کشمکش های اهل حدیث با اصحاب کلام
فارسی 5014 نمایش |آنچه در منابع مقدم اسلامی به عنوان گرایش اصحاب حدیث شناخته می شود، دست کم در برخورد با مسائل کلامی نمی تواند مکتبی واحد و منسجم تلقی گردد؛ این گرایش در طول یک سده ایفای نقش فعال و تعیین کننده در محافل فکری، طیف های مختلفی را به خود دیده است. در نگرشی کلی بر روند جهت گیری های این گروه، به ویژه باید تعالیم اصحاب حدیث در نیمه دوم سده 2 ق به رهبری سفیان ثوری را از تعالیم احمد بن حنبل و پیروان او در سده 3 ق، تمیز داد. لذا نخست باید تفاوتی آشکار میان متقدمان و متاخران اصحاب حدیث را روشن کرد.
1- اصحاب حدیث در عراق
جریان غالب در مکتب عراقی اصحاب حدیث در نیمه دوم سده 2 ق، جریانی با گرایش علوی و موضع گیری های عدالت خواهانه بود؛ چنانکه کسانی چون سفیان ثوری از کوفه، و شعبه بن حجاج و هشیم بن بشیر از همفکران او در بصره و واسط، در جریان قیام زیدی ابراهیم حسنی نقش مهمی ایفا کردند. بر پایه منابع، این گرایش از جنبه نظری نیز به صورت تقدیم امام علی بر عثمان تجلی می کرد و حتی گاه از تقدیم آن حضرت بر شیخین سخن به میان می آمد. این گرایش علوی، اگر چه در سده بعد نیز در رجالی چون ابوبکر و عثمان پسران ابی شیبه، ابونعیم فضل بن دکین و یحیی بن آدم ادامه یافت، اما به زودی شخصیت محوری سفیان ثوری در میان اصحاب حدیث جای خود را به احمد بن حنبل داد و این اندیشه بر محافل اصحاب حدیث غالب شد که اطاعت از «ائمه مسلمین» لازمه پیروی سنت است و هر کس خلیفه مسلمانان گردد، هر چند فاجر بوده باشد و اگر چه با قهر و غلبه بر این مسند دست یابد، امر او مطاع خواهد بود. احمد در نظریه خود در باب امامت به تربیع خلفا قائل بود و ترتیب آنان در فضیلت را همان ترتیب تاریخی حکومت ایشان می دانست.
2- موضع گیری های اهل حدیث با مسائل کلامی
با آنکه از متقدمان اصحاب حدیث متون مفصل اعتقادی به دست نرسیده است، اما برخی موضع گیری های منقول از آنان به طور پراکنده نشان می دهد که روش آنان نیز همچون متاخران، بیش از همه مبتنی بر پذیرش باورهای مأثور و منقول از سلف، و پرهیز از پیوستن به مکاتب نوظهور کلامی بوده است؛ بر پایه نقل ابن قتیبه، باورهایی چون جبر، غیر مخلوق بودن قرآن، رؤیت خداوند در قیامت و تقدیم شیخین، از وجوه مشترک میان عالمان اصحاب حدیث بوده، و تنها در موضوعاتی پیچیده، چون بحث از مخلوق بودن «لفظ به قرآن»، میان آنان اختلافاتی وجود داشته است، اما درباره اتفاق اصحاب حدیث در تمامی این مسائل نباید اغراق کرد؛ چه، از اوایل سده 2 ق همواره اختلاف روشهایی میان جناح های مختلف اصحاب حدیث در برخورد با مسائل کلامی وجود داشته است.
3- مالک بن انس و مباحث کلامی
در نیمه دوم سده 2 ق، مالک بن انس از بزرگان اصحاب حدیث حجاز، اگر چه درباره صفات منصوص در روایات، اصل صفت را ثابت و کیفیت آن را مجهول می شمرد و تعالیم او نسبت به دیگر متقدمان به تعالیم مکتب احمد نزدیک تر بود، اما بر خلاف احمد با احادیث موهم تشبیه برخوردی سخت داشت و از نقل غالب آنها پرهیز می داد. در مقام مقایسه با صرف نظر از جزئیات، باید گفت که آنچه تعالیم احمد بن حنبل را از حدیث گرایان پیشین متمایز می ساخته، بیشتر اختلافی در شیوه برخورد با نصوص اعتقادی بوده است. پرهیز سخت او از هر گونه تأویل و برداشت عقل گرایانه از نصوص قرآن و متون روایات، و تاکید بر پذیرش ظاهر نصوص بدون «چگونه» و «چرا» و تلاشی در جهت پرداخت کلامی آنها، نظام اعتقادی اصحاب حدیث متأثر از احمد را به صورت یک مجموعه توجیه ناشده از قالب های مأثور در آورده است که در واقع بخش عمده نظام کلامی را در یک اعتقاد واقعی مندرج می سازد و آن اعتقاد به حقانیت نصوص ماثوری است که مفهوم آنها تنها به اجمال دانسته است؛ در حالی که ابن قتیبه به عنوان شاگرد اسحاق بن راهویه و نماینده گرایش سنتی اصحاب حدیث در کتاب خود، تاویل مختلف الحدیث، مجموعه ای از متون روایی ناسازگار با مبانی کلامی را که از سوی متکلمان بر آنها نقدهایی وارد شده است، به تفسیر و تاویل گرفته، و با منطقی نه کلامی، اما قابل درک برای مخاطان اهل کلام به شبهات پاسخ گفته است.
4- مکاتب کلامی نزدیک به اهل حدیث
ابن علیه پدر، از سرشناسان اصحاب حدیث بصره در نیمه دوم سده 2ق، نظریات و نقلیاتی درباره مسائل کلامی ارائه می کرد که به یک دستگاه کلامی نزدیک می نمود. اگر چه برخی از رجال اصحاب حدیث تلاش داشته اند تا نسبت باور «مخلوق بودن قرآن» به ابن علیه را نادرست یا ناشی از سوء تفاهم قلمداد نمایند، اما قراین گوناگون حکایت از آن دارد که ابن علیه نه تنها در موضوع خلق قرآن، بلکه در دیگر مباحث توحید نیز به موضع تنزیهی متکلمان نزدیک بوده است. در منابع گوناگون، شماری از احادیث به نقل ابن علیه در باب توحید وارد گشته که روحیه مخالفت با تجسیم بر آنها غلبه دارد. در میان متاخران اصحاب حدیث در بغداد نیز، به عنوان نمونه ای از شخصیت های متقابل با مکتب تعبدگرا، علی ابن مدینی (د 234 ق) را می توان نام برد که درباره خلق قرآن و نیز مساله قدر، موضعی نزدیک به معتزله اتخاذ کرده، و از سوی جناح غالب اصحاب حدیث در روزگار خود طرد شده بود. یکی از رسائل ابن مدینی مشتمل بر دیدگاه او درباره جمعی از عالمان بصره که یحیی بن معین عالم ضد اعتزالی اصحاب حدیث آنان را قدری خوانده بود، در مطالعه گرایش فکری ابن مدنی قابل تکیه است.
5- شخصیت های میانجی و ظهور مکاتب کلامی
اگر گرایش به مباحث کلامی در میان عالمان اصحاب حدیث در سده 2 ق نتواند به عنوان یک جریان پر دامنه مطرح گردد، قدر مسلم این جریان از سده 3 ق به تدریج دامنه ای وسیع یافت و به پیدایی مکتب های ضد معتزلی و سنت گرای کلامی منجر شد که با پیدایی مکتب اشعری در آغاز سده 4 ق به اوج خود رسید. در یک نگاه تاریخی باید گفت که در سده 3 ق با ظهور چند شخصیت میانجی، حلقه های واسطه میان مکتب کلام گریز یا کلام ستیز اصحاب حدیث و مکتب کلامی اشعری به هم پیوست و زمینه برای ظهور اندیشه های اشعری فراهم گشت. در بررسی این حلقه ها نخست باید به حسین کرابیسی (د 248 ق) و یاران او اشاره کرد که با برخوردی متکلمانه، ضمن نامخلوق دانستن قرآن، لفظ قاری در قرائت قرآن را مخلوق می شمرد و البته در مسائلی دیگر چون نفی اختیار با مواضع اصلی اصحاب حدیث موافق بود. گفتنی است گرایش به مخلوق بودن لفظ در قرائت قرآن، یا به اصطلاح گرایش «لفظیه» که در میان اصحاب حدیث در سده 3 ق، رواج قابل ملاحظه ای یافته بود، از سوی برخی چون هشام بن عمار عالم حدیث گرای شامی در حد مخلوق دانستن لفظ جبرئیل به کلام خدا گسترش داده شده بود.
در همین دوره، عالم بصری، ابن کلام که از برجستگان اصحاب حدیث کلام گراست، در نظریه ای نسبتا پیچیده درباره کلام خدا، آن را حقیقتی قدیم و «معنایی واحد با خداوند» دانسته است؛ نزد او قرآن تعبیری عربی از کلام خدا و حقیقتی است جز حروف و اصوات، بی اختلاف و انقسام ناپذیر، و صوت مسموع از تلاوت کلام الله تنها عبارتی از کلام الله (و نه عین آن) است. همچنین در این جریان، باید از حارث بن اسد محاسبی، زاهد بصری (د 243 ق) یاد کرد که با وجود برخورداری از آموزش حدیث گرا، در عقاید به شیوه های اهل کلام گرایش داشته، و به همین سبب هدف ردیه های احمد بن حنبل بوده است.
6- محکمه و مباحث مستحدث کلامی
از میان گروههای با سابقه محکمه، دو گروه ازارقه و نجدات پیش از پایان سده نخست هجری همزمان با از دست دادن اقتدار سیاسی خود، روی به انقراض نهاده بودند و در سده 2 ق، آن زمانی که مباحث کلامی در محافل اسلامی رونق گرفته بود، تنها گروههای اباضیه، صفریه، بیاهسه، و دو انشعاب جدید عجارده و ثعالبه در صحنه حضور داشتند. با بررسی در نظام کلامی این فرقه ها، در واقع می توان نظریات کلامی آنها را در دو گروه طبقه بندی کرد: گروه نخست که به طور عمده مسائل مربوط به منزلت مرتکبان کبیره و ولایت و برائت را شامل می شد، مباحث خاص کلام محکمه بود که بیشتر طرفین مجادله در آنها شعبه های مختلف محکمه بودند، و گروه دوم مشتمل بر مباحثی بود که متکلمان مسلمان به طور مشترک به آنها توجه داشتند. تعیین موضع هر فرد یا گروه از محکمه در قبال این موضوعات، بستگی ویژه ای با تعالیم اساسی گرایش تحکیم نداشت، امری که متکلمان اهل تحکیم را در موضع گیری نسبت به مسائلی چون قدر، خلق قرآن، صفات الهی و نظایر آن آزاد می گذاشت. در سده های 2 و 3 ق، در هر یک از گروههای یاد شده محکمه، دو گرایش متقابل عدل گرا و سنت گرا وجود دارد که این تقابل به طور شاخص در مساله قدر آشکار است.
7- اباضیه و مباحث کلامی
در نیمه نخست سده 2 ق، بصره مرکز رهبری اباضیه بود و با وجود اینکه بصره اصولا خاستگاه اندیشه قدر به شمار می آمد، ابوعبیده مسلم ابن ابی کریمه امام اباضی وقت و جانشینان او به شیوه سنت گرایان از پذیرش قدر اجتناب داشتند، با وجود این، در همان سده از یک اقلیت معتقد به قدر در کوفه آگاهی داریم که متکلمانی چون عبدالله بن یزید، حمزه کوفی و حارث بن مزید از نمایندگان آن بوده اند. به طور کلی سده 2 ق را باید دوره شکل گیری و تثبیت کلام اباضی تلقی کرد، چه اصولی که ابوالحسن اشعری در اوایل سده 4 ق برای کلام اباضی بر شمرده، در متون اباضی سده 4 ق و پس از آن نیز دیده می شود و تا امروز تغییر اساسی در آن مواضع مشاهده نمی گردد. کلیات این کلام دیر پای را می توان چنین عنوان کرد، در مبحث توحید، نظریات آنان به تعالیم معتزله نزدیک بوده، و رؤیت خداوند در آخرت به شدت نفی گردیده است. در مبحث وعد و وعید، اباضیان مرتکب کبیره را که بدون توبه از دنیا برود، مستوجب جاودانگی در دوزخ دانسته اند. در مورد امامت شیخین، آنان ضمن تاکید بر امامت شیخین، امامت عثمان را تنها پیش از احداث، و امامت حضرت علی (ع) را تا پذیرش تحکیم پذیرا بودند. در مقایسه میان کتب شرقی و غربی اباضیه، باید یاد آور شد که اباضیه مغرب به طور کلی در دیدگاه های کلامی به معتزله نزدیک تر بودند.
8- صفریه و بیهسیان و مباحث کلامی
در تحلیلی درباره کلام دیگر گروه های اصلی محکمه، با پایه قرار دادن مساله بحث انگیز قدر، باید گفت که صفریه در موضع گیری خود، به دو جناح متقابل، گروهی نزدیک به معتزله و گروهی موافق با اصحاب حدیث، گراییده بودند، اما به ویژه در میان صفریان سده 3 ق علم کلام به شیوه ای نزدیک به کلام معتزله با مواضعی نزدیک به آنان بسیار مورد توجه قرار گرفته بود. ابوبکر بردعی متکلم اهل تحکیم که در نیمه نخست سده 4 ق چند گاهی در بغداد می زیسته، و افکاری بسیار نزدیک به معتزله داشته، به احتمال از صفریان برخاسته از بردعه بوده است. در سالهای گذار از سده 3 به 4 ق، ابوالقاسم بلخی افزون بر صفریان اعتزال گرای عراق، جزیره و آذربایجان، از حضور یک جمعیت صفری قائل به عدل در مغرب نیز یاد کرده است. نزد بیهسیان رای غالب درباره قدر نفی آن به شیوه اصحاب حدیث بود و گروهی که بر خلاف رای غالب به نظر اهل عدل گراییدند، از سوی دیگر گروههای بیاهسه طرد شدند. در عناوین آثار متکلم بزرگ بیهسی در سده 2 ق، یمان بن رباب، روحیه ستیز با قدر آشکارا دیده می شود. در سخن از عجارده نیز باید اظهار داشت که قاطبه ایشان در قدر با اصحاب حدیث موافقت داشتند و تنها انشعابیانی چون پیروان میمون بن خالد و حمزه بن آذرک به رایی چون معتزله گرایش داشتند
منـابـع
احمد پاکتچی- دایرة المعارف بزرگ اسلامی- 1367- تهران - جلد 8
جعفر سبحانى- فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى- انتشارات توحید- قم
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها