مکاتب فکری دوره قرون وسطی و رنسانس (حکمت مدرسی)
فارسی 9153 نمایش |قرون وسطی
دوره قرون وسطی موجب پدید آمدن دو جنبش از جنبش های بسیار مهم در تاریخ تفکر یکی حکمت مدرسی و دیگری اومانیسم است. طی سال های 1300 تا 1500، حکمت مدرسی و اومانیسم بر سراسر جهان اندیشه از جمله جهان الهیات حکم می راند. شاید چنین استدلال شود که با نزدیک شدن سال 1500، حکمت مدرسی نیز در حال افول بود، اما تا همین زمان نیز نفوذ عظیمی بر بسیاری از دانشگاه های اروپا مانند دانشگاه پاریس داشت. هرگونه کوششی برای درک تحولات الهیات مسیحی در این دوره یا درک فشارهای دینی و فکری که سرانجام موجب پدید آمدن نهضت اصلاح دینی شد، بسیار نیازمند درک ماهیت این دو جنبش است. دو جنبش یاد شده دارای پیوند متقابلی با یکدیگرند، زیرا اومانیسم به عقیده همگان، پاسخی بود به فقر فرهنگی و سختگیری بیش از حد حکمت مدرسی در زمینه الهیات.
حکمت مدرسی
شاید بتوان گفت که حکمت مدرسی یکی از تحقیر شده ترین جنبش های فکری در سراسر تاریخ بشر است. نام این جنبش برگرفته از مکتب های قرون وسطی است که در آنها، پرسش هایی درباره الهیات و فلسفه مورد بحث قرار می گرفت و اغلب به یک اندازه موجب شگفتی و سخره مورخان بعدی شد. واژه انگلیسی dunce (به معنای نادان) برگرفته از نام یکی از برجسته ترین نویسندگان حکمت مدرسی به نام دانز اسکوتس است. متفکران حکمت مدرسی یا مدرسان، آن چنان که بدین نام شناخته می شدند، غالبا کسانی معرفی شده اند که هر چند بیهوده، ولی با جدیت تمام، بر سر این موضوع بحث می کردند که چند فرشته ممکن است بر سر یک سوزن برقصند! گر چه این موضوع که واقعا بر سر چنین موضوعی بحث درگرفته باشد عاری از واقعیت است، اما نتیجه آن می توانست بدون تردید بسیار جالب و شگفت انگیز باشد. با این حال، این مطلب به طور سربسته و دقیق نشان می دهد که تلقی بسیاری از مردم، به ویژه اومانیست ها در آغاز قرن شانزدهم از حکمت مدرسی، عبارت بود از تفکر بیهوده، خشک، بی روح و عقلانی بر سر موضوعی کم اهمیت.
اراسموس که خود چند ترم را در اواخر قرن پانزدهم در دانشگاه تحت نفوذ این مکتب در پاریس گذرانده بود، به تفصیل پرده از مسائل بسیاری برداشته که او را از پاریس متنفر کرده بود; مسائلی چون وجود شپش، سوء تغذیه، مستراح های متعفن و سرانجام مباحثات خسته کننده ای که مدرسان را به ستوه آورده بود. (به عنوان مثال:) آیا ممکن است خدا به جای اینکه بشر باشد یک خیار باشد؟! آیا خدا می تواند با تبدیل کردن زنی آلوده دامن به دختری پاکدامن، گذشته را خنثی و باطل کند؟ هر چند پرسش هایی حیاتی و بسیار جدی در ورای این بحث ها نهفته است، اما طعنه گزنده و نیشدار اراسموس، توجه را از این پرسش ها منصرف کرد و به شیوه بیهوده و مسخره بحث و بررسی این پرسش ها معطوف کرد.
نویسندگان اومانیستی واضع اصطلاح حکمت مدرسی
می توان این مطلب را اثبات کرد که واضع اصطلاح «حکمت مدرسی» همان نویسندگان اومانیستی بودند که در پی بی اعتبار کردن جنبش ناشی از این حکمت بودند. عبارت «قرون وسطی» را نیز قطعا تا حد زیادی همان نویسندگان اومانیست قرن شانزدهم وضع کردند تا به گونه ای تحقیر آمیز، به دوره ای فاقد اهمیت و راکد اشاره کنند که میان دوره باستان (دوره کلاسیک) و مدرنیته (رنسانس) واقع شده است. قرون وسطی کمی بیشتر از یک فاصله بین شکوه فرهنگی عهد قدیم و تجدید حیات آن در دوره رنسانس ارزیابی شده است. به همین سان، اومانیست ها هنگامی که خواستند به گونه ای تحقیر آمیز و موهن از اندیشه های قرون وسطی یاد کنند، از اصطلاح Scholastici استفاده می کردند. اومانیست ها برای آنکه روی آوردن آنها به دوره کلاسیک بیشتر مورد توجه و استقبال دیگران قرار گیرد، توجه خود را معطوف به بی اعتبار ساختن اندیشه های قرون وسطی می کردند و توجه چندانی به فرق گذاردن میان گونه های مختلف «حکمت مدرسی» همچون تومیست ها و اسکوتیست ها از خود نشان نمی دادند. از این رو، واژه «حکمت مدرسی» هم بد معنا، هم مبهم و گنگ بود. با این حال تاریخ نگاران ناچارند که همین واژه را به کار برند.
تعریف حکمت مدرسی
همانند بسیاری از اصطلاحات فرهنگی بسیار مهم مانند اومانیسم و جنبش روشنگری، ارائه تعریفی دقیق که با توجه به دیدگاه های مختلف و متمایز درباره مکتب های عمده موجود در دوره قرون وسطی منصفانه باشد، کار دشواری است. شاید این تعریف کاربردی، تعریفی سودمند باشد که حکمت مدرسی جنبشی بود در قرون وسطی، که به بهترین شکلی مورد توجه بود و در سال های 1200 تا 1500 به اوج شکوفایی خود دست یافت و بر توجیه عقلانی اعتقادات و باورهای دینی و ارائه نظام مند این اعتقادات تأکید داشت. با این حساب، حکمت مدرسی یک نظام خاص اعتقادی نبود بلکه شیوه خاصی از پرداختن به الهیات و سازمان دادن به آن بود (یا شیوه بسیار پیشرفته ارائه موضوعات که به خوبی از عهده فرق نهادن برمی آید و تلاش می کند تا دیدگاهی جامع و فراگیر درباره الهیات ارائه کند). شاید این مطلب قابل فهم و منطقی باشد که چرا بسیاری از منتقدان اومانیست حکمت مدرسی، این مکتب را تقریبا تا حد نوعی وسواس و سختگیری منطقی تنزل دادند.
آثار حکمت مدرسی
با این حال، می توان چنین استدلال کرد که حکمت مدرسی آثار بسیار مهمی را در شماری از حوزه های الهیات مسیحی به ویژه در پیوند با نقش عقل و منطق در الهیات ارائه کرد. آثار توماس آکویناس، دانز اسکوتس و ویلیام آکمی که معمولا سه تن از برجسته ترین نویسندگان مدرسی قلمداد می شوند، سهم عظیمی در این حوزه از الهیات داشتند و تا به امروز نقطه عطفی محسوب می شوند.اصطلاح «حکمت مدرسی» همانند «اومانیسم» معرف یک رویکرد یا شیوه است نه مجموعه خاصی از آموزه های برآمده از به کار گرفتن این شیوه. از این رو، انواع مختلفی از حکمت مدرسی وجود دارد.
مکتب رئالیسم و نومینالیسم
برای درک الهیات قرون وسطی، تفکیک میان «رئالیسم» و «نومینالیسم» از اهمیت بسیاری برخوردار است. حکمت مدرسی در دوره اولیه خود (1200ـ1350) تحت تأثیر و سلطه رئالیسم و در دوره پایانی (1350ـ1500) تحت تأثیر نومینالیسم بود. تفاوت میان این دو نظام را می توان به طور خلاصه چنین بیان کرد: ابتدا دو سنگ سفید را در نظر گیرید. رئالیسم معتقد است که در این جا مفهومی عام و کلی از «سفیدی» وجود دارد که این دو سنگ مصداق آن هستند. دو سنگ یاد شده واجد خصیصه کلی و عام «سفیدی» هستند; اما از آن جاکه این سنگ های سفید در زمان و مکان واقع شده اند، مفهوم «سفیدی» بر روی یک سطح متافیزیکی خاص وجود دارد. اما نومینالیسم بر خلاف رئالیسم معتقد است که پذیرفتن وجود مفهومی کلی به نام «سفیدی» غیر لازم است و به عوض معتقد است که ما باید بر مصادیق و جزئیات تأمل کنیم. آنچه وجود دارد همان دو سنگ سفید است و هیچ نیازی به سخن گفتن از مفهومی کلی به نام سفیدی نیست.
در این جا لازم است اندیشه چیزی به نام «کلی» را که در این جا بدون ارائه تعریفی به کار برده شده، بیشتر توضیح داده شود. ابتدا سقراط را در نظر بگیرید. او یک آدم و مصداقی از انسان است، حال ارسطو و افلاطون را هم در نظر گیرید. این دو نیز آدم و از مصادیق انسان و بشرند. می توانیم برای مدتی تا آن جا که دوست داریم افراد مختلفی را در ذهن تصور کنیم و سیر یادشده را ادامه دهیم; اما در هر حال یک الگوی اساسی ارائه خواهد شد. یکایک افرادی که از آنها به عنوان مردم یاد می کنیم، همه مصداق نوع بشرند. در این جا رئالیسم معتقد است که اندیشه مجرد و انتزاعی «بشریت»، به نفسه دارای وجودی مستقل است. منظور از کلی همین است; اشخاصی چون سقراط، افلاطون و ارسطو مصادیق این «کلی» هستند. جنبه مشترک انسانیت، که ملاک وحدت و اشتراک این سه شخص است، خود دارای وجود مستقلی است. در دوره نخست قرون وسطی، دو «مکتب» عمده مدرسی رواج داشت که هر دو تحت تأثیر رئالیسم بودند. این دو مکتب عبارتند از آیین توماس و آیین اسکاتوس که نامگذاری آنها به دو عنوان یاد شده، به ترتیب به خاطر تأثیرپذیری آنها از نوشته های توماس آکویناس و دانز اسکوتس بود. اما حکت مدرسی در دوره متأخر خود تحت تأثیر دو مکتب دیگر بود که هر دو پای بند به نومینالیسم بودند نه رئالیسم. این دو عبارتند از مکتب راه نو و مکتب نو آگوستینی.
مکتب راه نو
امروزه این مطلب، در مجموع، پذیرفته شده است که اصطلاح راه نو به بهترین شکل ممکن، حاکی از نهضتی است که روزی به نام «نومینالیسم» شناخته می شد و از جمله طرفداران آن در قرن چهاردهم و پانزدهم، متفکرانی چون ویلیام آکمی، پیر دایلی، رابرت هالکوت و گابریل بیل بودند. در طول قرن پانزدهم، جنبش یاد شده، دانشگاه های شمال اروپا از جمله پاریس، هایدلبرگ و ارفورت را جولانگاه خود قرار داد. این جنبش علاوه بر گرایش به نومینالیسم فلسفی، برداشتی از آموزه آمرزیدگی را نیز پذیرفت که موجب شد که بسیاری از منتقدان این جنبش، آن را به عنوان «پلاگیوسی» بدنام کنند. الهیات لوتری علیه همین پیشینه شکل گرفت.
مکتب نوآگوستینی
یکی از دژها و مناطق تحت نفوذ و سلطه «راه نو» در اوایل قرن چهاردهم، دانشگاه آکسفورد بود. اولین واکنش منفی و عمده علیه «راه نو» نیز در همین آکسفورد روی داد. رهبری این واکنش را شخصی به نام توماس بردوردین به عهده داشت که بعدها اسقف اعظم کانتربری شد. بردوردین ضمن نوشتن کتابی به نام شکایت خداوند از پلاگیوس شدیدا به اندیشه های «راه نو» حمله کرد. او در این کتاب، نظریه ای را در باب آمرزیدگی مطرح کرد که نشان دهنده بازگشت به دیدگاه های آگوستین است، همچنان که این دیدگاه ها را می توان در آثار متأخر ضد پلاگیوس ملاحظه کرد. اندیشه های بردوردین در انگلستان به وسیله جان ویکلیف بسط داده شد.
انگلستان هر چند یکی از مراکز مهم الهیاتی بود، اما جنگ های صد ساله (1337ـ1453) موجب شد که در قاره اروپا بیش از پیش منزوی شود. اندیشه های بنیاد ستیزانه آگوستینی منسوب به بردوردین در سرزمین های اروپا، به وسیله گرگوری اهل ریمینی در دانشگاه پاریس مورد توجه قرار گرفت. گرگوری امتیاز بسیار مهمی بر بردوردین داشت. او عضو یک فرقه دینی (فرقه هرمسی منسوب به آگوستین که معمولا از آن به «فرقه آگوستینی» یاد می شود) بود و همان گونه که دومینیکیان مبلغ اندیشه های توماس آکویناس، و فرانسیسیان مبلغ اندیشه های دانز اسکوتس بودند، آگوستینی ها نیز اندیشه های گرگوری اهل ریمینی را ترویج می کردند و همین نشر سنت آگوستینی برخاسته از گرگوری در «فرقه آگوستینی» بود که به شکلی روزافزون از آن به «مکتب نوآگوستینی» یاد می شد.
اندیشه های نوآگوستینی ها
نخست آنکه گرگوری در موضوع کلیات، نگرش نومینالیستی داشت. او همانند بسیاری دیگر از متفکران عصر خود، فایده چندانی برای پرداختن به رئالیسم توماس آکویناس یا دانز اسکوتس نمی دید و بدین جهت مشترکات بسیاری با متفکران «راه نو» مانند رابرت هالکوت و گابریل بیل داشت. دوم آنکه گرگوری مبحث نجات بخشی را مطرح کرد که بازتابی از نفوذ و تأثیر آگوستین بود. تأکید بر نیاز به فیض و نیز تأکید بر مسئله لغزش و خطاکار بودن بشر، شروع آمرزیدگی از سوی خداوند و تقدیر ازلی الهی را می توان در این جا ملاحظه کرد. رستگاری از آغاز تا پایان آن، یکسره فعل الهی تلقی می شد و این در حالی بود که به عقیده «راه نو» رستگاری بشر «با نهایت سعی خود» از طرف بشر شروع می شود. گرگوری بر این نکته تأکید می ورزید که تنها خداست که می تواند آغازگر آمرزیدگی باشد. «راه نو» معتقد بود که بیشتر (اما نه همه) وسایل ضروری برای نجات در درون طبیعت بشری نهاده شده و شایستگی های مسیح، نمونه ای از وسیله ای است که در بیرون بشریت قرار دارد.
از دید نویسنده ای چون بیل توان دست کشیدن و اجتناب از گناه و روی آوردن به پاکی و طهارت، نمونه ای از وجود وسیله حیاتی رستگاری در درون بشریت است، اما گرگوری در تقابلی آشکار، معتقد بود که چنین وسایلی تنها در بیرون طبیعت بشر وجود دارد. به عقیده او، حتی توان دست کشیدن از گناه و روی آوردن به پاکی، ناشی از فعل و عمل الهی است نه اقدام بشری. واضح و آشکار است که این دو، نشانه ای از دو دیدگاه کاملا متفاوت در فهم نقش بشر و خداوند در آمرزیدگی است.هرچند آگوستین گرایی علمی گرگوری، به خصوص به فرقه آگوستینی منسوب بود، اما چنین نبود که هر صومعه یا دانشگاه آگوستینی اندیشه های آن را پذیرفته باشد. با این حال، به نظر می رسد که در اواخر دوره قرون وسطی و در آستانه عصر نهضت اصلاح دینی، یک مکتب فکری وجود داشته که به شدت آگوستینی بوده است. به دلایل مختلفی، شاید بتوان اصلاحگران ویتنبرگ را به سبب تأکید خاص بر نوشته های ضد پلاگیوسی آگوستین، کسانی دانست که این سنت را دگربار کشف و احیا کردند.
منـابـع
آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها