دعوت اهل کتاب به حق
فارسی 3584 نمایش |آیاتی که از بینش توحیدی رسول خدا خبر می دهد متعدد و متفاوت است،از جمله آیه ی معروف: «قل یا أهل الکتاب تعالوا إلی کلمة سواء بیننا بینکم ألا نعبد إلا الله ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا أربابا؛ بگو: ای کسانی که از کتاب آسمانی برخوردار شده اید، بیایید به اصلی کلی و جامع که بر همگان به طور یکسان حاکم باشد و همه در برابر آن خاضع باشیم، تعهد نماییم: جز الله را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم، و هیچ کدام از ما دیگری را رب و معبود نگیرد.» (آل عمران/ 64) چون نظام امکان و همه ی ما را خدا آفریده تنها در برابر او مسئول باشیم، و بعد از ارتحال نیز تنها در پیشگاه خدا مسئولیم.
مرگ یعنی انتقال از جهانی به جهان دیگر، انسان چون درخت نیست که با مردن بخشکد و هیزم گردد بلکه چون پرنده ای است که با مرگ از قفس طبیعت پرواز می کند. او در برابر مسئولیتی که در پیشگاه خدا دارد باید جوابی قانع کننده و آماده داشته باشد. در عبادات و مسائل ربوبی و خالقیت موحد بوده، کسی بر دیگری داعیه ی ربوبیت نداشته باشد نه عزت بیجا داشته باشد، که خود را به عنوان «رب» بر دیگری تحمیل کند و نه ذلت بیجا، که خود را بنده ی دیگری بداند، نه آن افراط و نه این تفریط. آن کس که خود را بر دیگران تحمیل می کند عزتی کاذب دارد: «أخذته العزة بالإثم؛ نخوت وى را به گناه كشاند.» (بقره/ 206) و هر کس خود را برده ی دیگری بپندارد ذلتی کاذب که: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» جز در برابر خدا نباید در برابر کسی ذلیل بود، چون غیر خدا سمتی ندارد نباید داعیه ای هم داشته باشد و نباید او را پرستید؛ در برابر خدا باید بندگی کرد چون انسان نسبت به خدا مالک چیزی نیست: «لایملکون لنفسه نفعا ولا ضرا؛ براى خود نه زيانى را در اختيار دارند و نه سودى را و نه مرگى را.» (فرقان/ 3)
دستور «و لایتخذ بعضنا بعضا أربابا» برای آن است که در سوره ی «توبه» درباره ی اهل کتاب می فرماید: «إتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله والمسیح بن مریم؛ اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند با آنكه مامور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست.» (توبه/ 31) سخنان احبار و رهبانشان را، که بر خلاف «ما أنزل الله» بود می پذیرفتند، مسیح فرزند مریم را به عنوان رب می شناختند در صورتی که انسانی بر انسان دیگر حکومت نمی کند، او هم مانند سایرین، بنده ی خداست: «و ما أمروا إلا لیعبدوا إلها واحدا لا إله إلا هو سبحانه عما یشرکون؛ با آنكه مامور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست منزه است او از آنچه [با وى] شريك مى گردانند.» (توبه/ 31) همه انسانها مأموریت یافتند که تنها خدا را بپرستند و هرچه غیر از خداست به عنوان شرک طرد کنند. پیامبر به اهل کتاب بیاموز که: «لاتغلوا فی دینکم و لاتقولوا علی الله إلا الحق؛ در دین خود غلو نکنید و درباره ى خدا جز حق نگویید.» (نساء/ 171) ای پیامبر، بینش تو توحیدی باشد، دعوتی هم که می کنی مبتنی بر اساس توحید باشد، آنگاه سعی مردمی که به توحید فراخوانده شدند بر آن باشد که نه داعیه ی عزت کاذب داشته باشند و نه پیشنهاد ذلت کاذب.
از این جمله استفاده می شود که آنها در دینشان غیر حق را به عنوان «رب» می پذیرفتند چنانکه باز می فرماید: «قل یا أهل الکتاب لاتغلوا فی دینکم غیر الحق ولا تتبعوا أهواء قوم قد ضلوا من قبل وأضلوا کثیرا وضلوا عن سواء السبیل؛ ای اهل کتاب آسمانی، در دینتان تعدی روا مدارید و از حدود آن تجاوز نکنید و امیال نفسانی گمراهان را که عده ای را گمراه کرده اند پیروی نکنید.» (مائده/ 77)
خدای سبحان به رسول اکرم می فرماید: «قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون؛ بگو خدا و آنها را در باطلشان، که در آن فرو رفته اند، رها کن.» (انعام/ 91) ولی در نحوه ی برخورد با مشرکان دستور می دهد که آنها را به طور کلی رها نکن بلکه با آنان ترک جمیل داشته باش: «واهجرهم هجرا جمیلا؛ نه این که از تبلیغ و ارشاد و هدایت آنها منصرف شوی، بلکه با هجر جمیل از آنان فاصله بگیر.» (مزمل/ 10) آنجا نیز که فرمود: «قل الله ثم ذرهم» به معنای این است که با هجر جمیل آنها را طرد کن نه با هجر غیر جمیل.
این معارف بلند باعث شد رسول الله به آن مقام برسد و خدای سبحان هم درباره ی او چنین بفرماید: «إنا أعطیناک الکوثر؛ ما به تو «کوثر» بخشیدیم.» (کوثر/ 1) کوثر یعنی خیر فراوان، قرآن، اهل بیت عصمت و طهارت، صدیقه ی کبری (ع) ولایت و رسالت، همه ی اینها مصادیق کوثرند نه اینکه تطبیق بر یکی از آنها به عنوان تفسیر یا حصر در تطبیق باشد. ذات اقدس إله از این اصول و منابع کلی چنین تعبیر کرد که: «إنا أعطیناک الکوثر» پیامبر هم از آنها چنین یاد می کند که: «أعطیت جوامع الکلم» یعنی همه ی حقایقی که در سعادت انسان نقش مؤثر دارد، زیر پوشش قرآن و مانند آن به پیغمبر داده شده، چنانکه در روایات، «جوامع الکلم» بر قرآن تطبیق شده است. خداوند این حقیقت توحیدی را به او بخشید سپس فرمود: اینک تو اسوه ای.
شهود قلبی رسول خدا (ص)
حال در تحلیل زندگی آن حضرت، روشن می شود که روش وی روش توحیدی است یعنی شهود قلبی خدای یگانه و یکتا و دیگر هیچ، عبادت برای حضرت احدیت و دیگر هیچ، حکومت برای خدای واحد بی همتا و دیگر هیچ، دعوت مردم به پرستش همان خدا و دیگر هیچ. این چنین پیغمبرش را تربیت نموده سپس به او فرمود: «إنک لعلی خلق عظیم؛ تو دارای خلق عظیمی هستی.» (قلم/ 4) او را به عنوان عالیترین موحد معرفی می کند که، کسی غیر از تو این سخن را به مردم نیاموخت. شاگردان تو کسانی هستند که: «إذا ذکر الله وجلت قلوبهم؛ چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد.» (انفال/ 2) با نام خدا قلبشان می تپد، اوایل بر اساس ترس از جهنم، و اواخر از روی شوق، کم کم به یاد خدا انس می گیرد و می آرمد ولی مشرکان و آنان که اعتقادی به قیامت ندارند وقتی از توحید سخن به میان می آید قلبشان ملول و دچار اضطراب می گردد!
پیامبر در جمیع حالات بر اساس آیات آخر سوره ی انعام، به ما می آموزد که حیات و ممات من برای خداست یعنی در تمام شئون او را مشاهده می کنم، در جمیع شئون معنای «کل شیء هالک إلا وجهه؛ جز ذات او همه چيز نابود شونده است.» (قصص/ 88) را می بینم، اگر مشاهده نکنم حیاتم برای او نیست. افراد عادی از این مشاهده محرومند تنها در حالت عبادت و مقام نماز می گویند نمازمان لله است و رسول اکرم می فرماید: «نماز و مناسک من، هر عبادتی که انجام می دهم، مرگ و زندگیم برای خدا و از آن اوست یعنی در جمیع شئون به سمت خدا حرکت می کنم، وقتی حیات کسی لله نباشد مرگ او هم لله نیست.» پیغمبر محور محبت بوده و حبیب الله است و پیروی از حبیب الله انسان را محبوب خدا می کند و آن حضرت موحد تام است و پیروی از موحد تام، شخص را به بینش توحیدی آشنا می کند. یک موحد نه برای خود هستی قایل است و نه برای غیر، هم خود را سراب می بیند هم دیگری را، حیات و قدرتی برای خود نمی بیند.
برای او روشن است که صفات کمالی او و دیگران همان صفات خدای سبحان است، افعال او و دیگران مجالی افعال نامحدود خدای سبحان است، و چون ربوبیت و فاعلیت خداوند نامحدود است و جا برای غیر نمی گذارد لذا موحد کامل نه برای خود به طور اصیل از صفت و فعل سهمی قایل است و نه برای دیگران، نه برای خود وجودی می بیند، نه برای دیگران. نه آنکه بگوید من موجودم و دیگری هم موجود است ولیکن فیض خدا و صفت او نامحدود است زیرا در قبال نامحدود هیچ موجودی یافت نمی شود، خواه محدود و خواه نامحدود، تکرار این نکته برای آن است که این اصل فاخر از شدت وضوح، پنهان است و چون سبب پنهانی او وضوح آن است و وضوح نیز شدید است، پنهانی او نیز شدید خواهد بود. این بینش عمیق توحیدی باعث می شود که انسان جمال وجلال حق را مشاهده کند و خود را به گناه آلوده نسازد و در جمیع شئون به یاد حق متذکر باشد، هرچه می بیند آیت حق ببیند و از نشان به آن بی نشان پی ببرد.
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 8 صفحه 276
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها