منابع الهیات مسیحی (جایگاه تجربه دینی)
فارسی 4163 نمایش |الهیات مسیحى، مانند بیشتر رشته ها، بر تعدادى از منابع استوار است. در سنت مسیحى از گذشته بحث هاى بسیارى در باب هویت این منابع و اهمیت نسبى آن در تحلیل هاى الهیاتى صورت گرفته است. به بیانى روشن، در الهیات مسیحى چهار منبع اصلى از این قرار شناخته شده است:
1- کتاب مقدس 2- عقل 3- سنت 4- تجربه. هر یک از این منابع سهم خاصى در رشته الهیات داشته است که در زیر، به موضوع تجربه پرداخته می شود.
1- مفهوم تجربه دینى
«تجربه» اصطلاح دقیقى نیست. امروزه مى توان گفت که ریشه هاى این واژه تقریبا به خوبى درک شده است. این واژه برگرفته از اصطلاح لاتینى experiential است که مى توان آن را چنین تفسیر کرد: «آنچه برآمده از سیر و سیاحت در سراسر زندگى است.» در این معناى عام، تجربه به معناى «مجموعه اى گردهم آمده از دانش، که ناشى از مواجهه مستقیم با زندگى است.» هنگامى که کسى از «معلمى باتجربه» یا «دکترى باتجربه» یاد مى کند، مفهوم آن این است که آن معلم یا دکتر مهارتش را مستقیم و بىواسطه کسب کرده است. با این حال، این اصطلاح معنایى اکتسابى نیز دارد که در این جا به خصوص مطمح نظر ماست. این اصطلاح رفته رفته براى اشاره به زندگى درونى افراد به کار مى رود که آن افراد از عواطف و احساسات انفسى خودشان آگاه مى شوند. پس این اصطلاح به جهان تجربه درونى و انفسى، در مقابل جهان بیرونى و زندگى روزمره، مربوط مى شود. در رشته اى از نوشته ها، از جمله تحقیق مشهور ویلیام جیمز به نام گونه هاى تجربه دینى گونه هاى (1902) بر اهمیت ابعاد ذهنى دین، به طور کلى، و مسیحیت، به خصوص، تأکید شده است. مسیحیت تنها درباره آراء و اندیشه ها نیست (آن گونه که شاید بحث ما درباره کتاب مقدس، عقل و سنت چنین القا کرده باشد)؛ بلکه درباره تفسیر و دگرگونى حیات درونى افراد است. چنین توجهى به تجربه بشرى، به خصوص با جنبشى قرین و مرتبط است که عموما به معروف است.
2- اگزیستانسیالیسم: فلسفه اى در باب تجربه بشرى
تفاوت آدمیان از سایر شکل هاى زندگى در چیست؟ آدمیان همیشه از نوعى تمایز اساسى میان خود، از یک سو، و همه شکل هاى دیگر زندگى از سوى دیگر آگاه بوده اند. اما این تفاوت چیست؟ وجود داشتن به چه معناست؟ شاید مهم ترین چیزى که آدمیان را از سایر شکل هاى زندگى جدا مى کند، این حقیقت است که آنان از وجود خود آگاهند و پرسش هایى در باب آن مطرح مى کنند. ظهور فلسفه اگزیستانسیالیسم در نهایت پاسخى به این بصیرت سرنوشت ساز است. ما نه تنها وجود داریم؛ بلکه مى فهمیم و آگاهیم که وجود داریم، و آگاهیم که وجود ما روزى با مرگ به پایان خواهد رسید. واقعیت محض و عریان وجود ما براى ما اهمیت دارد، و ما رهیافت کاملا فارغدلانه به آن را مشکل، و شاید غیرممکن، مى دانیم. اگزیستانسیالیسم، در اساس، اعتراضى است به این دیدگاه که آدمیان «اشیا» هستند، و نیز این فلسفه از انسان مى خواهد که وجود شخصى فرد را با جدیت تمام مورد توجه قرار دهد.
مفهوم اصطلاح اگزیستانسیالیسم
اصطلاح «اگزیستانسیالیسم» ممکن است دو معنا داشته باشد. این اصطلاح، در اساسى ترین سطح خود، به معناى نگرشى به حیات بشرى است که تأکید خاصى به تجربه مستقیم و ناظر به زندگى واقعى افراد دارد. این مکتب به نحوه مواجهه افراد با دیگران، و درک کرانمندى خود، مى پردازد. این اصطلاح در معناى بسط یافته تر خود، براى اشاره به جنبشى است که شاید در سال هاى 1938 تا 1968 به اوج خود رسید و اساسا ریشه هاى آن در آثار سورن کرکگور (1818-1855) فیلسوف هلندی، قرار دارد. کرکگور بر اهمیت تصمیم فردی و آگاهی از محدودیت وجودشان تاکید داشت. بر حسب تاریخ الهیات مدرن، مهم ترین نقش در تحولات اگزیستانسیالیسم از آن مارتین هایدگر به خصوص در کتاب وی به نام وجود و زمان (1927) است. وى در این کتاب مفاهیم و واژه هاى اساسى اى را که رودولف بولتمان براى طرح نوعى تبیین اگزیستانسیالیستى مسیحى از وجود انسانى، بدان نیاز داشت، و نیز شیوه توضیح و دگرگون ساختن آن به وسیله انجیل را در اختیار او نهاد. این اثر هایدگر تحت تأثیر درون مایه اى به نام دازاین اصطلاحى آلمانى، قرار دارد که ترجمه آن به انگلیسى کار آسانى نیست. اصطلاح «هستى» گاهی برای تامین این هدف به کار برده می شود، گرچه شاید «هستی در آنجا» این مفهوم اساسی را بهتر بیان کند.
دیدگاه بولتمان
بولتمان به خصوص در کتاب شرحی بر انجیل یوحنا بر این باور است که واژه هاى اگزیستانسیالیستى هایدگر را مى توان براى بیان مفاهیم اساسى عهد جدید، به گونه اى که براى مخاطبان غیر مذهبى نیز مفهوم باشد، پذیرفت. تمایز هایدگر میان «وجود غیر اصیل» و «وجود اصیل» از اهمیت حیاتى برخوردار است و این همان چیزى است که بولتمان خلاقانه آن را در پرتو عهد جدید از نو تفسیر مى کند. از دیدگاه بولتمان، عهد جدید دو گونه وجود انسانى را تشخیص مى دهد. نخست، وجودى باورنکردنى رهایى نیافته است که شکل غیر اصیل وجود است. در این جا، افراد از شناخت آنچه که حقیقتا هستند، سر باز مى زنند؛ یعنى موجوداتى که در سعادت و نجات خود به خداوند متکى اند. چنین افرادى در پى آنند که خود را با تلاش براى تأمین وجود از طریق اعمال اخلاقى یا رفاه مادى توجیه کنند. این کوشش براى خودکفایى در ناحیه بشرى چیزى است که در عهد عتیق و عهد جدید به «گناه» موسوم است. عهد جدید در برابر این شکل غیر اصیل وجود انسان، نوعى باور و وجود رهایى یافته قرار مى دهد که انسان در آن، همه اطمینانى را که خود ایجاد کرده رها کرده و به خدا اعتماد مى کند. انسان به موهوم بودن این خودکفایى خودش پى مى برد و در عوض به کفایت خدا اعتماد دارد. به جاى انکار اینکه انسان مخلوقات خداست، این واقعیت را مى پذیرد و از آن به کمال مى رساند، و هستى خود را بر آن استوار مى سازد. به جاى چسبیدن به چیزهاى زودگذر براى اطمینان، فرامى گیرد که ایمان به این جهان زودگذر را وانهاده، به آن امید که بر خود خداوند اعتماد و اطمینان کند. به جاى کوشش براى توجیه خود، یاد مى گیرد که بپذیرد که خدا رهایى انسان را به مثابه هدیه اى مجانى تقدیم مى کند. به جاى انکار واقعیت کرانمندى خود و اجتناب ناپذیر بودن مرگ، یاد مى گیرد که مرگ و رستاخیز عیسى مسیح، که آزادى او همان آزادى انسان به وسیله ایمان است، نوعى مواجهه و غلبه بر اینها است.
ظهور اگزیستانسیالیسم و دوران مدرن
ظهور اگزیستانسیالیسم بازتاب اهمیتى است که براى جهان درونى تجربه بشرى در دوران مدرن قائل بوده اند. با این حال، باید توجه کرد که این توجه به تجربه بشرى، چیز تازه اى نیست. به طور قطع، مى توان این امر را هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید معلوم داشت، و همین هم بر آثار آگوستین اهل هیپو سایه افکنده است. مارتین لوتر اعلام کرد که «تجربه، سازنده فرد الهیدان است» و چنین بیان کرد که محال است که بدون تجربه اى ازداورى قاطع و هائل خداوند درباب گناه بشرى، بتوان الهیدانى شایسته شد. جنبش ادبى که به رمانتیسم معروف است، اهمیت بسیارى به نقش «احساس» داد و راه را براى توجهى تازه به این بعد از زندگى مسیحى باز کرد.
3- تجربه و الهیات، دو الگو
در موضوع پیوند تجربه با الهیات، دو رویکرد عمده را مى توان در الهیات مسیحى تشخیص داد:
1 - تجربه منبعى اساسى در اختیار الهیات مسیحى قرار مى دهد.
2 - الهیات مسیحى چارچوبى تفسیرى فراهم مى سازد که مى توان تجربه بشرى را در آن تفسیر کرد.
الف: تجربه به مثابه منبعى اساسى
این اندیشه که تجربه دینى مى تواند به مثابه منبعى اساسى در الهیات مسیحى کارایى داشته باشد، جذابیت هاى آشکارى دارد. این بدان معناست که الهیات مسیحى به تجربه بشرى توجه دارد چیزى که مشترک بین همه افراد بشر است نه ملک انحصارى گروهى کوچک. این رویکرد براى همه کسانى که از «ننگ خاص نگرى» شرم دارند، مزایاى بسیارى دارد و حاکى از آن است که همه ادیان جهان اساسا واکنش هاى بشرى به تجربه دینى یکسان هستند که غالبا از آن به «تجربه اى ناب از امر متعالى» یاد مى شود. بدین سان، الهیات کوششى است مسیحى براى تأمل کردن بر این تجربه مشترک بشرى، با این شناخت که همین تجربه اساس سایر ادیان جهان را تشکیل مى دهد. این رویکرد نزد دفاعیه نویسان مسیحى نیز جذابیت بسیارى داشته است، و شاهد بر این مطلب آثار پل تیلیش و دیوید تریسى است. اگر آدمیان تجربه مشترکى داشته باشند، خواه آن را «دینى» بدانند یا نه، الهیات مسیحى مى تواند آن تجربه را مورد توجه قرار دهد. در نتیجه، مشکل توافق بر نقطه آغاز مشترکى از بین مى رود. نقطه آغاز، پیش تر و در تجربه بشرى، فراهم شده است. دفاعیه نویسان مسیحى از عهده اثبات این برمى آیند که انجیل مسیحى، معناى تجربه مشترک بشرى را درمى یابد. این رهیافت شاید به بهترین شکل خود در مجموعه سخنرانى هاى پل تیلیش به نام شجاعت بودن، که پس از انتشارش در سال 1952، توجه بسیارى را به خود جلب کرد دیده مى شود. نزد بسیارى از ناظران، تیلیش در متناظر ساختن اعلان مسیحى و تجربه مشترک بشرى موفق بوده است.
دیدگاه جورج لیدنبک
اما در این جا مشکلاتى نیز وجود دارد. روشن ترین مشکل این است که در سراسر تاریخ و فرهنگ بشرى، شواهد تجربى بسیار نادرى براى «تجربه ناب مشترک» وجود دارد. این اندیشه به سادگی مفروض و مسلم دانسته می شود و اثبات آن عملا محال است. به قول جورج لیدنبک، الهیدان برجسته ییل، پخته ترین و ظریف ترین تبیین برای این نقد در «نظریه تجربی بیانی آموزه ها» آمده است. لیدنبک در کتاب ماهیت آموزه (1984) تحلیل مهمى درباره ماهیت آموزه هاى مسیحى ارائه مى کند. لیندبک بر این عقیده است که نظریه هاى مطرح شده در باب آموزه ها را به سه نوع کلى مى توان تقسیم کرد. نظریه معرفتى گزاره اى که بر جنبه های معرفتی دین تاکید می کند و بر شیوه ای اصرار می ورزد که آموزه ها کارکردی به سان مدعیات صدق و کذب پذیر یا گزاره های اخباری دارند. در نظریه تجربی بیانی، آموزه ها به مثابه نمادهای غیر معرفتی احساسات درونی یا طرز تلقی های بشر تفسیر می شوند. سومین رویکرد که خود لیندبک آن را می پسندد، رویکرد فرهنگی زبان شناختی به دین است. لیندبک این الگو را با نوعى «قاعده» یا نظریه «تنظیمى» آموزه قرین مى سازد. نقد لیندبک بر دومین رویکرد از این رویکردها از اهمیت بسیارى در این جا براى ما برخوردار است. به عقیده لیندبک، رویکرد تجربى بیانى، ادیان، از جمله مسیحیت، را جلوه ها و تصدیقات عمومى و مشروط به قیود فرهنگى شکل هاى پیش زبانى آگاهى، طرز تلقى ها و احساسات مى داند. به عبارت دیگر، نوعى «تجربه دینى» مشترک و جهانى وجود دارد که الهیات مسیحى، مانند سایر ادیان، مى کوشد تا آن را در قالب کلمات بیان کند. در ابتدا، تجربه مى آید و الهیات به دنبال آن. لیندبک معتقد است که جذابیت این رویکرد در مورد آموزه ها ریشه در شمارى از ویژگى هاى تفکر غربى در قرن بیستم دارد. براى نمونه، اشتغال امروزى به گفتگوى بین الادیانى تا حد زیادى وامدار این نظر است که ادیان مختلف بیان هاى مختلف از یک تجربه ناب مشترک، مانند نوعى «جوهر جدایى پذیر مواجهه» یا نوعى «آگاهى بى واسطه از امر متعالى» هستند. ایراد اساسى وارد بر این نظریه، آن گونه که بیان شد، مقاومت آن در برابر اثبات پذیرى است. آن گونه که لیندبک خاطر نشان ساخته، «تجربه دینى» مفهومى بسیار مبهم است. «تعیین ویژگى هاى متمایز آن امرى دشوار یا غیرممکن است، و با این حال بدون این نظر که «دین هاى گوناگون، نمادپردازى هاى گوناگون تجربه ناب و واحد امر غایى هستند»، فرضیه اى در غایت اثبات ناپذیرى، به ویژه به سبب دشوارى تعیین جایگاه و توصیف «تجربه ناب» مورد نظر است. لیندبک به حق خاطرنشان کرده است که این بدان معناست که «این احتمال منطقى وجود دارد که دست کم یک بودایى و یک مسیحى اساسا ایمان مشترکى داشته باشند، هر چند به گونه اى کاملا متفاوت بیان شده باشد.» این نظریه را تنها زمانى مى توان معتبر دانست که بتوان تجربه ناب مشترک را از زبان و رفتار دینى منعزل کرد و نشان داد که این دو ملفوظات یا واکنش هایى به اولى اند. به همین دلایل، دومین رویکرد در مورد درک ارتباط میان تجربه و الهیات مخاطبانى پیدا کرده است.
ب: تجربه به مثابه چیزى که نیاز به تفسیر شدن دارد
بر طبق این رویکرد، الهیات مسیحى پدیدآورنده چارچوبى است که ابهامات تجربه را در آن مى توان تفسیر کرد. الهیات در پى آن است که تجربه را تفسیر کند. این مانند تورى است که به منظور صید معناى تجربه بر آن مى افکنیم. تجربه چیزى تلقى مى شود که باید تفسیر شود نه چیزى که خود بر تفسیر کردن توانا باشد. معمولا نمونه کلاسیک از این رویکرد را «الهیات صلیب» مارتین لوتر مى دانند که هنوز هم اهمیت بسیارى در نقد نقش تجربه در الهیات دارد. موضع لوتر آن است که تجربه اهمیت حیاتى در الهیات دارد؛ بدون تجربه، الهیات ضعیف و ناقص است و مانند پوسته اى تهى است که در انتظار پرشدن است. با این حال، خود تجربه را نمى توان منبع قابل اعتمادى در الهیات دانست. تجربه را باید به وسیله الهیات تفسیر و تصحیح کرد.
الهیات صلیب مارتین لوتر
لوتر مى گفت که ما مى کوشیم تا تصور کنیم که چه چیزى براى حواریون عیسى در نخستین جمعه مقدس دوست داشتنى بود. آنان از همه چیز دست شستند تا با عیسى همراهى کنند. فلسفه حیات آنان خود او بود. به نظر مى رسد که او براى همه پرسش هاى آنان پاسخ داشت. سپس، او را آشکارا از آنان جدا کردند و در ملاء عام به صلیب کشیدند. خدا در حالى که غایب بود، تجربه مى شد. هیچ طریقى وجودنداشت که کسى بدان طریق بتواند خدارا درحالى که حاضر است، در همان لحظه، تجربه کند. حتى خود عیسى نیز به نظر مى رسد که لحظه اى احساس کرد که خدا غایب است: «خداى من، خداى من، چرا مرا ترک کردى؟» (متى 27: 46). به عقیده لوتر، این گونه تفکر نشان دهنده میزان بى اعتبارى تجربه و احساسات براى رهنمون شدن به سوى حضور خدا است. لوتر معتقد بود که آنان که در اطراف صلیب قرار داشتند، حضور خدا را تجربه نکردند و به همین سبب، گمان کردند که خدا از صحنه غایب است. رستاخیز ]عیسى مسیح[ این داورى را دگرگون کرد؛ به این معنا که خدا به گونه اى پنهان حضور داشت که تجربه را به این اشتباه انداخت که او غایب است. الهیات احساسات ما را تفسیر مى کند، حتى تا آن جا که آنها را انکار مى کند و این به هنگامى است که آنها گمراه کننده باشند. این بر صداقت خدا و واقعیت امید به رستاخیز حتى آنگاه که تجربه چیز دیگرى را القا کند تأکید مى کند. بدین ترتیب، الهیات چارچوبى براى مفهوم ساختن تناقضات تجربه ارائه مى کند. خدا را مى توان در همان حال که غایب از جهان است، تجربه کرد. با این حال، الهیات تأکید مى کند که این تجربه گذرا و نارساست و نمى توان به ظاهر آن توجه کرد.
(ادامه دارد...).
منـابـع
آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1384
آلیستر مک گراث- مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی- مترجم بهروز حدادی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1382
مری جو ویور- کتاب درآمدی به مسیحیت- مترجم حسن قنبرى- قم مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1381
ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1386
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها