درخت زقوم طعام دوزخیان
فارسی 4439 نمایش |عذاب هولناک جهنم
در آیاتی از قرآن خداوند توصیف وحشتناک و تکان دهنده اى از عذابهاى دردناک و غم انگیز دوزخى منعکس شده، و آن چنان ترسیمى از آن مى کند که در مقایسه با نعمتهاى خداوند در نفوس مستعد عمیقا اثر مى گذارد و آنها را از هرگونه زشتى و ناپاکى باز مى دارد: از سخت ترین گونه هاى عذاب در آتش، درختى است که در اصل و ریشه آن مى روید و از آن شاخه اى بر هر یک از کسانى که در دوزخند امتداد مى یابد و نام آن درخت زقوم است، و این درخت تجسمى از گناهان اهل جهنم است. مى فرماید: «إن شجرة الزقوم؛ درخت زقوم.» (دخان/ 43) «طعام الأثیم؛ غذاى گناهکاران است.» (دخان/ 44) اینها هستند که از این گیاه تلخ و بدبو و بدطعم و کشنده مى خورند.
"زقوم" به طورى که در آیه 62 سوره صافات نیز آمده به گفته مفسران و اهل لغت نام گیاهى تلخ و بدبو و بدطعم است که داراى برگهاى کوچکى است و در سرزمین "تهامه" از جزیرة العرب مى روید و مشرکان با آن آشنا بودند، گیاهى است که شیره تلخى دارد که وقتى به بدن اصابت کند متورم مى شود. بعضى معتقدند که در اصل به معنى "بلعیدن " و بعضى مى گویند به معنى "هر نوع غذاى تنفرآمیز دوزخیان" است. و گفته شده درخت زقوم اصل و ریشه آن در قعر دوزخ روئیده و پرورش مى یابد و نمونه اى از قدرت پروردگار است که در اعماق دوزخ و شعله هاى آتشین درخت مانند زقوم پرورش مى یابد. هم چنانکه حیات بشر و بقاء جوارح و اعضاء بدن کفار را در اعماق دوزخ با شعله هاى آتشین ثابت و باقى نگه می دارد و قدرت کبریائى نامتناهى است و زیاده بر آن است که بقای درخت زقوم و یا اعضاء و جوارح اهل دوزخ تا ابد نمونه بارزى از قدرت قدس او به شمار بیاید.
در حدیثى آمده است هنگامى که این واژه در قرآن نازل شد کفار قریش گفتند چنین گیاهى در سرزمین ما وجود ندارد، چه کسى از شما معنى "زقوم" را مى دانید؟ در آنجا مردى از اهل افریقا بود گفت: "زقوم" در لغت ما به معنى "کره و خرما" است (شاید منظور او نیز استهزا بود) وقتى ابوجهل این سخن را شنید از روى سخریه صدا زد، "کنیز! مقدارى کره و خرما بیاور تا زقوم کنیم!" مى خوردند و مسخره مى کردند، و مى گفتند محمد ما را به اینها مى ترساند.
ضمنا باید توجه داشت که "شجره" در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى "درخت" و گاه به معنى مطلق "گیاه" مى آید. کلمه ی "اثیم" از ماده ی "اثم" به معناى کسى است که در اثر تکرار یک گناه و یا گناهان بسیار روحیه اى عصیانگر و گناه دوست پیدا کرده باشد. و در اینجا منظور کفار لجوج و تجاوز کار و پر گناه است.
طعام دوزخی!
هنگامى که اهل جهنم احساس گرسنگى سخت مى کنند، در جستجوى چیزى خوردنى مى افتند. و آن را در این درخت مى یابند، و چاره اى جز خوردن آن نمى بینند، و به محض آن که به درون بدن آنان مى رسد همچون سرب و مفرغ گداخته مى شود و از آن چهره هاى ایشان حالت بریان شده پیدا مى کند و مژه هاى چشمانشان فرو مى ریزد و روده هاشان پاره پاره مى شود و به قى کردن مى افتند و پروردگار ما زقوم را از آن نظر به فلز گداخته تشبیه کرده است که معنى آن براى ذهنهاى محدود ما قابل فهم شود، وگرنه از این هم بسیار سخت تر و بزرگتر است.
خداوند شجره زقوم را چنین توصیف می فرماید: «إنها شجرة تخرج فی أصل الجحیم* طلعها کأنه رؤس الشیاطین* فإنهم لآکلون منها فمالؤن منها البطون؛ درختى است که از اعماق جهنم مى روید، میوه اش همانند سر شیاطین است، دوزخیان از آن مى خورند و شکم انباشته مى سازند.» (صافات/ 64- 66) ظهور آیه در طعام بودن خود شجره است نه میوه آن ولى از "طلعها کأنه رؤس الشیاطین" در صافات و از «لآکلون من شجر من زقوم؛ قطعا از درختى که از زقوم است [و داراى مایعى جوشان و بسیار بدمزه و بدبوست] خواهید خورد.» (واقعه/ 52) به نظر مى آید منظور میوه آن است.
اشکال: آتش جهنم که آن قدر سوزنده است چرا این درخت را نمی سوزاند؟
جواب: آتش جهنم ولو سوزنده است لکن مامور به امر الهى است بسیار چیزهایى در جهنم هستند و نمى سوزند مثل اغلال و سلاسل و حیات و عقارب و ملائکه عذاب، بلکه اهل عذاب که می سوزند به تفاوت درکات آنها، و کفریات و ظلمها و معاصى می سوزند یکى را یک درجه می سوزاند یکى را هزار درجه حتى گفتند: مثل انوشیروان و حاتم براى کفرشان در جهنم می روند و براى عدالت و سخاوت که داشتند نمی سوزند، و ریشه این درخت در قعر جهنم است ولى شاخ و برگ و میوه او در تمام طبقات جهنم است و بسیار کریه المنظر است و متعفن و تلخ لکن از شدت جوع و گرسنگى که گفتند: اشد از سوزش آتش است اهل جهنم می گیرند با اینکه شوک و تیغ بسیار دارد و به سختى فرو می دهند، و دیگر از طعام اهل جهنم غسلین است که می فرماید: «و لا طعام إلا من غسلین؛ و نه غذایى مگر چرکاب و کثافات [ى از بدن اهل دوزخ!]» (حاقة/ 36) و گفتند: غساله مدفوعات اهل جهنم و چرک و خون خارج از بدنهاى آنها است.
فلز گداخته در شکم دوزخیان می جوشد
همانطور که گفتیم بعضی مفسرین گویند این آیات راجع به ابوجهل لعین است که کفر و لجاجت و دشمنى را به انتهاء رسانیده بود ابوجهل قدرى از خرما و کره با هم ممزوج کرده و می خورد و از روى تمسخر و استهزاء می گفت این زقوم است که محمد (ص) ما را به آن تهدید می کند! ما دهانمان را از آن پر می نمائیم حق تعالى سخن رکیک او را رد نمود که درخت (زقوم) که خوراک گنهکاران است این نیست که ابوجهل تصور نموده بلکه آن درختى است از قعر دوزخ بر رسته بیخ آن آتشین و شاخ آن آتشین، هیچ درکتى نیست در دوزخ که نه از آن درخت شاخى بدان رسیده بود، میوه آن به زشتى چون سر دیوان، به زهرگنى چون سر ماران، هر میوه اى چند سبویى در آن هفتاد گونه زهر. و «کالمهل یغلی فی البطون؛ همانند فلز گداخته در شکم گنهکاران مى جوشد.» (دخان/ 45) «کغلی الحمیم؛ جوششى همچون آب سوزان.» (دخان/ 46)
"مهل" به گفته بسیارى از مفسران و ارباب لغت، فلز مذاب و گداخته است و به گفته بعضى دیگر همچون راغب در مفردات به معنى "تفاله و دردى ته نشین شده روغن (یعنى روغن را که آب می کنند جرم و کثافات که در ته آن مى نشیند آن را دردى الزیت نامند و مهل نیز خوانند.)"، است که چیزى است بسیار نامطلوب، به دلیل "یوم تکون السماء کالمهل فکانت وردة کالدهان". و بر سم و چرک و کثافات میت نیز گفته مى شود. ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد. کلمه ی "غلى" و کلمه ی "غلیان" هر دو به معناى جوشیدن است. و کلمه ی "حمیم" به معنى آب داغ و جوشان، و هنگامى که یک کانى همچون سرب یا مس به منتها حد غلیان برسد، همچون آب مى شود و گرماى آن غیر قابل تحمل خواهد بود. و گاه به دوستان صمیمى و گرم نیز حمیم اطلاق مى شود، و در اینجا منظور همان معنى اول است.
کلمه ی "کالمهل" خبر دوم براى "ان" است، هم چنان که جمله ی "طعام الأثیم" خبر اول آن است. و جمله ی "یغلی فی البطون کغلی الحمیم" خبر سوم آن است، و معناى آیه روشن مى باشد، (مى فرماید: شجره زقوم سه خصیصه دارد، اول اینکه طعام گناه دوستان است، و دوم اینکه چون سرب و یا مس مذاب است، و سوم اینکه در درون شکمها چون آب جوش غلیان مى کند)
ابوعلى گوید: نمی شود این طور معنى کنیم که مهل در شکمها می جوشد زیرا مهل به عنوان تشبیه در ذوب شدن آن آمده است، بنابراین مهل در شکم نمى جوشد بلکه آن خوراک زقوم مانند مهل «مس گداخته» و مانند آب جوش در شکم می جوشد. به هر حال هنگامى که گیاه زقوم وارد شکم آنها مى شود، حالت حرارت فوق العاده اى ایجاد کرده، و همچون آبى جوشان غلیان پیدا مى کند، و در شکمها می جوشد، و به جاى اینکه این غذا مایه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفریند. احشا و روده هاى آنان را پاره پاره می کند از طرف سلطان (جبار قهار) به زبانیه آتش جهنم یا خزنه و موکلین آن خطاب سخط آمیز مى رسد. باید گفت: همین نحو که نعم بهشتى طرف نسبت نیست با نعم دنیوى همین نحو عذاب جهنم هم طرف نسبت نیست با این عذاب هاى دنیوى و این تشبیهات براى تقریب به ذهن است.
کفایة الموحدین: در حدیثى حضرت باقر (ع) فرماید: «شجرة زقوم درختى است که از قعر جهنم بیرون آید، و میوه آن مانند سر شیاطین است از قبح صورت و کثرت عفونت و چرک، و شاخه هاى آن درخت پرورش یافته از آتش جهنم، و ثمره آن آتش و برگهاى آن آتش و خارهاى آن از آتش خلق شده، و چون از میوه آن بخورند آن را تلخ تر از صبر و بدبوتر از میته، گندیده و سخت تر از آهن، مى یابند. آنگاه آنچه در دنیا خورده اند از طعامهاى لذیذه متذکر مى شوند.»
از قبر بیرون کشیده و به وسط آتش بیندازیدشان!
رنگ دیگرى از عذاب که مجرمان آن را مى چشند، در آن هنگام است که خدا به پاسداران آتش و ماموران دوزخ فرمان مى دهد که آنان را به میان آن برانند و خوارشان سازند. مى فرماید: «خذوه فاعتلوه إلى سواء الجحیم؛ این کافر پر گناه را بگیرید، و به میان دوزخ پرتابش کنید.» (دخان/ 47) هر چند مقصود ظاهرى آیه ابوجهل است، بدان سبب که به صیغه مفرد آمده، ولى هر مجرمی را شامل مى شود، و صیغه مفرد نماینده خوارى و خذلانى است که اهل آتش از همگنان و بزرگان خود در دنیا مى بینند که یاور و یارى در آن ندارند.
"خذوه" امر به ملائکه عذاب است که می آیند بالاى قبر او به مجرد آنکه از قبر بیرون می آید او را می گیرند. در جاى دیگر می فرماید: «خذوه فغلوه* ثم الجحیم صلوه* ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه؛ [گويند] بگيريد او را و در غل كشيد. آنگاه ميان آتشش اندازيد. پس در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است وى را در بند كشيد.» (حاقة/ 30- 32) "فاعتلوه" از ماده "عتل" (به وزن قتل) به معنى گرفتن و کشیدن و پرتاب کردن به عنف و به زور است، کارى که ماموران با مجرمان سرکشى که در برابر هیچ قانونى سر تسلیم فرود نمى آورند انجام مى دهند. و از این قبیل است گفته شاعر عرب.
فیا ضیعة الفتیان اذ یعتلونه ببطن *** الرى مثل الفنیق المسدم
واى بر آن جوان از دست رفته اى که او را همچون شترهاى بد روى خاک کشان کشان می برند.
از مجاهد نقل کرده اند که «فاعتلوه» یعنى او را روى خاک انداخته کشان کشان ببرید طورى که صورتش به خاک مالیده شود. کلمه ی "سواء" به معنى وسط است، چرا که فاصله آن نسبت به اطراف، مساوى است، و بردن اینگونه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است که حرارت، طبعا شدیدتر و شعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى کند. هم چنان که در جاى دیگر فرموده: «و إن جهنم لمحیطة بالکافرین؛ و به درستى جهنم محیط است به کفار.» (توبه/ 49)
جمله ی "إلى سواء الجحیم" به این معنى است که یقه شخص گرفته شود و براى کشتن یا زندانى شدن او را کشان کشان ببرند به سوى وسط آتش! از این جمله استفاده مى شود که بدون حساب و پرسش و سؤال و نامه عمل او را می اندازند وسط جحیم که آتش افروخته است چنانچه بعضى بدون حساب وارد بهشت می شوند و بدون میزان و بیانش این است که اهل محشر سه دسته می شوند. یک دسته کسانى هستند که هیچ خطایى و معصیتى از آنها سر نزده، در عقائد معتقد به جمیع عقاید حقه بودند، در اخلاق و صفات نفسانیه متصف به صفات حمیده و منزه از ملکات رذیله، در افعال عامل به اعمال صالحه و متقى از جمیع افعال سیئه اینها نه حساب دارند و نه میزان بدون حساب وارد بهشت می شوند، دسته دوم کسانى که نه معتقد به عقاید حقه بودند و نه صفات حمیده اى داشتند و نه عمل نیک بلکه غرق معاصى و صفات خبیثه و عقاید فاسده اینها هم بدون حساب و میزان در جهنم آنها را می اندازند. دسته سوم که عمل نیک و بد داشتند و در عقاید سستى یا جدى بودند و در اخلاق هم پاره اى از صفات حمیده و قسمتى از صفات خبیثه داشتند اینها را پاى حساب و میزان می برند: «فمن ثقلت موازینه فأولئک هم المفلحون* و من خفت موازینه فأولئک الذین خسروا أنفسهم بما کانوا بآیاتنا یظلمون؛ هر كس ميزانهاى [عمل] او گران باشد آنان خود رستگارانند و هر كس ميزانهاى [عمل] او سبك باشد پس آنانند كه به خود زيان زده اند چرا كه به آيات ما ستم كرده اند.» (اعراف/ 8- 9)
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 226
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 21 صفحه 203
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 22 صفحه 318
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 13 صفحه 47
سيد محمدحسين حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 15 صفحه 186
عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 12 صفحه 96
علیاکبر قرشی- أحسن الحدیث- جلد 10 صفحه 89
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 12 صفحه 29
ملا فتح الله كاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 8 صفحه 286- 287
حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد 13 صفحه 181
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- جوامع الجامع- جلد 5 صفحه 558
میرزا ابوالحسن شعرانی- روض الجنان و روح الجنان- جلد 17 صفحه 218
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها