رابطه معنویت و الهیات در تاریخ مسیحیت (آخرت شناسی)
فارسی 5616 نمایش |آثار کلاسیک معنوی و هرمنوتیک
پیچیدگی تفسیر متنی و تاریخی آثار کلاسیک معنوی در سال های اخیر توجه روزافزونی را به خود جلب کرده است. پیش تر تاریخ های مربوط به معنویت گرایش داشتند که سنت های معنوی را به صورت نسبتا مجزایی از بافت های گسترده تر تاریخی و اجتماعی آنها معرفی و تحلیل کنند و به امکان پیش فرض های الهیاتی آنها کمتر توجه داشتند. با متون معنوی کلاسیک به عنوان این که گویی منظر و زبان آنها هیچ مشکل عمده ای به وجود نمی آورد برخورد می شد. این فرض وجود داشت که معنای یک متن شامل معنای تحت اللفظی کلمات و اغراض مؤلف است. اقتباس عبارت «علایم دوران ها» توسط شورای واتیکانی دوم در اوایل دهه 1960 و این رای که مسیحیان باید به این علایم توجه مناسبی داشته باشند، نشانه مهمی از یک تغییر عمده الهیاتی بود که به نحو وسیع تری رخ داد. تاریخ نسبت به رستگاری، دیگر امری فرعی محسوب نمی شد. ایمان مخالف تاریخ نبود.
بین تاریخ دینی و جهانی که این تاریخ را آشکار می سازد هیچ نوع جدایی ممکن نبود. یک پیامد مطالعه سنت های معنوی این است که این سنت ها باید آن طور که در محدودیت های تاریخ وجود دارند ملاحظه شوند. ریشه ها و تحول آنها منعکس کننده شرایط زمان و مکان و افق های ذهنی مردمی است که درگیر آنها بوده اند. برای مثال، تاکید بر فقر افراطی در معنویت نهضت فقرا در قرن سیزدهم عکس العملی اجتماعی و معنوی به اوضاع و احوال کلیسا و جامعه آن زمان بود. این بدین معنا نیست که معنویت ها و متونی که به وجود آوردند ارزشی فراتر از اوضاع و احوال اولیه ندارند. اما برای پی بردن به غنای یک اثر کلاسیک معنوی لازم است که زمینه آن را جدی بگیریم و رویکردی انتقادی به تفسیر آن داشته باشیم نه یک رویکرد خام.
هرمنوتیک، یا علم تفسیر، محور اصلی بحث های مربوط به چگونگی قرائت کتاب مقدس بوده است. این امر بدین دلیل است که چنین متونی پیوند کاملی با تجربه و هویت مسیحی دارند و با جایگاه «وحی» هماهنگند. اما بینش های هرمنوتیک معاصر از وقتی که تفسیر متون معنوی مطرح شد، فوق العاده اهمیت پیدا کرده است. این بدین دلیل است که متون معینی با منزلت رسمی بعضی از محافل مسیحی یعنی قاعده قدیس بندیک در جوامع رهبانی یا سیره معنوی ایگناتیو لایولا در میان بسیاری از خلوت نشینان هماهنگ بوده اند. در حالی که همه متون معنوی مقید به شرایط تاریخیند، بعضی از آنها از منشا زمانی و مکانی فراتر می روند و تاثیرات مهمی بر اوضاع و احوال جدید دارند. ما این متون را «کلاسیک» می نامیم. به عبارت دیگر، این متون پیوسته چیزی را آشکار می سازند که بر حسب آنچه برای تجربه مسیحی اساسی تلقی می شود برانگیزاننده، چالش برانگیز و متحول کننده است. بنابراین، بعضی از مردم چنین متونی را «اسناد حکمت» توصیف کردند.
سبک ادبی چنین متونی غالبا با موفقیت مستمر آنها مربوط می شود. معمولا آنها متونی مربوط به کشیشانند و نه صرفا فنی و به طرق مختلفی تخیل را برمی انگیزانند و توانایی آن را دارند که خواننده را قانع کنند و او را وادار به واکنشی عاطفی و خردمندانه کنند. چون ما در عصر آگاهی تاریخی زندگی می کنیم، وقتی که متون کلاسیک را می خوانیم حتما از دیدگاه های مختلف آگاهی داریم. اگر هدف از تفسیر صرفا باستان شناسی نباشد سؤالی که مطرح می شود این است که تا چه حد باید به پویایی، ساختار و نظام مفهومی متن در ارتباط با حیات مسیحی معاصر احترام گذاشت. برخی پاسخ ها خام بوده اند. از یک طرف، می توان غرض مؤلف و ساختار درونی متن را نادیده گرفت و متن یا اجزایی از آن را صرفا آن طور که مناسب حال ماست به کار برد. از طرف دیگر، می توان فرض کرد که فقط نیت مؤلف معتبر است، با این فرض که می توان آن را بازسازی کرد.
در مورد اول، ما افق های فکری متن را تابع نیازهای کنونی، و در مورد دوم، افق های فکری کنونی را تابع گذشته می کنیم. در هر دو رویکرد فرض بر این است که رسیدن به «معنای» مناسب متن نسبتا آسان است. در مقابل، رویکرد دقیق تر و نیز سودمندتری به تفسیر وجود دارد که مستلزم قبول متن و در عین حال گفتگوی انتقادی با آن است. این رویکرد حکمت موجود در متن را قادر می سازد تا خواننده معاصر را به چالش فرا خواند و در عین حال جایگاه مناسبی برای پرسش های امروزی قائل شود.
در گفتگوی بین افق های فکری متن و پرسش های معاصر، سیاق تاریخی متن نقطه شروع حیاتی است. «آثار کلاسیک» معنوی معمولا تعلقات خاصی را به مخاطب خاصی عرضه داشتند. نقد ادبی جدید به ما یادآوری می کند که حتی اگر کلمات یک متن قدیمی ابتدائا آشنا به نظر بیایند باز هم مسلمات پنهان در کلمات با زمان ما متفاوت اند، و بنابراین، معنای کلمات در طول زمان و مکان به نحوی ظریف و حتی جوهری تغییر می کند.
مهم است که هنگام خواندن یک متن به خاطر داشته باشیم زمان ایجاد آن و زمان خواندن ما کلا هم بی ارتباط نیستند. بین این دو زمان، تاریخی که بر متن گذشته و سنتی از تفسیر قرار دارد که بر زمان خواندن ما تاثیر می گذارد. اما برای تجزیه و تحلیل ارزش معرفت تاریخی محدودیت هایی وجود دارد. برای مثال، چون متون حاوی مقولات رایج زمان خودند پس آنچه ما در یک متن با آن مواجه می شویم تجربه مستقیم زمان دیگری نیست بلکه چیزی است که متن ادعا می کند. به عبارت دیگر، متون اکنون تفاسیری از تجربه اند و صرفا گزارش تجربه نیستند. اثر جولیان اهل نرویچ (خانم عارف انگلیسی در قرن چهاردهم)، تفاسیر آشکاری از تجربه هستند که مبتنی بر بازاندیشی اند. اما قبول ماهیت تفسیر شده متون ارزش آنها را تضعیف نمی کند. در واقع، برای کسانی که می خواهند از یک متن استفاده کنند تاملات بعدی که بر تجربه شده است از خود تجربه اصلی مناسب ترند.
برای مثال، اناجیل بازنگری های خلاق سنت های مکتوب و شفاهی اولیه درباره عیسی هستند که نویسندگان انجیل در ارتباط با اوضاع و احوال و نیازهای مخاطبان خود انجام داده اند. این رویکرد خلاق بخشی از اعتبار اناجیل برای خوانندگان آنها در دوره های بعدی است. در سال های اخیر تحولاتی در هرمنوتیک به وجود آمده است. رویکرد رایجی که از قرن نوزدهم به ارث رسیده بود یک مقدمه اساسی داشت و آن این که ارزش هایی که خوانندگان وارد متن می کنند تفسیر صحیح را دچار مشکل می کند. اما در هرمنوتیک جدید تاکید می شود که هر متن قابلیت هایی در ورای تصور مؤلف اصلی دارد; این قابلیت ها را می توان به نحو خلاقانه ای با سؤال های ناشی از دنیاهای دینی جدیدی که آن متن کلاسیک همیشه در آن جاها یافت می شود بازخوانی کرد. در کاربرد متون (مانند سیره معنوی ایگناتیو لایولا در میان خلوت نشینان) نیز تفسیری از آثار کلاسیک معنوی انجام می گیرد. به همین دلیل، هنرهای نمایشی می توانند در فهم هرمنوتیک جدید مفید باشند. بدین قرار، موسیقی دانان از متنی که خود آن را تفسیر می کنند استفاده می کنند. قطعا «اجرای خوب» برای یک متن موسیقی نیز صدق می کند و به معنای تولید دوباره نت ها و رعایت دستورهای اصلی آهنگساز است. این بدین دلیل است که اجرا کنندگان نمی توانند با اجرای ساده ای از موسیقی سیبلیوس، کار خود را سمفونی هفتم او بنامند.
اما آنانی که اجراهای موسیقی «بی روح» را شنیده اند خوب می دانند که یک اجرای خوب باید بالاتر از صرف دقت باشد; باید خلاق نیز باشد. یک متن کلاسیک معنوی نیز مانند یک متن موسیقی است. بدین معنا یک تفسیر درست واحد وجود ندارد. هر «اجرا» به معنایی یک تفسیر جدید است. بدین قرار، بین یک متن کلاسیک و خواننده گفتگویی در کار است که در این گفتگو هر دو طرف ممکن است دچار چالش شوند. ممکن است متن تفسیر اصالتا جدیدی را آشکار سازد و خواننده نیز ممکن است به یک خودشناسی جدید برسد. فهم یک متن متضمن تکرار مداوم نیست بلکه متضمن تفسیر مداوم به دست کسانی است که در شرایط خاص تاریخی خود می پرسند و گوش فرا می دهند. مصداق بارز آن روشی است که با آن در طول قرن ها تفاسیر قاعده قدیس بندیک با حفظ بعضی از ویژگی های مشترک، سبک های مختلف زندگی رهبانی را به وجود آورده اند. بالاخره، رویکردهای تفسیری معاصر بر «هرمنوتیک بدبینانه» و نیز بر «هرمنویتیک خوش بینانه» تاکید دارند.
از یک طرف، ما ریشه های یک متن و غرض مؤلف آن را «قبول» می کنیم و توافق تفسیرها در طول زمان نوعی نقش هنجاری دربردارند که خواننده را از سوء استفاده از متن باز می دارد. از طرف دیگر، پرسش هایی که افق های فکری معاصر آنها را مطرح می کنند ابعاد مختلف متن و مسلمات فرهنگی و الهیاتی آن را مورد نقد قرار می دهند. یک قرائت غیر انتقادی ممکن است به سادگی موجب تقویت پیش داوری های پنهان مانند یهودستیزی شود.
نوع شناسی ها و معنویت
تلاش های چندی برای متمایز کردن «نوع» معنویت ها که مبتنی بر معیاری الهیاتی باشد صورت گرفته است. اما صحبت از «انواع» این فرض را در خود دارد که معنویت مسیحی متکثر است. تا اوایل دهه 1960 فرض می شد که همه معنویت ها اساسا یکسان هستند. این امر ناشی از غلبه الهیات معنوی نظام مند و قیاسی بود که از اصولی کلی نشات می گرفت. شکست این رویکرد همراه با به رسمیت شناختن ارتباط معنویت با بافت تاریخی بود که منجر به تکثر معنویت شد و تبدیل کثرت تجربه معنوی به قاعده ای کلی ناممکن شد. البته می توان استدلال کرد که وحدت بنیادی همه معنویت ها در مسیح مقدم بر هر تکثری است. به لحاظ مسیح شناسی همه معنویت ها به هم می رسند. با این حال، مسیحیت دین تجسد است و بنابراین نمی تواند از خصوصیت موجود در تاریخ به نوعی «حقیقت بی زمان» باز گردد.
هر نسلی از مسیحیان و اعضای فرهنگ های گوناگون وادار می شوند که با شرایط زمانی و مکانی خود به انجیل پاسخ دهند. سه تا از نوع شناسی های مربوط به معنویت از جهت تاکیدهای الهیاتی موجود در آنها شایسته توجه ویژه اند. اول، یک تقسیم سنتی میان طریقه سلبی (یا الهیات آپوفاتیک) و طریقه ایجابی (یا الهیات کاتافاتیک) وجود دارد. دوم، تلاش هایی برای تمایز بین «ذهنیت های» پروتستان و کاتولیک صورت گرفته است. بالاخره، در سال های اخیر تلاش های چندی برای طبقه بندی معنویت ها بر حسب آخرت شناسی های آنها یا بر حسب ارزیابی آنها از تاریخ و جهان به عنوان شرایط تحول معنوی در کار بوده است.
الهیات آپوفاتیک و کاتافاتیک
واژه های «آپوفاتیک» (تاکید بر سکوت، بی تفاوتی و انکار تصاویر خدا) و «کاتافاتیک» (تاکید بر تصاویر خدا و واقعیت مخلوق به عنوان زمینه خود آشکارسازی خدا) غالبا برای توصیف الهیات و طریقه های معنوی مانعة الجمع به کار می رود. اما ریشه های این تمایز، که در نوشته های نویسنده ای در قرن ششم با نام مستعار دیونیسیوس مجعول جای دارد، تمایزی جدی را مورد تردید قرار می دهند. الهیات آپوفاتیک و کاتافاتیک اساسا مکمل یکدیگرند. خلقت ظهور نفس خیریت خداست، چون از فیضان حیات الهی ناشی می شود. برای مثال، می توان خدا را تصدیق کرد و او را «خیر» نامید. با این حال، حتی تصدیق مسیحی خدا به عنوان تثلیث در نهایت خدا را ناشناختنی نشان می دهد. عجیب این است که ما از طریق ارتباط با خدا درمی یابیم که خدا دارایی ما یا متعلق معرفت ما نیست. بنابراین، به روش «سلبی» است که به سمت شناخت عمیق تر خدا می رویم. کاربرد معاصر واژه های آپوفاتیک و کاتافاتیک صرفا برای توصیف صور مختلف نیاش، گمراه کننده است. هر نوع شناسی باید این واقعیت را بپذیرد که این واژه ها مفاهیم الهیاتی هستند که با روش های فهم ما از خدا ارتباط دارند و نیز مکمل یکدیگرند.
ذهنیت های کاتولیک و پروتستان
مسیحیت کاتولیک و پروتستان صور متمایزی از آگاهی های دینی به وجود آورده اند، اما آیا این مفاهیم اساسا معنویت های مختلف را از هم متمایز می کنند؟ یک رویکرد به این پرسش رویکردی است که تاکید بر شنونده فردی کلام خدا (دیدگاه پروتستان) را با تاکید بر عضویت در یک اجتماع مقدس (دیدگاه کاتولیک) در تقابل می داند. طرفداران عمده این دیدگاه دو نماینده از سنت اصلاح شده به نام های فرانتس لینهارت و هایج فابر هستند. نوع «پروتستانی»، یا ابراهیمی، بر وابستگی محض به خدا، شنیدن کلام خدا، توبه، پیامبری و معاد تاکید دارد. خدا متعالی و تجسم اقتدار و اساسا آزاد است و پیوسته انسان ها را به واکنش فرا می خواند. نوع «کاتولیکی»، یا موسوی، سفر ایمانی در اجتماع و سنت را لازم می داند. خدا حاضر است و با مقام کشیشی، آیین و مکان [عبادت] ارتباط دارد. تاکید بر جلال خداست که ملموس و محسوس شد. وسیله ادراک چشم (آیین ها) است نه گوش (بیانیه ها). رویکرد دیگری وجود دارد که بر فهم های مختلفی از رابطه انسان با خدا به صورت بی واسطه (پروتستان) یا با واسطه (کاتولیک) تاکید می کند.
قدرت گناه و آگاهی از جدایی از خدا، انسان را به اعتماد به یک واسطه انسانی (آیین ها و مقام کشیشی) یا به رهایی از گناه و تقصیر به واسطه اتکای کامل به فیض خدا می کشاند. هر دو گروه قبول دارند که نجات با واسطه فیض و از طریق مسیح است اما مبانی [آنها] اساسا مختلفند. از نظر پروتستان ها، خدا یک بار و برای همیشه گناهان را می بخشد و نجات فقط با عمل کاملا آزاد خدا تحقق می یابد. در مقابل، معنویت کاتولیک دلالت دارد بر این که خدا، درحقیقت با فیض خود، واقعا اعمال انسان را از دیدگاه الهی ارزشمند می سازد. [بنابراین] جایی برای عمل انسان باقی می ماند هرچند که به واسطه فیض و وابسته به آن است. اگر معنویت های کاتولیک از در پی خدا بودن انسان و پیشرفت معنوی وی سخن می گویند، معنویت های پروتستان از خود خدا صحبت می کنند که در جستجوی ما است و بر ما نازل می شود. این تلاش ها برای به کار بردن واژه های «پروتستان» و «کاتولیک» به عنوان نوع های مطلق، با چند مسئله مخالفت دارد.
برای مثال، دین ابراهیمی آیین ها و ظواهر دینی را به عنوان نوع های مبتنی بر کتاب مقدس مجاز می شمرد و دین موسوی بر اعتماد و امید به وعده خدا تاکید دارد. درباره وساطت و عدم وساطت بهتر است بدانیم که شاخه های معینی از معنویت که قبل از نهضت اصلاح دینی وجود داشتند بر ارتباط بی واسطه با خدا بیش از ارتباط با واسطه تاکید داشتند و مصلحان در دیدگاه هایشان درباره نجات و ارتباط خدا با بشر توجه بیشتری به این امور داشتند. به همین نحو، آیین پروتستان، هم شاخه های لوتری و هم شاخه های اصلاح شده، در نهایت شامل تاکیدات بر فیض، اختیار و همکاری انسان با خدا بود. البته در سطح نهادی، واژه «پروتستان» شامل کلیسای بزرگ لوتری در سوئد و بنیادگرایی ناحیه «بایبل بلت» در آمریکاست، در حالی که واژه «کاتولیک» الهیات رهایی بخش و مقام اسقف اعظمی لیفبر را در برمی گیرد.
آخرت شناسی ها و معنویت
در آخر، تلاش هایی را که برای ایجاد نوع شناسی ها بر حسب نگرش به تاریخ و آخرت شناسی ها صورت گرفته است ذکر می کنیم. کنرک می پرسد چگونه معنویت ها جهان و تاریخ انسان را به عنوان زمینه های تحول نفس ارزیابی می کنند. چهار نوع وجود دارد. اول، که معمولا در معنویت های عرفانی نمود دارد، به جهان و به تاریخ «نه» می گوید. دوم، برای مثال معنویت ایگناتیوسی، به هر دو «آری» می گوید. سوم، که برای مثال در رهبانیت بیان شده است، به جهان «آری» می گوید و به تاریخ «نه». نوع چهارم، برای مثال نهضت های پیشگویانه یا نهضت فرانسیس آسیزی، به جهان «نه» می گوید اما به تاریخ «آری». این چهار نوع تقدم و تاخر رتبی بر یکدیگر ندارند، بلکه از اهمیت و ضعف یکسانی برخوردارند. ریچارد نیبور الهیات پیچیده تری به وجود آورد که ارتباط بین مسیح و فرهنگ را از دیدگاه آخرت شناختی بررسی می کند و چندین احتمال را از هم متمایز می کند.
«مسیح بر ضد فرهنگ» دیدگاهی است که جهان را دشمن ملکوت خدا می داند. به لحاظ آخرت شناختی، ملکوت «هنوز نیامده» است یا در جایی دیگر است، چون تاریخ ورای رستگاری است. مظاهر این رویکرد پنطیکاست گرایی و رهبانیت اولیه است. در مقابل، دیدگاه «مسیح فرهنگ» جهان را آن طور که هست می پذیرد. آخرت شناسی ملکوت را با جهان یکی می داند و یا آن که چون نمی پذیرد که آدمی از فیض به دور افتاده باشد کلا از تعابیر آخرت شناختی پرهیز می کند. کلیسای رایش در آلمان نازی با این مقوله تناسب داشت. هریک از این دو نوع ناقص تفسیر می شوند. سه نوع دیگر وجود دارند که در نگرش به فرهنگ انسانی متعادل ترند. دیدگاه «مسیح فراتر از فرهنگ» در حالی که دیدگاه مثبتی را مورد تاکید قرار می دهد نیاز به تهذیب را درک می کند. آخرت شناسی آن بر رستگاری همه خلقت تاکید دارد. تاثیر کنونی عمل مسیح را قبول دارد. نمونه های آن عبارتند از معنویت ارتدکس و سرودهای چارلز ویسلی. دیدگاه «مسیح و فرهنگ متضاد با هم» انکار شدیدتر دنیاست. آخرت شناسی آن هم «اکنون» است و هم «نااکنون». معنویت های آن بر مبارزه و تضاد تاکید دارند.
منـابـع
فیلیپ شلدراک- مقاله معنویت و الهیات- ترجمه حسن قنبرى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 9
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها