درسها و نکات اجتماعی داستان موسی و خضر علیه السلام
English فارسی 5411 نمایش |راهبر
الف- پیدا کردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدری اهمیت دارد که حتی پیامبر اولوالعزمی همچون موسی این همه راه به دنبال او می رود و این سرمشقی است برای همه انسانها در هر حد و پایه ای از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب- جوهره علم الهی از عبودیت و بندگی خدا سرچشمه می گیرد، چنان که در آیات سوره کهف آمده: «عبدا من عبادنا... علمناه من لدنا علما؛ دانشی به من بیاموز که راهگشای من به سوی هدف و مقصد باشد یعنی من دانش را تنها برای خودش نمی خواهم بلکه برای رسیدن به هدف می طلبم.» (کهف/ 66)
ج- همواره علم را برای عمل باید آموخت چنان که موسی به دوست عالمش می گوید «مما علمت رشدا؛ دانشی به من بیاموز که راهگشای من به سوی هدف و مقصد باشد.» (کهف/ 66) یعنی من دانش را تنها برای خودش نمی خواهم بلکه برای رسیدن به هدف می طلبم.
د- در کارها نباید عجله کرد چرا که بسیاری از امور نیاز به فرصت مناسب دارد (الامور مرهونة باوقاتها) به خصوص در مسائل پراهمیت و به همین دلیل این مرد عالم رمز کارهای خود را در فرصت مناسبی برای موسی بیان کرد.
ه- چهره ظاهر و چهره باطن اشیاء و حوادث، مساله مهم دیگری است که این داستان به ما می آموزد، ما نباید در مورد رویدادهای ناخوشایند که در زندگیمان پیدا می شود عجولانه قضاوت کنیم، چه بسیارند حوادثی که ما آن را ناخوش داریم اما بعدا معلوم می شود که از الطاف خفیه الهی بوده است.
این همان است که قرآن در جای دیگر می گوید: «عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شر لکم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون؛ ممکن است شما چیزی را ناخوش دارید و آن به نفع شما باشد و ممکن است چیزی را دوست دارید و آن به ضرر شما باشد، و خدا می داند و شما نمی دانید.» (بقره/ 216)
توجه به این واقعیت سبب می شود که انسان با بروز حوادث ناگوار فورا مایوس نشود. در اینجا حدیث جالبی از امام صادق (ع) نقل شده که امام (ع) به فرزند زراره همان مردی که از بزرگان و فقهاء و محدثان عصر خود به شمار می رفت، و علاقه بسیار به امام و امام هم علاقه بسیار به او داشت، فرمود: «به پدرت از قول من سلام برسان، و بگو اگر من در بعضی از مجالس از تو بدگویی می کنم به خاطر آن است که دشمنان ما مراقب این هستند که ما نسبت به چه کسی اظهار محبت می کنیم، تا او را به خاطر محبتی که ما به او داریم مورد آزار قرار دهند، به عکس اگر ما از کسی مذمت کنیم آنها از او ستایش می کنند، من اگر گاهی پشت سر تو بدگویی می کنم به خاطر آن است که تو در میان مردم به ولایت و محبت ما مشهور شده ای، و به همین جهت مخالفان ما از تو مذمت می کنند، من دوست داشتم عیب بر تو نهم تا دفع شر آنها شود، آن چنان که خداوند از زبان دوست عالم موسی می فرماید «أما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر فأردت أن أعیبها و کان وراءهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا؛ اما آن کشتی، مال بینوایانی بود که [با آن] در دریا کار می کردند، پس خواستم آن را معیوب کنم، چون پشت سرشان پادشاهی بود که هر کشتی [سالمی] را به زور می گرفت.» (کهف/ 79) این مثل را درست درک کن، اما به خدا سوگند تو محبوب ترین مردم نزد منی، و محبوب ترین یاران پدرم اعم از زندگان و مردگان تویی، تو برترین کشتی های این دریای خروشانی و پشت سر تو پادشاه ستمگر غاصبی است که دقیقا مراقب عبور کشتی های سالمی است که از این اقیانوس هدایت می گذرد، تا آنها را غصب کند، رحمت خدا بر تو باد در حال حیات و بعد از ممات.»
پیمان شکنی
و- اعتراف به واقعیت ها و موضع گیری هماهنگ با آنها درس دیگری است که از این داستان می آموزیم، هنگامی که موسی سه بار به طور ناخواسته گرفتار پیمان شکنی در برابر دوست عالمش شد به خوبی دریافت که دیگر نمی تواند با او همگام باشد، و با اینکه فراق این استاد برای او سخت ناگوار بود در برابر این واقعیت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صمیمانه از او جدا شد و برنامه کار خویش را پیش گرفت، در حالی که از همین دوستی کوتاه گنج های عظیمی از حقیقت اندوخته بود. انسان نباید تا آخر عمر مشغول آزمایش خویش باشد و زندگی را تبدیل به آزمایشگاهی برای آینده ای که هرگز نمی آید تبدیل کند، هنگامی که چند بار مطلبی را آزمود باید به نتیجه آن گردن نهد.
ز- آثار ایمان پدران برای فرزندان، خضر به خاطر یک پدر صالح و درستکار، حمایت از فرزندانش را در آن قسمتی که می توانست بر عهده گرفت، یعنی فرزند در پرتو ایمان و امانت پدر می تواند سعادتمند شود و نتیجه نیک آن عائد فرزند او هم بشود، در پاره ای از روایات می خوانیم آن مرد صالح پدر بلاواسطه یتیمان نبود بلکه از اجداد دورش محسوب می شد (آری چنین است تاثیر عمل صالح). از نشانه های صالح بودن این پدر همان است که او گنجی از معنویت و اندرزهای حکیمانه برای فرزندان خود به یادگار گذارد.
ح- کوتاهی عمر به خاطر آزار پدر و مادر، جایی که فرزندی به خاطر آنکه در آینده پدر و مادر خویش را آزار می دهد و در برابر آنها طغیان و کفران می کند و یا آنها را از راه الهی به در می برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندی که هم اکنون مشغول به این گناه است، آنها در پیشگاه خدا چه وضعی دارند. در روایات اسلامی پیوند نزدیکی میان کوتاهی عمر و ترک صله رحم (مخصوصا آزار پدر و مادر) ذکر شده است.
ط- مردم دشمن آنند که نمی دانند! بسیار می شود که کسی درباره ما نیکی می کند اما چون از باطن کار خبر نداریم آن را دشمنی می پنداریم، و آشفته می شویم، مخصوصا در برابر آنچه نمی دانیم کم صبر و بی حوصله هستیم، البته این یک امر طبیعی است که انسان در برابر اموری که تنها یک روی یا یک زاویه آن را می بیند ناشکیبا باشد، اما داستان فوق به ما می گوید نباید در قضاوت شتاب کرد، باید ابعاد مختلف هر موضوعی را بررسی نمود. در حدیثی از امیرالمؤمنین علی (ع) می خوانیم: «مردم دشمن آنند که نمی دانند.» و بنابراین هر قدر سطح آگاهی مردم بالا برود برخورد آنها با مسائل منطقی تر خواهد شد، و به تعبیر دیگر زیربنای "صبر" آگاهی است! البته موسی از یک نظر حق داشت ناراحت شود، چرا که او می دید در این سه حادثه تقریبا بخش اعظم شریعت به خطر افتاده است: در حادثه اول مصونیت اموال مردم، در حادثه دوم مصونیت جان مردم، و در حادثه سوم مسائل حقوقی، یا به تعبیر دیگر برخورد منطقی با حقوق مردم، بنابراین تعجب ندارد که آن قدر ناراحت شود که پیمان مؤکد خویش را با آن عالم بزرگ فراموش کند، اما همین که از باطن امر آگاه شد آرام گرفت و دیگر اعتراضی نکرد، و این خود بیانگر آن است که عدم اطلاع از باطن رویدادها چه اندازه نگران کننده است.
ادب
ی- ادب شاگرد و استاد. در گفتگوهایی که میان موسی و آن مرد عالم الهی رد و بدل شد نکته های جالبی پیرامون ادب شاگرد و استاد به چشم می خورد. خداوند در سوره کهف می فرماید: «قال له موسی هل أتبعک علی أن تعلمن مما علمت رشدا* قال إنک لن تستطیع معی صبرا؛ موسی به او گفت: آیا از پی تو بیایم تا از حکمتی که تعلیم شده ای به من بیاموزی؟ گفت: تو هرگز نمی توانی همراه من شکیبایی کنی.» (کهف/ 66- 67) این نکته ها عبارتند:
1- موسی خود را به عنوان تابع خضر معرفی می کند (أتبعک).
2- موسی بیان تابعیت را به صورت تقاضای اجازه از او ذکر می کند (هل أتبعک).
3- او اقرار به نیازش به تعلم می کند و استادش را به داشتن علم (علی أن تعلمن).
4- در مقام تواضع، علم استاد را بسیار معرفی می کند و خود را طالب فراگرفتن گوشه ای از علم او (مما).
5- از علم استاد به عنوان یک علم الهی یاد می کند (علمت).
6- از او طلب ارشاد و هدایت می نماید (رشدا).
7- در پرده به او گوشزد می کند که همانگونه که خدا به تو لطف کرده و تعلیمت نموده، تو نیز این لطف را در حق من کن (تعلمن مما علمت).
8- جمله هل اتبعک این واقعیت را نیز می رساند که شاگرد باید به دنبال استاد برود، این وظیفه استاد نیست که به دنبال شاگرد راه بیفتد (مگر در موارد خاص).
9- موسی با آن مقام بزرگی که داشت (پیامبر اولوا العزم و صاحب رسالت و کتاب بود) این همه تواضع می کند یعنی هر که هستی و هر مقامی داری در مقام کسب دانش باید فروتن باشی.
10- او در مقام تعهد خود در برابر استاد، تعبیر قاطعی نکرد بلکه گفت: « ستجدنی إن شاء الله صابرا؛ انشاء الله مرا شکیبا خواهی یافت.» که هم ادبی است در برابر پروردگار و هم در مقابل استاد که اگر تخلفی رخ دهد هتک احترامی نسبت به استاد نشده باشد. ذکر این نکته نیز لازم است که این عالم ربانی در مقام تعلیم و تربیت نهایت بردباری و حلم را نشان داد، هر گاه موسی بر اثر هیجان زدگی تعهد خود را فراموش می کرد و زبان به اعتراض می گشود او تنها با خونسردی در لباس استفهام می گفت: "من نگفتم نمی توانی در برابر کارهای من شکیبا باشی".
نتایج اجتماعی داستان خضر و موسی
استاد مطهری می فرماید: «مسأله ای در قرآن کریم وجود دارد که از اول، به تعبیر عرفانی آن توجه کردند و به تعبیر تاریخی و اجتماعی آن توجه نکردند و اگر توجه می کردند یک فلسفه بزرگ تاریخی اسلام روشن می شد و آن داستان حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) است که از داستانهای زیبا و عمیق قرآن می باشد.به موسای اهل شریعت و اهل قانون و آنکه واجب و حرام و مستحب و مکروه برایش حساسیت خاصی دارد می گویند که تو مأموری بروی نزد بنده ای از بندگان ما که از پیش خودمان به او علم آموخته ایم. موسی همراه حضرت یوشع می رود. با ادب به خضر می گوید: اجازه می دهی که در خدمت تو باشم تا قسمتی از آنچه را که می دانی به من جاهل بیاموزی؟ «قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا؛ موسی به او گفت: آیا از پی تو بیایم تا از حکمتی که تعلیم شده ای به من بیاموزی؟» (کهف/ 66)
نمی خواهد بگوید آنچه بلدی به من یاد بده، بلکه خیلی متواضعانه می گوید از آنچه آموخته شده ای از ناحیه حق. خضر هم صریح می گوید: «قال انک لن تستطیع معی صبرا؛ گفت تو هرگز نمی توانی همراه من شکیبایی کنی.» (کهف/ 66) تو تحمل نداری، ظرفیت نداری. به یک پیغمبر می گوید که تو تحملش را نداری. اما موسی پاسخ می می گوید امیدوارم که ظرفیت داشته باشم و بتوانم بیایم. سوار کشتی می شوند. موسی می بیند خضر دارد کشتی را سوراخ می کند تصرف در مال غیر بدون اذن او حرام است؛ خلاف شرع بین است، و علاوه بر این خطر غرق شدن هست.به همین دلیل می پرسد: «اخرقتها لتغرق اهلها؛ آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟» (کهف/ 71)
خضر گفت: نگفتم تو تاب نداری، تحمل و ظرفیت نداری؟! موسی به خود آمد و گفت: مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مواخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر. موسی پسر بچه ای را می بیند بی گناه و بدون تقصیر، اما خضر می زند او را می کشد. داد موسی بلند شد که قتل نفس بدون تقصیر و جرم؟! چرا این کار را کردی؟! خضر گفت: نگفتم تو تاب نداری؟ بعد گرسنه و تشنه وارد دهی شدند. غذا خواستند، ولی به حول و قوه الهی هیچ کس حاضر نشد لقمه ای به آنها غذا بدهد. گرسنه بیرون آمدند و یک دیوار کج دیدیند. خضر گفت ما باید به این مردم خدمت کنیم، پاچه ات را بالا بزن گل بسازیم و این دیوار را درست کنیم. موسی دید وقتی به غلام بی تقصیر رسید زد او را کشت، این مردم بد جنس که حاضر نیستند از مهمان پذیرایی کنند، حال گل درست کرده که من می خواهم به اینها خدمت کنم! بار سوم اعتراض کرد. خضر گفت: نگفتم که تو قادر به صبرنیستی؟!
«قال هذا فراق بینی و بینک؛ گفت این (زمان) جدایی میان من و توست.» (کهف/ 79) بعد یک یک توضیح داد. گفت: اما داستان کشتی: می دانستم در پیش رو پادشاهی است که کشتیها را غصبی می گیرد مگر معیوبها را و من کشتی را معیوب کردم برای آنکه نجات پیدا کند. من خدمت می کردم ولی به صورت خیانت. اما داستان غلام: او فرزند یک پدر و مادر مؤمن بود. بیم آن بود که وقتی بزرگ شود طغیان کند، کفر ورزد و آنها را از بین ببرد. در واقع من خدمتی به پدر و مادرش کردم. اما آن دیوار مال دو تا بچه بود که پدر و مادرشان آدمهای صالحی بودند و احسان و خدمت به آنها اقتضا می کرد که من این کار را انجام دهم این پاداش نیکوکاری آنها بود. در این داستان، پیوسته چنین است که در زیر یک پرده که آن پرده، کار زشت است یک هدف عالی نهفته است که آن را توجیه می کند. برای کسی که نمی داند، توجیه پذیر نیست. آن کسی که نمی داند، وظیفه اش این است که از قانون مربوطه پیروی کند. اما یکی هست که آن طرف را می داند و شکستن این قانون برای او توجیه دارد، ولی برای این توجیه ندارد. برخی کارها برای افرادی جایز می شود و برای افراد دیگر جایز نیست. این است که وظیفه پیغمبر و امام و ولی در خیلی موارد فرق می کند؛ نه اینکه حکم برای پیغمبر و ما دو حکم است. حکم برای ما و پیغمبر یا برای ما و امام هر دو یکی است. اگر ما آن طرف تر را می دیدیم وظیفه مان همان می شد ولی آنکه آن طرف تر را می بیند خود به خود حکم درباره او تغییر می کند. از ابتدا این داستان را توجیه کردند و بیشتر بردند روی مسائل اخلاقی و عرفانی و معرکه عرفا شده است که:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید *** که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
و این که آنجا که ولی باشد که طریقت را تشخیص بدهد، می تواند حقیقت شریعت را به خاطر طریقت بشکند، در صورتی که این در رهبری اجتماعی بیشتر مطرح است. وقتی تاریخ زندگی پیامبر اکرم (ص) را مطالعه می کنید می بینید همه آن، داستان موسی و خضر است. پیغمبر آنجا که تشخیص می دهد برای بشریت چه کاری باید بکند اهمیت نمی دهد که دیگران چه می گویند. وقتی که تشخیص می دهد دشمن باید تضعیف شود و اولین تضعیفی هم که باید به دشمن وارد شود از جنبه اقتصادی است که همین پول آنها تبدیل به اسلحه می شود و به سر مسلمین می ریزد، می گوید بروید کاروانشان را بزنید تا قوت نگیرند. و یا اگر تشخیص می دهد که این یهودی ها جرثومه فسادند، در یک جا می گوید هفتصدتاشان را از بین ببرید. البته در مقیاس کسی که حال را دارد می بیند نه آینده را این امور توجیه پذیر نیست.
مثلا چنگیز، زمانی که بچه چهار پنج ساله بوده، سرش را جلوی هر کسی می بریدند، می گفتند که جنایت شده است؛ ولی وقتی همین چنگیز بزرگ شد و میلیونها آدم کشت می گویند چه خوب بود کسی او را در سنین چهار پنج سالگی گیر می آورد و سرش را می برید. در آن سن همه آنطور می گفتند چون آینده را نمی دیدند، ولی آن کسی که آینده را می بیند می تواند این کار را بکند. البته کسی نباید این را بهانه قرار دهد برای ارتکاب جنایت. جز ولی حق که می بیند، کسی حق چنین کاری را ندارد.»
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 518- 523
عبد علی بن جمعة العروسی- نور الثقلین- جلد 3 صفحه 289
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 195 – 197
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها
بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد
-
تفاوت مأموریت خضر و موسی در نظام تکوین و تشریع
-
ماجرای موسی و خضر علیه السلام در قرآن (مجمع البحرین)
-
ماجرای موسی و خضر در منابع یهود و مسیحیت
-
شبهه منافات عصمت موسی علیه السلام با نسیان او در ماجرای خضر
-
داستان موسی و خضر علیه السلام در روایات
-
ماجرای موسی و خضر علیه السلام در قرآن (ملاقات)
-
رابطه حضرت خضر با اهل بیت علیه السلام