته غزوه ی حنین نیز از همان مواطن کثیره و یکی از آن هشتاد جنگ است ولی مستقلا ذکر شده است. معلوم می شود وقوع یک حادثه ی عبرت انگیز در غزوه ی حنین موجب شده که مستقلا نام برده شود. حنین، سرزمینی میان مکه و طائف بوده که به تناسب وقوع جنگ در آنجا، غزوه ی حنین نام گرفته است؛ همانگونه که غزوه ی بدر و احد و خیبر به خاطر مکان وقوعشان این نام ها را گرفته اند. جریان غزوه ی حنین از این قرار بوده که در سال هشتم هجرت، ده هزار لشکر از مدینه مجهز شده به سمت مکه آمدند. اهل مکه هم مقاومت نکردند و مکه بدون خونریزی فتح شد. وقتی خبر فتح مکه به قبیله ی هوازن که در طائف بودند رسید، آنها متوحش شدند. مالک بن عوف، رئیس قبیله، فرماندهان لشکر خود را احضار کرد و به آنها گفت اسلام، مکه را فتح کرده است و ما می ترسیم متعرض ما هم بشود؛ ما باید قبل از اینکه آنها متعرض ما بشوند، به آنها هجوم ببریم لذا لشکری تجهیز کرده و به سمت مکه حرکت کردند تا اینکه به حنین رسیدند و در آنجا متمرکز شدند. رسم این بود که وقتی می خواستند به طور قاطع به میدان جنگ بروند اموال و زن و بچه هایشان را با خود می بردند تا با همراه بودن آنها، برای جنگ با دشمن تصمیم قاطع بگیرند و فرار نکنند. پس با اموال و اهل و عیالشان آمدند و حتی رئیسشان دستور داد غلاف شمشیرها را هم بشکنید؛ یعنی این شمشیر دیگر به غلاف نخواهد رفت تا دشمن را از پا درآوریم. سپس گفت لشکر اسلام که حرکت کند اول سپیده ی صبح به اینجا می رسد. شما در شکاف کوه ها و دره ها و لابه لای درختان کمین کنید و چون اول صبح هنوز هوا تاریک است، شما به آنها شبیخون بزنید و از همه طرف حمله کنید تا غافلگیر شوند!

عجب و غرور، علت شکست و سقوط!

وقتی لشکر اسلام نزدیک حنین رسید، نماز صبح را خواندند و به سمت حنین سرازیر شدند. درست در همان موقع آنها از کمینگاه ها بیرون آمدند و مسلمانان ها را زیر رگبار تیر گرفتند. لشکر مسلمین دوازده هزار نفر بود که ده هزار نفر از مدینه برای فتح مکه آمده بودند و ده هزار نفر هم بعد از فتح مکه مسلمان شده و به آنها ملحق شدند و لذا این لشکر دوازده هزار نفری برایشان خیلی اعجاب انگیز بود چون تا به آن روز، در هیچ میدان جنگی، این چنین لشکری نداشتند. همین کثرت لشکر مغرورشان کرد و عجب آنها را گرفت و گفتند ما که این همه لشکر داریم، حتما فاتح هستیم. بر اثر همین غرور، خداوند آنها را به خودشان وا گذاشت؛ همین که رگبار تیر برسرشان باریدن گرفت آن دو هزار نفر تازه مسلمان که هنوز ایمانشان کامل نبود تا دیدند که غافلگیر شده اند، فرار کردند. با فرار آنها بقیه هم فرار کردند و تنها چهار یا نه یا ده یا حداکثر صد نفر ماندند. این گوشمالی ها درس عبرت است؛ یعنی شما همان هایی بودید که درجنگ بدر با 313 نفر پیروز شدید، درحالی که افراد لشکر دشمن چند برابر شما بودند. رمزش چه بود که آنجا با کمی لشکر فاتح شدید و اینجا با دوازده هزار نفر فرار کردید و مغلوب شدید و رسوایی ببار آورید. چرا؟ در آنجا رمز کار این بود که «إذ تستغیثون ربکم»؛ چون حال استغاثه ایی از خدا داشتید و فهمیدید که کم هستید و دشمن زیاد است و جز خدا هیچ ملجا و مفزعی ندارید، لذا دست به دعا برداشتید و از خدا خواستید که به شما کمک  کند. « فاستجاب لکم»؛ او هم شما را کمک کرد. هم روح شما را قوی کرد و هم دشمنتان را مرعوب ساخت.

«سالقی فی القلوب الذین کفروا الرعب» (انفال/12)

«و لتطمئن به قلوبکم» (انفال/10)

آری، رمز فتح شما در جنگ بدر، استغاثه و دعا و تضرع شما و نصرت خدا بود. چون برخدا توکل کردید، خدا هم کمکتان کرد. اما در این جنگ، آنها فرار کردند و علت فرار شان همان بود که می فرماید: "إذ أعجبتکم  کثر تکم"، «زیادی جمعیتتان شما را به اعجاب آورد که ]دوازده هزار جمعیت داریم و هرگز مغلوب نخواهیم شد[».

"فلم تغن عنکم  شیئا"، «ولی این زیادی جمعیت نتوانست مشکل شما را حل کند»

"و ضاقت علیکم  الارض بما رحبت"، «زمین با این وسعت بر شما تنگ شد ]و شما در تنگنا قرار گرفتید[»، دشمن از همه طرف شما را محاصره کرد.

"ثم ولیتم مدبرین"، «نتیجتا شما پشت به دشمن کرده و فرار کردید»

ما که قبلا گفته بودیم: «"یا ایها الذین آمنوا إذا لقیتم  الذین کفروا زخفا فلاتولوهم الادبار"، «ای کسانی که ایمان آورده اید؛ وقتی در میدان جنگ با دشمن روبه رو شدید دیگر پشت به آنها نکنید»

"ومن یولهم یومئذ دبره....فقد باء بغضب من الله و ماواه  جهنم و بئس المصیر" (انفال /16-15«هرکس در میدان جنگ به دشمن پشت کند..... بازگشت به غضب خدا کرده و جایگاهش جهنم خواهد بود و آن بد جایگاهی است»

تمام آن جمعیت کثیر فرار کردند و فقط چند نفر باقی ماند که در میان آنها امیر المومنین علیه السلام پروانه وار گرد پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می گشت و هجوم دشمن را دفع می کرد. در این موقع رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به عباس، عموی خود فرمود: بالای بلندی برو و فریاد بزن که اینها برگردند. چون آنها خیال می کردند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به شهادت رسیده اند. عباس که صدای بلندی داشت بالای بلندی رفت و صدا زد: «ای گروه مهاجر و انصار! شما وعده ی حمایت به پیغمبر داده بودید که از اودفاع کنید، کجا فرار می کنید؟ رسول خدا اینجاست».

خدایی که دل ها به دست اوست، دل های آنها را قوی کرد. آنجا که به خود تکیه کردند گوشمالیشان داد و قلب ها را ضعیف و مرعوب ساخت و فرار کردند. حالا باید کمکشان کند تا اسلام محفوظ بماند و لذا همه ی آنها که در حال فرار بودند با قوت قلب تمام برگشتند و گفتند: لبیک لبیک یا رسول الله و چنان قوی شدند که به لشکر مهاجم حمله بردند، این بار دشمنان مرعوب شدند.

"سالقی فی القلوب الذین کفروا الرعبو لتطمئن به قلوبکم"، «من هستم که دل ها را مرعوب می کنم و من هستم که دل ها را مطمئن و محکم می سازم».

به دشمن مهاجم حمله بردند و جمع کثیری از آنها را کشتند و جمع زیادی اسیر گرفتند و اموال فراوانی به غنیمت آوردند. البته لشکر مغلوب بعدا توبه کار شدند و خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز قبولشان کردند و اسیرانشان را آزاد و اموالشان را به خودشان برگرداندند.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره توبه/ جلد اول- از صفحه 92 -96 و صفحه 101 -102

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها