نگاهی به احوال و آثار حکیم میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی (زندگینامه)

نسب و زندگینامه

میرزا ابوالقاسم فرزند میرزابیگ، فرزند امیر صدرالدین موسوی حسینی فندرسکی معروف به «میرفندرسکی»، از حکما و عرفای امامیه بود که در حکمت طبیعی، الهی، ریاضی، علوم نقلیه و شعر و ادب، یگانه روزگار صفوی (قرن یازدهم هجری) بود. او در تسخیر، جفر، کیمیا و خوارق عادت، ید طولایی داشت و از استادان به نام مکتب اصفهان به شمار می رود.
پدران میرفندرسکی از بزرگان سادات استرآباد می باشند. آبادی «استرآباد» به دارالمؤمنین شهرت یافته است. خانواده نستوه میرفندرسکی، نسب شریفشان به امام موسی کاظم (ع) می رسد.
جد او میرصدرالدین، در ناحیه فندرسک (از قرای استرآباد) در زمان شاه طهماسب صفوی دارای املاک بسیاری بود. صدرالدین در زمان فتنه گروه سیاه پوش در استرآباد، در برابر این گروه ایستاد و از آن جا بیرون نشد. وی در زمان شاه عباس کبیر (996ق) با لشکر به سوی خراسان و بسطام، آهنگ حمله کرد و سپس درگذشت؛ پس از آن فرزندش میرزابیگ فندرسکی (پدر ابوالقاسم) به خدمت سلطان وقت، شاه عباس اول، درآمد و با خدمات شایسته ای که انجام داد، نزد سلطان، گرامی و عزیز گشت.
ابوالقاسم در فندرسک، دهستانی از بخش رامیان در دوازده فرسنگی گرگان کنونی. از بخشهای استرآباد در سال 970 ق, 1563 م. زاده شد. وی مقدمات علوم را در همان نواحی فراگرفت و برای ادامه تحصیل، به مازندران و قزوین و در نهایت به اصفهان سفر کرد. گفته اند او به هند نیز برای تحصیل سفر کرده است.
از زندگی شخصی میرفندرسکی چیزی نقل نگردیده و روشن نیست دنباله و فرزندان او چه کسانی بوده اند؛ ولی از فرزندان او دو تن مشهور و معروفند: یکی، نوه ایشان به نام «میرزا ابوطالب» پسر «میرزابیگ پسر ابوالقاسم» که همانند جدش یکی از علمای راز اول و از مبارزترین شاگردان علامه مجلسی است. وی مردی فاضل و شاعری توان مند بود که دارای آثار فراوانی است. از جمله التکمله فی شرح التذکره شمس الدین محمد خفری که خود شرحی بر تذکره الهیه اثر خواجه نصیرالدین طوسی می باشد.
دیگری، سید محمد فندرسکی است که در پایان سد سیزدهم و آغاز سده چهاردهم در تهران به سر می برد و صاحب طرائق الحقایق او را می شناخت و ایشان را ستوده و درگذشت وی را به سال 1313ق. در تهران نوشته است.

درگذشت

گرچه درباره زادروز و درگذشت مرحوم میرفندرسکی وفاتی وجود ندارد، ولی در جای خاک سپاری او، همگان وفاق نظر دارند. مطابق نظر بسیاری از مورخان و نویسندگان، او در زمان شاه صفی صفوی به سال 1050 ق. نوشته شده، ولی از ماده تاریخ زیر، که در پایان رساله صناعیه میر (نسخه 887 آستان قدس رضوی) ثبت است. سال 1049 ق. به دست می آید:
تا شد ز جهان خسرو فوج دانش *** شد بحر جهان تهی ز موج دانش
تاریخ وفاتش ز خرد جستم، گفت *** صد حیف از آفتاب اوج دانش
میرفندرسکی در اصفهان در محلی که امروز به تخت فولاد و تکیه میر معروف و مشهور است، در مقبره بابا رکن الدین به خاک سپرده شده است.
مزار او در فضای بازار قرار دارد. بر روی خاک او سنگ یک پارچه بزرگی نهاده اند که به جانب غربی آن، کتیبه ای به خط ثلث برجسته، «مورخ به سال 1050ق» نگاشته شده و متن زیر روی آن کنده کاری شده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. هذا مرقد قدوه الاولیاء وس ید الاصیاء، معتضد و المعتمد العرفاء، قائد السالکین و العاشقین، هادی الموحدین المتالهین السائر فضاء الجبروتیه الطائر فی هواد اللاهوتیه، عارف عوالم الالوهیه مالک ممالک الملکوتیه قطب الدین لاخوف علیهم و لا هم یحزنون.»
می گویند شاه عباس برای آن که دزدان جنازه، نتوانند نقب بزنند و جسد آن سید جلیل القدر را بربایند، پیرامون قبر را کنده و سرب داغ در آن ریخته است.

زندگی علمی

سید ابوالقاسم، نزد علامه چلبی بیگ تبریزی (م. 1041ق) که خود از شاگردان افضل الدین محمد ترکه اصفهانی بود، و هم چنین نزد میر برهان الدین محمدباقر اشراق استرآبادی (م. 1041ق) به تحصیل حکمت و علوم پرداخت. سپس میرفندرسکی در مدرسه خواجوی اصفهان، که به داشتن دانشمندان به نامی چند شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی مشهور بود، به تدریس شفاء و قانون ابن سینا و دروس مختلف دینی، حکمت، کلام و هم چنین ملل و نحل شهرستانی مبادرت ورزید. جلسه درس او مشهور و زبانزد خاص و عام بود و علاقه مندان به حکمت، از دورترین نقاط، در درس او حاضر می شدند.
از میان داشمندان این عصر نام شیخ بهایی، میرداماد و ملاصدرا به عنوان هم دوره میرفندرسکی به ثبت رسیده است. در مدرسه خواجه، علاوه بر شیخ بهایی و ملاصدرا، دانشمندان بنامی، چون میرداماد و میرفندرسکی، دارای حوزه تدریس شلوغی بودند. ملا حیدر خوانساری صاحب کتاب زبده التصانیف، استاد محقق خوانساری، هم دوره این دو به شمار می آید.
عالم دیگری به نام اوحدی بلیانی (نویسنده تذکره عرفات العاشقین) نیز از همعصران میر به شمار می رفت. هم چنین گفته شده که وی با ملا محمدتقی مجلسی و ملامحمدباقر مجلسی نیز هم زمان بوده است. گرچه پذیرش همدوره بودن با مجلسی پدر دشوار نخواهد بود، ولی همعصر بودن میرفندرسکی هم با پدر و هم با پسر چندان معقول نمی نماید.

شاگردان

چند تن از مدرسان و حکمای به نام دوره صفوی، شاگرد میرفندرسکی بوده اند که عبارتند از:
1- آقاحسین فرزند جمال الدین خوانساری، زاده 1016ق/ 1607م. که به سال 1098ق/ 1686 م در اصفهان درگذشت. وی حکیم، متکلم، محدث و فقیه بزرگ زمان خود بود به دلیل مهارت بر دانش هایی، چون ریاضیات و هیئت در حوزه های علمی به محقق خوانساری و استاد الکل نفی الکل شهرت یافت و نیز به علت آن که نام پدر و پسرش جمال الدین بود، از او به لقب «ذوالجمالین» یاد شده است. وی در حکمت، شاگرد میرفندرسکی بوده است.
2- ملارجبعلی تبریزی درگذشته 1080 ق، که حکیم و شاعر عصر صفویه بود و همزمان با شاه عباس دوم می زیست. وی در فلسفه، شاگرد میرفندرسکی بود و روش مشایی داشت و کتاب های شیخ را درس می داد. او در شعر «واحد» تخلص می کرد. گویا ایشان عمر درازی داشته است.
3- محمد باقر بن محمد مومن سبزواری معروف به محقق سبزواری 1017- 1090ق، که از مفاخر علمای شیعه و از بزرگان، حکما و متکلمین بوده و در اصفهان زندگی می کرد. او نزد بزرگانی، چون شیخ بهایی، میرفندرسکی، ملا محمدتقی مجلسی و ملاحسنعلی شوشتری درس خوانده است. از آثار وی می توان به کتاب ذخیره اشاره کرد. مرگ او در اصفهان اتفاق افتاد و جنازه اش را در مشهد رضوی، در مدسه میرزا جعفر، در سردابی روبروی قبر شیخ حر عاملی (نویسنده کتاب وسایل الشیعه) به خاک سپردند.
4- ملاصادق اردستانی متوفای 1134ق، که مردی حکیم، وارسته و مرتاض بود. از او رساله ای به نام حکمت صادقیه، درباره نفس و قوای مادی و معنی آن باقی مانده است.
5- رفیع الدین محمد بن حیدر حسینی طباطبایی نائینی، مشهور به میرزا رفیع نائینی (997- 1083ق) که از شاگردان شیخ بهایی و میرفندرسکی و از سادات طباطبایی نائین، زواره و اردستان بوده است. شرح اشارات خواجه و شرح حکمه العین شریف جرجانی را حاشیه زده است و رساله ای فلسفی در حل شبهه «استلزام» نوشته است. به تازگی رساله ای نیز به نام ثمره شجره الاهیه در اصول عقاید با پاره ای از مقدمات فلسفی از او، به وسیله عبدالله نوری از فضلای معاصر، چاپ و منتشر شده است.
6- ملاحسنعلی بن عبدالله شوشتری، که به گفته علامه مجلسی در بحارالانوار، در مباحث علمی از میر، دارای اجازه بوده است.
7- میرفیاض بن هدایه الله حسینی اصفهانی، که از شاگردان میرفندرسکی بوده و دارای رساله ای در شناخت تصوف نیز می باشد.
8- صدرالدین محمد شیرازی معروف به ملاصدرا، که از مشهورترین فیلسوف متأله مکتب اصفهان و بنیانگذار حکمت متعالیه می باشد. او نیز به گفته گروهی از مورخان و تذکره نویسان، از شاگردان میرفندرسکی به شمار می رود. اما گروهی دیگر نیز، با ارایه دلایلی، چنین ادعایی را نپذیرفته اند.

سفر برای کسب دانش

محمد ماجد شریف، بر این باور است که میرفندرسکی بیشتر عمر خود را در سفرهای خارج از ایران و به خصوص در هندوستان گذراند. سخن ماجد شریف برگرفته از گزارشی است که اوحدی از میرفندرسکی در عرفات العاشقین آورده است. در نوشته اوحدی، آمده که او سفرهای مکرر به هند داشته است، نه آن که وی دایم در سفر بوده است.
هم چنین گفته اند ایشان به هر شهری که وارد می شد، پس از آن که مردم به بزرگیشان و بلندمرتبگی ایشان پی می بردند، آن آبادی را ترک می کرد. این جابجایی، ممکن است در هند باشد، زیرا به هند و شهرهای آن سفر کرده است. او دلیل سفرهای گوناگون خود را به دوستان این گونه بیان می کند:
مکسب و مصرف در دو نحل باید؛ یعنی از محلی باید کسب کرد و در محل دیگری باید خرج کرد.
و نیز از وی پرسیدند: دلیل مسافرت زیاد شما به هند چیست، در حالی که در یاران بسیار کرامت و احترام داشته اید؟
در پاسخ گفته بود: دهلیز منزل رفیع الدین صدر نزد من طولانی تر، از مسافت کشور هند است. یعنی برای من گذشتن از تمامی خاک هند خیلی راحت تر است تا گذر از درگاه خانه های بزرگان علمای ایران. بر همین اساس، لطیفه ای ساخته اند که: «دهلیزها اطول طویلا فی الغایه».
میرفندرسکی مدت هفت سال در یکی از خانقاه های هندوستان به سفر در آفاق و انفسی گذراند و این اعتکاف، او را به مرحله ای از پاکی نفس رسانید؛ به گونه ای که آنچه از کرامات او گفته می شود نشان از شهرت او در بین مردم آن دیار به خصوص اندیشوران می باشد.

دلایل سفر به هندوستان

او هنگامی به هندوستان سفر کرد که از یک سو، گفتمان برای طرح آموزه های شیعی توسط شاهان صفوی بازگذاشته شده بود و از سوی دیگر، چون بیشتر دانشمندان را، فقها علمای ظاهری و اهل حدیث تشکیل می دادند، مجالی برای طرح اندیشه های ژرف عقلی و فلسفی شیعی نبود از آنجا که شاهان صفوی تلاش در گسترش آیین شیعی داشتند، ناگزیر دین را تنها در چارچوب حدیث و تاریخ و تفسیر می دانستند، و از ظاهرگرایی دفاع می کردند و عالمانی را که در زمینه حدیث، تاریخ و تفسیر مشغول بودند، مورد حمایت قرار می دادند. بدین وجه میرفندرسکی به دلیل تعصب و سخت گیری فاضلان هم دوره خود، به ویژه فقیهان دوره صفوی که با صوفیان و صاحبدلان سر ناسازگاری داشتند، به هندوستان سفر کرد و نزد پادشاهان هند نیز به مانند پادشاهان ایران از عزت و احترام ویژه ای برخوردار گردید.
هندوستان در آن دوران به سبب روش و منش اکبرشاه و سیاست «صلح کل» او، هم از لحاظ رونق اقتصادی و امنیت اجتماعی، مردمان نقاط دیگر را به سوی خود می کشید و هم از لحاظ تنوع ادیان و آیین ها و دوری از تعصبات مذهبی و فرقه ای، برای مردمان، به ویژه دانشمندان آزاداندیش، جایگاه امن و دل خواهی بود.
در هند درباره شخصیت میرفندرسکی حرف و سخن بسیاری مطرح بوده است؛ چنان که در گزارش ها نگاشته اند: او تحت تاثیر آیین بودا، آیین هندو و حتی زرتشتی هندی بوده است. روش درویشی نیز داشته و گاهی آیین خانه به دوشی در پیش گرفته است. وی هفت سال در هند ریاضت کشید، تا به بلندای شناخت و کیمیاگری رسسید. همه این سخنان بیان گر نستوهی و بلندی جایگاه آن مرد بزرگ است.
میرفندرسکی در زمانی که در هند بود بر اثر هم نشینی با یکی از شاگردان آذرکیوان (که صاحب منظومه «جام کیخسرو» می باشد) با اندیشه و آرای وی که بیشتر رنگ زرتشتی، بودایی و هندی داشت، آشنایی یافت و از این رهگذر، افکار زرتشتی، بودایی و هندی و بر ذهن و افکارش اثر گذاشت.
گذشته از این، اقامتش در هندوستان موجب شد به افکار هندوان در حکمت و عرفان نیز دست پیدا کند و همین امر، مایه کشش وی به تدوین منتخبی از کتاب جوگ باسشت و نوشتن شرحی بر آن گردید. او لغات ترجمه جوگ را شرح کرد و حاشیه ای بر آن افزود. وی در آغاز به این اشعار تمسک جسته است:
این سخن هست هم چو آب روان *** پاک و دانش فزای چون قرآن
چون ز قرآن گذشتی و اخبار *** نیست کس را بدین نمط گرفتار
ابلهی کو شنید این سخنان *** یا بدید این لطیف سرو بنان
جز به صورت بدان نپیوندد *** زان که بر ریش خویش می خندد
ظاهرا میرفندرسکی در این اشعار به گفته شیخ عطار نیشابوری توجه داشته که درباره کلمات مشایخ بزرگ صوفیه فرموده است: «بعد از قرآن و احادیث نبوی هیچ سخن، بالای سخن مشایخ طریقت نیست که سخن ایشان نتیجه کارها و حال است، نه ثمره حفظ و قال؛ و از عیان است، نه از بیان؛ و از اسرار است، نه از تکرار؛ و از جوشیدن است، نه از کوشیدن؛ و از علم لدنی است نه از علم کسبی؛ و از عالم «ادبنی ربی» است نه از جهان «علمنی ابی» که ایشان ورثه انبیائند.»
میرفندرسکی در حواشی خود بر کتاب جوگ، کوشیده است تا مطالب آن را با آیات و روایت و عرفان اسلامی تطبیق دهد. در شرح جمله ای، آیه مناسبی آورده است:
«کسی که موجه- رستگاری- را یافته باشد، نشان او این است که در دولت و مراد و در بی نوایی و ناداری یکسان باشد؛ نه به رسیدن مطلوبی و مرادی خوش حالی کند و نه از فوت مقصودی و آرزویی غمگین نشود و راحت و رنج او را تفاوتی نکند. «لکیلا تاسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما اتیکم؛ تا اندوه نبرید بر آنچه از دست شما رفته و شادی نبرید به آنچه خداوند در این دنیا به شما داده است.» (حدید/ 23

طریق سلوک با ادیان و مذاهب دیگر

در این که وی به هند سفر کرده و حتی با پیروان ادیان و مذاهب آشنایی، بلکه رفت و آمد و هم نشینی داشته، شکی نیست؛ ولی این که او بخواهد از آنها اثر بپذیرد، به این معنا که جزو گروه آنها شود، چندان راست و درست نمی آید. زیرا در آثار او، از جمله «رساله صناعیه» ضمن آن که اگر قرار بر تاثیرپذیری باشد، به گونه ای که با قرار گرفتن در میان گروهی، از عقاید خویش دست بردارد، او پیش تر با اراذل و اباش و خروس بازان اصفهان هم دم و هم نشین بود: آیا به صرف هم نشینی و مصاحبت می شود گفت از هندوان تاثیر پذیرفته است؟ نا گفته نماند کسی که از بام تا شام در مدرسه بوده و فقط راه مدرسه و حمام و مسجد را می دانسته و جز با بزرگان و فقهای عظام سخن نگفته است، حتی آشناییش با سایر فرقه های دینی اهل سنت مانند حنفی، شافعی و حنبلی از طریق چند کتاب و درس نو بحث بوده است، یا کسی که خود تا پاسی از شب را با شب گردان و اوباش باشد و ساعاتی از روزش را به خروس بازی و همهمه با آنها بگذارند یا در بین هندوان رود و با فرقه های مختلف، چه زرتشتی، چه هندو و چه بت پرستان، هم نشین باشد، روشن است که در تعاملش با دسته اول رفتاری دوگانه خواهد داشت. از این جهت چندان دور از ذهن نیست که وی از تحمل بالایی برخوردار بوده و به راحتی با آنها وارد گفتگو می شده است و از این گفتگو و حتی همنشینی شرمنده هم نبوده است.
غرض این است که میرفندرسکی از مرزهای مشخص تجاوز کرده بود. حال این که آیا این تجاوز از خط های قرمز او را هم نشین آذرکیوانیان کرده یا تاثیر آن فرقه، او را خط شکن کرده است، چندان روشن نیست؛ ولی قطعا وی روش و منشی باز و تکثرگرا داشته است. او را با فقیهی که خاک را با آب می شوید تا تیمم کند نمی توان هم طراز دانست.
طرفه آن که آیین بودا غیر از زرتشتیان است؛ یعنی دو آیین کاملا جدای از هم می باشند. پس دور از ذهن نخواهد بود که در پاره ای از موارد در تهذیب نفس و گذرا از جهان گیتی به جهان مینو، وحدت رویه داشته باشند. با عغنایت به این که بعد اشراقی زرتشتی، بودایی و هندو بسیار به یکدیگر نزدیکترند.
میرفندرسکی سرانجام در زمان فرمانروایی شاه صفی (1038- 1052ق) به اصفهان بازگشت و پادشاه برای قدردانی از وی به دیدنش رفت؛ اما با وجود این اعتبار هیچ تغییری در رفتار وی دیده نشد و هم چون شته تا پایان عمر شریفش در عالم بی تکلفی و بی تعلقی زیست.
به نظر می رسد در سفر به هندوستان بیش و پیش از آن که میر تحت تاثیر افکار و اندیشه ها و یا اعمال و اوراد هندوان قرار گیرد، خود تاثیرگذار بوده است. چگونه ممکن است کسی که رفته تا چزی یاد بگیرد، بتواند در نزد بزرگان آن دیار بزرگ داشته شود و او را از سر بزرگی پاسش بدارند؟ ایشان مورد نکوداشت و ستایش بزرگان و دانشمندان آن دیار بوده است گرچه آنها هم شهریان سابق خد او باشند و هندوان او را گرامی می داشتند، نه از آن روی که مهمان نوازند؛ بلکه او را گرامی داشته اند چون مستحق چنان نکوداشتی بوده است. هر بار که می رفت فضلا و داشمندان از محضر او بهره ها می بردند.
باید توجه داشت این که میرفندرسکی عرصه را در کشورش بر خود تنگ می بیند و به ناچار از ایران می رود. روشن است که وضعیت خود را به لحاظ موقعیت علمی برای دیگران روشن کرده که در درون مجموعه فقها نمی گنجیده است و آنان هم او را به عنوان فیلسوف یا عارفی بزرگ از آن جهت که می تواند تاثیرگذار باشد، مورد اعتراض تند خود قرار می داده اند.
 


منابع :

  1. حسن جمشیدی- میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی- قم- بوستان کتاب- صفحه 25-9

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/116688