هجرت عمر و عیاش ابن ابی ربیعه به مدینه
فارسی 13803 نمایش |هجرت عمر ابن خطاب و عیاش ابن ابی ربیعه
در سیره ابن هشام پس از نقل جریان هجرت عامر و همسرش لیلی داستان هجرت عمر ابن خطاب و عیاش ابن ابی ربیعه نقل شده است. خلاصه این جریان از قرار زیر است:
«سپس عمر ابن خطاب و عیاش ابن ابی ربیعه و هشام ابن عاصی برای هجرت به مدینه آماده شدند و محله «تناضب» مکانی در ده میلی شهر مکه را میعادگاه خود قرار دادند. روزی که برای این کار صحبت کردند قرار گذاشتند فردای آن روز هر سه در آنجا حاضر شوند و اگر دو نفر حاضر شدند و سومی نیامد به انتظار سومی نایستند. عمر در شرح این ماجرا می گوید: «من و عیاش در «تناضب» حاضر شدیم. چون از آمدن هشام خبری نشد دانستیم توسط قریش از آمدن او جلوگیری شده از این رو ما دو نفر راه مدینه را پیش گرفته و آمدیم تا اینکه در قباء به محله بنی عمرو ابن عوف وارد شدیم، از آن سو ابوجهل و حارث ابن هشام به دنبال عیاش ابن ابی ربیعه که برادر مادری و پسر عموی ایشان بود به مدینه آمدند و این در وقتی بود که هنوز رسول خدا (ص) در مکه بود وقتی ابوجهل و حارث به مدینه می رسند سراغ عیاش رفته و به او می گویند: «مادرت نذر کرده تا تو را دیدار نکند سرش را شانه نزند و زیر سایه نرود» عیاش وقتی این سخن را می شنود دلش به حال مادرش سوخته و آماده مراجعت به مکه می شود، عمر به او می گوید: «اینها می خواهند به این وسیله تو را از دین خود خارج کنند و اگر نه هرگاه شپش مادرت را آزار دهد سرش را شانه خواهد زد! و هر گاه آفتاب او را ناراحت کند به زیر سایه خواهد رفت!» اما عیاش به سخن او گوش نداده، می گوید: «من به مکه می روم تا هم مادرم از زیر بار نذر و سوگند خویش بیرون آید و هم اموالم را از مکه بردارم آنگاه به مدینه بازگردم»، عمر به او می گوید: «من مال زیادی با خود دارم آن را با تو تقسیم می کنم»، اما عیاش به این سخن هم اهمیت نداده و تصمیم می گیرد برود، عمر مجددا می گوید: «اکنون که مصمم در رفتن هستی این شتر مرا که شتری راهرو و رام است سوار شو و اگر دیدی اینها برای بازگرداندن تو به مکه نقشه کشیده و خواستند تو را دستگیر سازند بوسیله این شتر خود را نجات بده». عیاش این سخن را پذیرفته و بر شتر عمر سوار می شود و به همراه ابوجهل و... به سوی مکه به راه می افتند. هنوز راه چندانی نرفته بودند که ابوجهل به او می گوید: «ای برادرزاده، این شتر من از راه بازمانده آیا ممکن است مرا پشت سرخود سوار کنی؟» عیاش فریب ابوجهل را خورده و می پذیرد که شتر خود را بخواباند تا ابوجهل سوار شود. وقتی چنین می کند ابوجهل و همراهش به او حمله کرده و دستگیرش می کنند،سپس دست و پایش را بسته و او را به مکه می برند و به هنگام ورودش فریاد می زدند: «ای مردم مکه، با سفیهان و ابلهان خود این گونه که ما با سفیه و ابله خود رفتار کردیم رفتار کنید» سپس عمر می گوید: «هشام ابن عاصی و عیاش ابن ابی ربیعه همچنان در مکه ماندند و ما گمان می کردیم چون به واسطه فشار و شکنجه از دین اسلام دست کشیده اند توبه آنها پذیرفته نخواهد شد تا اینکه پس از ورود رسول الله (ص) به مدینه این آیه بر آن حضرت نازل شد: «ای رسول ما به آن بندگانم که بر نفس خود اسراف کردند بگو از رحمت خدا مایوس نشوید البته خداوند همه گناهان را می آمرزد و او خدائی بسیار آمرزنده و مهربان است و به درگاه خدای خود به توبه و انابه باز گردید و تسلیم امر او شوید پیش از آنکه عذاب فرا رسد و آن زمان دیگر یاری نشوید و نجاتی نیابید و پیروی کنید از بهترین دستوری که از جانب خدا بر شما نازل گشته پیش از آنکه ناگهان عذاب بر شما فرود آید و شما آگاه نباشید».
فرستادن نامه
عمر این آیات را در نامه ای نوشته برای هشام بن عاصی به مکه فرستاد، هشام گوید: «نامه ی عمر در ذی طوی نام مکانی است در پائین مکه به دست من رسید و آیات را خواندم و هرچه بدانجا بالا رفتم و قدم زدم فکر کردم تا شاید مقصود از آن را بفهمم ولی چیزی نفهمیدم تا انیکه به درگاه خدا عرض کردم: «بارالها! مقصود این آیات را به من بفهمان»، پس در دلم افتاد مقصود از آن آیات ما هستیم و آنها درباره ما نازل شده و همین سبب شد تا بر شتر خویش سوار شده و خود را به مدینه برسانم. و در حدیث دیگری آمده است: هنگامی که رسول خدا (ص) در مدینه بود روزی به اصحاب خود فرمود: «کیست که عیاش ابن ابی ربیعه و هشام ابن عاصی را پیش ما آورد؟» ولید ابن ولید گفت: «من برای این کار آماده هستم» سپس برخاسته به سوی مکه حرکت کرد، بصورت مخفیانه وارد شهر شده و در کوچه ها می رفت ناگهان زنی را دید که غذا با خود می برد. پرسید: «ای زن کجا می روی؟» گفت: «به نزد این دو نفر زندانی می روم و مقصودش همان عیاش و هشام بود ولید دنبال آن زن رفت تا ا به جای آن دو نفر آگاهی یابد. دید آنها را در جائی بدون سقف زندانی کرده و به زنجیر بسته اند. ولید شبانه از دیوار بالا رفته و سنگی برداشت و زیر زنجیری که آنها را بدان بسته بودند نهاد شمشیر خود را به آن زنجیر زد و آن را برید. آن دو را آزاد کرده بر شتر خویش سوار نموده و به مدینه آورد وایشان نیز از آن پس در کنار دیگر مسلمین زندگی کردند».
نقل مهاجرت عمر از زبان حلبی
آنچه گذشت به نقل از ابن هشام از کتاب سیره اش بود. اما ماجرای مهاجرت عمر به نحو دیگری نیز نقل شده، در سیره حلبیه و در غیر آن آمده است: «وقتی عمر تصمیم بر هجرت گرفت شمشیر برداشته و کمانش را بر دوش انداخت و در دستش تیرهائی گرفت و همچنین نیزه اش را نیز برداشت، به سمت کعبه رفته و هفت مرتبه دور کعبه چرخید و طواف کرد و در این حال بزرگان قریش به دنبالش بودند. سپس گفت: هر کس می خواهد مادرش به عزای او بنشیند یا فرزندش یتیم شود یا همسرش بی شوهر گردد بیرون از این شهر به دنبال من بیاید (کنایه از اینکه اگر کسی جرات دارد از مهاجرت من جلوگیری کرده و یا برای بازگرداندن من به دنبالم بیاید)». قضیه فوق در مدرک مزبور به نقل از امام علی (ع) آمده و در انتهای آن نوشته: «قال علی رضی الله عنه: فما تبعه احد ثم مضی لوجهه» یعنی علی خداوند از او راضی باد فرمود: «پس کسی بدنبال او (عمر) نرفت سپس پشت کرده و به سمت مدینه به راه افتاد». جناب علامه سید مرتضی عاملی در جلد سوم از کتاب شریف «الصحیح من سیره النبی الاعظم» اشکالاتی به نقل فوق وارد می کند که ما به بیان چند مورد از آنها اکتفا می کنیم:
الف- عمر شجاعت لازم برای این کار را نداشته فلذا ممکن نیست چنین عملی از او سر زده باشد باشد:
1- در حدیثی از بخاری آمده است: در جریان اسلام آوردن عمر گفته شده: «هنگامی که او اسلام آورد در خانه اش مخفی شد در حالی که ترسان بود تا اینکه عاص ابن وائل آمده و او را پناه داد بعد از آن جرات نمود از خانه خارج شود».
2- در سندهای تاریخی جریان فرار عمر از جنگ احد، حنین و خندق بیان شده ضمن آنکه در جنگ خندق جرات نکرد مقابل عمرو ابن عبدود درآید و می دانیم در جنگ حنین نیز خطر جدا جان رسول الله (ص) را تهدید می کرد اما با این حال او فرار کرده و میدان را خالی نمود، از اینها عجیب تر اینکه او در جنگ خیبر نیز فرار کرده است با اینکه در آن جنگ محافظان و مدافعانی خاص از جان او محافظت می کردند.
ب- دلیل دوم در رد سخن فوق اینکه اگر قرار بود چنین کاری از کسی سر بزند باید از رسول الله (ص) به عنوان شجاع ترین مردم سر می زد نه از کسی مانند عمر. در حالی که می بینیم آن سرور کائنات با وجود آن همه حامی از عمو و پسر عمو و سران قبائل گرفته تا دیگر مسلمانان دست به چنین حرکاتی نمی زدند.
ج- از همه اینها گذشته اگر سخن حلبی صحیح است با وجود فرد شجاعی مانند عمر. چرا رسول الله (ص) مخفیانه به مدینه هجرت نمود؟ چرا عمر در آن هجرت پرافتخار خود رسول الله (ص) را به همراه خود نبرد؟ پس معلوم می شود سخنان فوق در مورد هجرت او با اغراضی غیر صحیح و بدون استناد به سندی قابل پذیرش و یا از روی جهل و عدم تحقیق نگاشته شده لاجرم قابل پذیرش نیست.
منـابـع
سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 3
سید هاشم رسولی- ترجمهی السیرهالنبویه- جلد 2
محمدهادی یوسفی غروی- موسوعهالتاریخ الاسلامی- جلد 1
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها