انگاره های جاودانگی در ادیان آمریکا (مرگ)
فارسی 3893 نمایش |نگرش پیوریتن ها در قبال مرگ
این است که بر نگرش پیوریتن ها در قبال مرگ نوعى آشفتگى حاکم است. مرگ از سویى، دوستى است که روح را براى رستگارى از قید بدن وا مى رهاند، اما از دیگر سوى دشمن است و نمایانگر شروع عذاب جاودان. دوست یا دشمن بودن مرگ تنها و تنها به خواست خداوند بستگى دارد که آن هم قابل شناخت نیست. مرگ براى برگزیدگان خداوند، دوست است؛ ولى براى اکثریت قاطع انسان ها، مرگ آخرین دشمن و شکست ناپذیر است. اما براى پیوریتن هاى معمولى که بلاتکلیف میان این دو شق قرار دارند مرگ دشمنى مهربان یا دوستى ترس آور مى نمود. از آنجا که هیچ تجربه معنوى نه برخوردارى از وجدانى پاک و نه داشتن یک زندگى شرافتمندانه نمى توانست رستگارى را تضمین کند، پیوریتن ها با میزان قابل توجهى از دلهره به استقبال مرگ مى رفتند. تغییر مهم پیوریتن ها در «کتاب نماز جماعت» کشیش این بود که بهتر آن است که با اضطراب با مرگ مواجه شویم و با احساس نا ایمنى از سرنوشتى که خداوند براى روح مقدر کرده است، در باب آخرت اندیشه کنیم. تأکید هیلدرسام این بود که آرامش و اطمینان دروغین از وخیم ترین ارزیابى هایى است که ممکن است براى انسان رخ دهد. بهتر آن است که ترس و تردیدهاى مستمر انسان را آزرده خاطر نماید تا آنکه یک چنین اطمینانى او را به خواب فرو برد.
علت اصلى مرگ
از این رو در شیوه پیوریتنى نگرش به مرگ، علت اصلى مرگ، اراده خداوند بود. پیوریتن ها با قبول این که مشیت الهى نحوه مردن و لحظه آن را تعیین مى کند، میزانى مشخص از اطمینان را کسب مى نمودند. اما اعتماد به مشیت الهى، همراه بود با بررسى و مداقه مضطربانه وجدان، جهت یافتن نشانه اى حاکى از اینکه آیا فرد در میان برگزیدگانى که رستگارى و نجات برایشان مقدر شده، هست یا نه. داستانى که حکمران پیوریتن مسلک، جان وین ثروپ در مورد زنى بیان کرده که نمى توانسته از پس بى اطمینانى نسبت به سرنوشت روحش برآید، مى تواند نگرانى بیش از حد در قبال مرگ را نشان دهد. «وى روزى طفل کوچک خود را برداشته و آن را به چاهى پرتاب کرد. سپس به خانه آمده و گفت اینک مطمئنم که اهل دوزخم» (63، ص 75). به هر حال اکثر پیوریتن ها میل داشتند با امید به بهشت، ترس از جهنم و بى اطمینانى نسبت به برگزیده بودن، زندگى را ادامه دهند.
شیوه عقلانى نگرش به مرگ (1760ـ1800)
در خلال قرن هجدهم، الهیات طبیعى در آمریکا نفوذى قابل توجه به دست آورد. الهیات طبیعى بر پایه این رأى قرار داشت که خداوند جهان را مطابق قوانین کامل طبیعى آفریده است و سپس آن را به حال خود گذاشته تا خود عمل کند. خداوند ساعت سازى لاهوتى است و جهان ماشینى است با کارآمدى کامل که خود عمل مى کند. نظر به اینکه خداپرستان طبیعى معتقد بودند که خداوند جهان را چونان ماشینى که عاقلانه به نظم آمده، ساخته است، به توان عقل انسان اعتمادى فوق العاده داشتند. عقل را این توان هست که قوانین طبیعى را که جهان بر اساس آن ساخته شده، دریابد و از این قوانین در سازمان عقلانى جامعه انسانى بهره جوید. از نظر خداپرستان طبیعى، عقل عبارت بود از توان انسان جهت کشف مبانى اساسى طبیعت و جامعه، مستقل از هرگونه تأثیر مستقیم خداوند. دئیسم این الهیات مبتنى بر عقل، با علایق علمى رو به رشد در قرن هجدهم تلائم داشت. زعماى آمریکاى دوران انقلاب، همچون بنجامین فرانکلین، الهیات طبیعى را برگزیدند. آنان خدایى را مى پرستیدند که او را موجود عقلانى برین طراح، معمار و خالق یک جهان نظام مند مى دانستند. در الهیات آنان، مرگ معلول مشیت الهى که کالون و پیوریتن ها مطرح مى نمودند نبود، بلکه علت آن را کارکرد عقلانى قوانین طبیعت مى دانستند. مرگ چیزى نبود جز بخشى از طرح یا تدبیر عقلانى جهان. عقل گرایان مرگ را نتیجه قوانین طبیعى، فیزیکى و علمى مى دانستند و نیازى نمى دیدند که براى مداخله مستقیم خداوند درحیات و مرگ انسان جایى را در نظر گیرند.
بنجامین فرانکلین چهره بارز شیوه عقلانى نگرش به مرگ
بنجامین فرانکلین (1706ـ1790)، از چهره هاى بارز شیوه عقلانى نگرش به مرگ بود. فرانکلین از اضطراب در مقابل حکمیت الهى که شاخصه پیوریتن ها بود، خالى بود و در حالى با مرگ مواجه شد که مطمئن بود عقل به حیات خود ادامه خواهد داد، چون عقل بالطبع نامیرا ست. از نظر فرانکلین تدبیر عقلانى جهان مستلزم نامیرایى نفوس ناطقه است: خداوند موجودى است عاقل و نظامى عقلانى را آفریده است که تنها انتظار از آن این است که نفوس عاقله را حفظ کند. فرانکلین در بیست و دو سالگى و هنگامى که در فیلادلفیا نقاشى بیش نبود، براى سنگ قبر خود کتیبه اى را طراحى نمود. سنگ نوشته فرانکین بذله گویانه، اعتماد به جاودانگى ذاتى روح را که مشخصه بارز نگرش عقلانى به مرگ است با خود دارد: جسم بى. فرانکلین نقاش چونان غلاف یک کتاب کهنه است، مندرجاتش پوسیده وحروف و تذهیب کارى آن از میان رفته و اینجا افتاده است، خوراک کرم ها، اما این کتاب از میان نخواهد رفت چه این اثر همان گونه که او معتقد است،بار دیگر ظاهر خواهد شد. با چاپ جدید و آراسته ترباز بینى و تصحیح خواهد شدتوسط نویسنده آن. فرانکلین استدلال مى نمود که در تدبیر عقلانى طبیعت چیزى هدر نخواهد رفت. نابودى روح به هنگام مرگ نوعى هدر رفتن است که آن را اجازه نخواهند داد. فرانکلین مى گوید: وقتى من شاهدم که هیچ چیز از بین نمى رود و قطره اى آب هدر نمى شود، نمى توانم انتظار داشته باشم که نفوسى ناپدید گردند و یا باور کنم که خداوند روزانه میلیون ها نفوس را هدر دهد و خود را با مشکل مستمر ساختن نفوس جدید درگیر کند. به مثل قوانین فیزیکى که مى گویند مقدار ماده و انرژى همواره ثابت است، اقتضاى نظام عقلانى جهان نیز حفظ نفوس انسانى پس از مرگ است.
شیوه رمانتیکى نگرش به مرگ (1800ـ1850)
در اوایل قرن نوزدهم نهضت رمانتیک در فلسفه، ادبیات و هنر با تغییرى در دیدگاه آمریکایى ها در قبال مرگ قرین شد. در تفکر رمانتیکى، طبیعت نه یک ماشین عقلانى، بلکه یک ارگانیزم زنده و پویا بود و اغلب تصور مى شد که نیرویى الهى در آن دمیده شده است. رمانتیست ها گاهى حتى طبیعت را با خدا یکى مى گرفتند. حضور خدا و قدرت او، جهان طبیعت را زنده نگاه مى داشت. مرگ بازگشت به طبیعت بود. به وقت مرگ روح ارگانیک طبیعت چونان مادرى، انسان ها را براى آرامش جاودانه به خانه فرا مى خواند. نویسندگان رمانتیک اغلب مرگ را وحدتى دوباره با طبیعت قلمداد مى کردند؛ مثلا لوییزا مى الکوت مرگ را چنان وصف مى کند که گویا طبیعت براى در آغوش کشیدن این فیلسوف متوفا بازو گشاده است. وى چنین گزارش مى کند: «هنگام ورود ما به محوطه کلیسا پرنده ها مى خواندند، بنفشه هاى تازه رسته در چمنزار شکوفه کرده و درختان کاج آرام آرام لالایى مى گفتند. چنین مى نمود که طبیعت مهربانانه ترین جلوه ها را به خود گرفته تا بازگشت فرزند وظیفه شناس و دوست داشتنى خود را براى خواب طولانى، در آغوش خود خوشامد گوید.» رمانتیست ها به طبیعت شخصیت داده و مرگ را عبارت مى دانستند از فرو خفتنى با آرامش در آغوش مادر همه زندگى ها.
گو اینکه شیوه هاى دینى و فلسفى قدیمى تر در رمزپردازى از مرگ ادامه یافت، اما رمانتیست ها بر اظهار عواطف تأکیدى تازه نهادند. رمانتیست ها به جاى پاى فشارى بر عقل، بر استعدادهایى از انسان مثل تخیل، شهود و احساس به عنوان بهترین شیوه ها جهت کسب معرفتى اصیل، نسبت به حیات و مرگ تأکید نهادند. از این رو، مرگ به فرصتى طلایى براى اظهار عواطف مبدل شد. بستر مرگ محلى شد براى مبادله احساساتى از عشق و دوستى که مرگ را توان گسست آن نبود. شیوه رمانتیکى نگاه به مرگ به گونه اى معنادار، توجه را از مرگ خود شخص، منصرف کرد و به مرگ دیگران معطوف نمود (3، ص56). از آغاز قرن نوزدهم نگرش آمریکایى ها در قبال مرگ در درجه اول به هنگام مرگ دوستان و بستگان با احساس فقدان سر و کار داشت. نتیجه تکیه بر عاطفه این بود که غم بازماندگان بر نگرش هاى مربوط به مرگ سایه انداخت و احساسات عاطفى فقدان، در شیوه رمانتیکى نگرش به مرگ بروز کامل یافت. آمریکایى ها براى ابراز غم و اندوهى که بستگان به هنگام مرگ محبوبان خود احساس مى کردند، راه هایى را ابداع نمودند که از نظر اجتماعى قابل قبول باشد. هنگامى که یکى از دوستان یا بستگان درمى گذشت، بازماندگان اندوه شخصى خود را با سبک عزادارى عمومى ابراز مى نمودند. آمریکایى ها سبک هاى مشخصى از پوشش را براى مراسم کفن و دفن و وقت عزا وضع کردند. عزاداران خانه هاى خود را با پارچه کرپ سیاه پوش کرده، مى گریستند، دعا مى خواندند و در اوقات اندوه به یکدیگر تسلیت مى گفتند. حتى وقتى که بازماندگان اطمینان داشتند در یک بهشت خانوادگى مسیحى، روابط خانوادگى دوباره اعاده خواهد شد، باز هم از طریق ابراز علنى غم و اندوه، احساس فقدان خود را نشان مى دادند.
تأثیر رمانتیسم بر آیین هاى فوت آمریکایى ها
ماندگارترین تأثیر رمانتیسم بر آیین هاى فوت آمریکایى ها، پیدایش قبرستان هاى روستایى بود. قبرستان هاى آمریکا در انطباق با نگرش رمانتیکى نسبت به طبیعت کم کم به شکل باغ هایى زیبا درآمدند. اموات در میان درختان، گل ها، چمنزارها، و دره ها که به دقت فراوان تعبیه شده بودند تا تأثیرى آرامبخش در مکان هاى زیبا و مقدس آسایش، به بار آورند دفن مى شدند. برخلاف گورستان هاى متروک و منزوى قرن هجدهم، این قبرستان هاى همچون باغ و جدید اماکنى بودند که بازماندگان مى توانستند همزمان هم با مردگان و هم با طبیعت تماس برقرار کنند. علاوه بر آن هنر به کمک طبیعت آمد. قبرستان هاى آمریکا، با بناهاى ماهرانه یادبود، براى متوفیان تزیین شدند. در آمریکا قبرستان هاى روستایى براى بازماندگان محل هایى را براى ابراز غم فراهم آورد. در عین حال مکان هایى را براى زندگان فراهم ساخت تا از زیبایى هاى هنر و طبیعت به شیوه رمانتیکى نگرش به مرگ، الهام گیرند.
شیوه پزشکى برخورد با مرگ (1850)
در نیمه دوم قرن نوزدهم به تدریج طبیعت گرایى علمى، بر نگرش آمریکایى ها در قبال مرگ چیره شد. در آمریکا و با حمایت سازمانى دانشگاه ها و حکومت، رشته هاى علمى تخصصى برقرار شد. لازمه طبیعت گرایى علمى که از احساسات رمانتیکى در مورد طبیعت فاصله گرفته بود، نوعى رهیافت شک گرایانه نسبت به همه ادعاهایى بود که در باب واقعیت به عمل مى آیند و با استمداد از شیوه هاى تجربى قابل اثبات نیستند. خصیصه علوم تخصصى، شکاکیت، تردید، متدهاى تجربى و ساز و کارهاى عملى بود. با کسب وجاهت علوم تجربى در جامعه آمریکا، فرضیه هاى علمى به نحوى فزاینده بر رهیافت هاى جمعى تأثیر نهاد. تحول در رهیافت هاى علمى در خلال نیمه دوم قرن نوزدهم را مى توان با مقایسه مقالاتى که در دایرة المعارف آمریکا آمده مورد توجه قرار داد. در آنجا مى آید، چه در انسان و چه در حیوان مسأله اى است که به فروض فلسفى و یا ایمان دینى مربوط مى شود و پژوهش هاى علمى به هیچ وجه روشنگر آن نیست. سر و کار علم با واقعیات مرگ است و نه نظریه پردازى هاى فلسفى و یا دینى در باره پس از مرگ.
تأثیر جدایى دین و علم در جامعه آمریکا
جدایى دین و علم منجر به شکافى در مساعى فکرى در جامعه آمریکا شد. دین ممکن است با ایمان سر و کار داشته باشد، اما این علم است که مسؤول معرفت ناب مى باشد. دین روز به روز مدیریت مرگ و تعیین مفاد آن را به علم و تأسیسات علمى واگذار نمود، بویژه از وقتى که علم پزشکى نهادینه شده، در جامعه آمریکا قدرت و اعتبار یافت. در طى نیمه دوم قرن نوزدهم، آمریکا از طریق پزشکى علمى، جنبش هاى بهداشت عمومى و اقدامات بهداشتى شهرى، جنگى تمام عیار با مرگ را آغاز کرد. هر چند پزشکى علمى که تأسیسات بیمارستانى قاعده و پایگاه آن محسوب مى شد، در جامعه آمریکا بیشترین قدرت را کسب نمود، اما جنبش هاى بهداشت و سلامتى احتمالا بیشترین اعتبار را براى کاهش مرگ و میر اطفال و افزایش امید به حیات (متوسط طول عمر) که آمریکا از آغاز قرن بیستم از آن برخوردار شده است، به خود اختصاص مى دهند. در هر صورت تلاش جنبش هاى پزشکى، و بهداشت و سلامتى عمومى عمیقا نگرش هاى مربوط به مرگ را در آمریکا تغییر داده اند. همه بر سر این مسأله توافق دارند که مرگ، معلول عللى طبیعى است که با علوم تجربى قابل تشخیص است، نه ناشى از مشیت الهى یا تدبیر عقلانى طبیعت یا روح طبیعت که فرزندان خود را به خانه فرا مى خواند. مرگ، به غیر از مواردى که معلول سانحه یا خشونت است، معلول حمله جانداران میکربى است که ارگانیسم بدن را تخریب نموده اند. به هر حال مى توان با به کارگیرى متدهاى علمى این علل نامرئى را تشخیص داد و با آن مبارزه کرد. یک پزشک در گردهم آیى «انجمن ملى متولیان کفن و دفن» به طور خلاصه این تمهیدات تازه پزشکى را در برخورد با مفاد و معناى مرگ، چنین بیان نموده است: «شاید درگذشته مردم مرگ را تجلى خواست خدا مى دانستند اما امروزه ما لفافه رمز و راز را کنار زده ایم؛ بى اطمینانى را از زندگى انسان دور ساخته ایم و رو در رو به علل منجر به مرگ مى نگریم». مرگ از هیچ رمز و رازى برخوردار نیست، چرا که پزشکى علمى مى تواند علت طبیعى آن را تشخیص دهد.
منـابـع
دیوید چایدستر- شور جاودانگی- مترجم غلام حسین توکلی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1380
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها