نقش و جایگاه عقل در منابع الهیات مسیحی
فارسی 5251 نمایش |الهیات
الهیات مسیحی، مانند بیشتر رشته ها، بر تعدادی از منابع استوار است. در سنت مسیحی از گذشته بحث های بسیاری در باب هویت این منابع و اهمیت نسبی آن در تحلیل های الهیاتی صورت گرفته است. به بیانی روشن، در الهیات مسیحی چهار منبع اصلی از این قرار شناخته شده است: 1- کتاب مقدس. 2- عقل. 3- سنت. 4- تجربه. هر یک از این منابع سهم خاصی در رشته الهیات داشته است که در زیر، به موضوع عقل پرداخته می شود. بنابراین دومین منبع اصلی که در این جا بررسی می شود، عبارت است از عقل بشری. گرچه اهمیت عقل در الهیات مسیحی همیشه پذیرفته شده، اما در جنبش روشنگری اهمیت ویژه ای یافت.
عقل و مکاشفه: سه الگو
از آن جا که افراد بشر صاحب خردند، انتظار می رود که عقل نقش عمده ای در الهیات مسیحی داشته باشد. با این حال، پیوسته بحث های بسیاری در الهیات مسیحی درباره چیستی نقش عقل وجود داشته است. در بحث از تحولات مربوط به نگرش های آباء به فرهنگ سکولار، از جمله فلسفه، نگرش های مختلفی را که در این زمان روی داد، خاطر نشان شد که از جمله آنها پذیرش نسبتا غیر نقادانه مکتب افلاطونی (برای نمونه، ژوستین شهید)، نفی شدید هرگونه نقش داشتن فلسفه در الهیات (برای نمونه، ترتولیان) تمایل به پذیرش دست کم پاره ای از اندیشه های فلسفه سکولار (برای نمونه، آگوستین) بود.
نگرش های پدیدآمده از دوره آباء
1- الهیات رشته ای عقلانی است. این دیدگاه به نویسندگانی مانند توماس آکویناس نسبت داده می شود که این فرضیه را اساس کار خود قرار دادند که ایمان مسیحی، در اساس، امری عقلانی است و از این رو به قدرت عقل هم می توان آن را حمایت کرد و هم آن را مورد تحقیق قرار داد. «راه های پنج گانه» توماس آکویناس، این اعتقاد او را تبیین می کند که عقل می تواند از اندیشه های ایمانی حمایت به عمل آورد. اما هم آکویناس و هم سنت مسیحی، که او ارائه کرد، اعتقاد نداشت که مسیحیت به آن چیزی که عقل محقق و معلوم می کند، محدود است. ایمان فراتر از عقل است و راه به حقایق و بینش های وحی دارد که عقل بدون مدد گرفتن نمی تواند به ژرفای آن راه یافته یا آن را کشف کند. عقل نقش ترویج و تقویت، و نیز بیان چیستی لوازم آن چیزی است که به مدد وحی معلوم می شود.
الهیات به این معنا یک scientia است یعنی یک رشته عقلانی است که برای ترویج و تقویت و نیز گسترش آنچه به مدد وحی یا مکاشفه شناخته می شود، از روش های عقلی استفاده می کند. اتین ژیلسون، مورخ شهیر تفکر مسیحی در قرون وسطی، مقایسه ای جذاب میان نظام های عظیم الهیات در قرون وسطی و کلیساهای جامعی که در اروپای مسیحی این دوره ظهور یافت، انجام داده است. او نظام های بزرگ الهیاتی را «کلیساهای جامع ذهن» می داند. مسیحیت همانند یک کلیسای جامع است که عقل بشری بستر و پایه آن است، اما روبنای آن فراتر از حوزه ای است که برای خرد ناب قابل دسترسی است. مسیحیت بر مبانی و شالوده های عقلی استوار است; اما ساختمانی که بر آن مبنا و شالوده استوار شده، بسیار فراتر از چیزی است که عقل بتواند آن را مکشوف سازد. با این حساب، فلسفه «کنیز الهیات» است.
2- الهیات انتشار دوباره بینش های عقل است. در نیمه دوم قرن هفدهم، به ویژه در انگلستان و آلمان، نگرش تازه ای به تدریج مطرح شد. چنین استدلال می شد که مسیحیت امری عقلانی است، اما در حالی که توماس آکویناس این را بدان معنا می گرفت که ایمان قویا بر مبانی عقلانی استوار است، این مکتب فکری نو، اندیشه های متفاوتی داشت. آنان معتقد بودند که اگر ایمان امری عقلانی است، باید بتواند کلیت خود را از عقل استنتاج کند. هر جنبه از جنبه های ایمان، هر نکته در باب اعتقادات مسیحی باید اثبات شود که از عقل بشری استنتاج شده است. بهترین الگوی این رویکرد را می توان در آثار لورد هربرت، به ویژه در باب حقیقت دین مشاهده کرد که به مسیحیتی عقلانی معتقد بود که بر معنای فطری خدا و الزامات اخلاقی بشر استوار بود.
این، دو پیامد عمده داشت. نخست، مسیحیت در نتیجه به آن دسته از اندیشه ها تقلیل یافت که با عقل بتوان آن را ثابت کرد. اگر مسیحت امری عقلانی است، در این صورت هر بخشی از این نظام را که نتوان با عقل اثبات کرد، نباید «عقلانی» شمرد. آنها باید به کناری نهاده شوند و دوم، عقل را باید مقدم بر مکاشفه دانست. عقل در مرتبه نخست است و مکاشفه در مرتبه دوم. بدین ترتیب، عقل را باید چنان دانست که می تواند بدون استمداد از وحی، تعیین کند که چه چیزی درست است. مسیحیت باید یکی از دو راه را انتخاب کند: یا پذیرفته شود، مشروط به آنکه بایدهای عقل را امضا کند و یا به کناری نهاده شود و این در جایی است که راه خود را در پیش گیرد. از این رو، دیگر چه حاجتی است به اندیشه مکاشفه، در جایی که عقل می تواند همه آنچه را که شاید مایل به دانستن آن درباره خدا، جهان و خودمان هستیم به ما بگوید؟ این اعتقاد کاملا تثبیت شده نسبت به صلاحیت کامل عقل بشری، مبنای تحقیر عقل گرایانه آموزه مسیحی مکاشفه در عیسی مسیح و در کتاب مقدس است.
3- الهیات امری است زاید، و عقل مقدم است. سرانجام، این دیدگاه عقل گرایانه به نتیجه منطقی خود نائل آمد. در واقع، چنین استدلال می شد که مسیحیت حاوی رشته ای از باورهای عمده است که با عقل ناسازگارند. عقل، چون فوق دین است، حق دارد که درباره آن داوری کند. این رویکرد را معمولا «عقل گرایی جنبش روشنگری» می نامند.
خداشناسی طبیعی
اصطلاح «دئیسم» (خداشناسی طبیعی) از واژه لاتینی deus به معنای «خدا» گرفته شده و اغلب در معنای عام برای اشاره به دیدگاهی درباره خداست که به آفرینش الهی معتقد است، اما دخالت پیوسته الهی در آن آفرینش یا حضوری خاص در آن را منکر است. این اصطلاح بیشتر مقابل اصطلاح تئیسم (توحید) است که برگرفته از اصطلاح یونانی theos به معنای خداست و دخالت پیوسته الهی را در جهان می پذیرد. خداشناسی طبیعی در معنای خاص خود برای اشاره به دیدگاه های گروهی از متفکران انگلیسی در «عصر خرد» در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم به کار می رود. للند در کتاب نویسندگان برجسته دئیست (1757) گروهی از نویسندگان از جمله لرد هربرت اهل چربری، توماس هابز و دیوید هیوم را زیر عنوان عام دئیست فهرست کرد.
بررسی دقیق دیدگاه های دینی آنان نشان می دهد که آنان، صرف نظر از نوعی بدبینی کلی به اندیشه های خاص مسیحی مشترکات نسبتا کمی داشتند. با این حال، دسته بندی این نویسندگان در یک مقوله با مخالفتی مواجه نشد. بدین ترتیب، خداشناسی طبیعی به مثابه مقوله اعتقادی واقعی کاملا تثبیت شد. جان لاک در رساله ای در باب فاهمه بشر (1690) اندیشه ای را درباره خدا مطرح کرد که معرف بخش عمده خداشناسی طبیعی بعدی شد.
در واقع، می توان گفت که لاک در رساله، بسیاری از مبانی فکری خداشناسی طبیعی را بنا نهاد. لاک معتقد بود که «عقل ما را به شناخت این حقیقت مشخص و بدیهی رهنمون می شود که موجودی ابدی و از همه تواناتر و داناتر وجود دارد.» صفات این موجود همان صفاتی است که عقل بشری آن را برای خداوند شایسته می بیند. لاک با بررسی اینکه کدام یک از کیفیات اخلاقی و عقلی شایسته مقام الوهی است، معتقد بود که «ما هر یک از اینها را با تصوری که از نامتناهی بودن داریم وسعت می بخشیم و لذا با ترکیب آنها، تصور مرکب خدا را می سازیم.» به عبارت دیگر، تصور خدا برآمده از کیفیات عقلانی و اخلاقی بشری است که به نامتناهی بودن معطوف است.
متیو تیندل در کتاب مسیحیت به قدمت آفرینش (1730) چنین استدلال می کرد که مسیحیت چیزی نیست جز «تبلیغ دین طبیعت». خدا همان بسط اندیشه های پذیرفته شده بشری در باب عدالت، عقلانیت و حکمت است. این دین عام در هر زمان و در هر مکان در دسترس است، در حالی که مسیحیت سنتی بر اندیشه مکاشفه الهی استوار است که برای کسانی که پیش از مسیحیت می زیستند، قابل دسترسی نبود. دیدگاه های تیندل پیش از آنکه رشته جدید جامعه شناسی معرفت تردیدها و بدبینی هایی را درباره اندیشه «عقل عام» پدید آورد، تبلیغ می شد، و آن دیدگاه ها نمونه ای عالی از عقلگراییند که شاخصه این جنبش است و بعدها در جنبش روشنگری مؤثر واقع شدند. اندیشه انگلیسی خداشناسی طبیعی در قاره اروپا (به ویژه در آلمان) از طریق ترجمه ها و نوشته های افرادی که با آن ترجمه ها آشنا و همفکر بودند، مانند نامه های فلسفی ولتر، رواج یافت. عقل گرایی جنبش روشنگری، اغلب اوج شکوفایی نهال خداشناسی طبیعی در انگلستان محسوب می شود.
عقل گرایی جنبش روشنگری
پیش فرض اساسی عقل گرایی در جنبش روشنگری آن است که عقل بشری کاملا می تواند هر آنچه را که نیاز به دانستن آن داریم درباره جهان، خودمان و خدا (اگر خدایی باشد) بیان کند. یکی از روشن ترین تصاویر این اعتماد فراوان به عقل، صفحه عنوان کتاب ولف، فیلسوف مسیحی و عقل گرای قرن هیجدهم است که با بلندپروازی، کتاب خود را چنین عنوان داده است: «اندیشه هایی عقلانی درباره خدا، جهان، روح انسان و درباره هر چیز دیگر.» (1720)
گراور مورد بحث جهانی را تصویر می کند که در تیرگی و تاریکی فرو رفته و اندیشه های کهنه ای را درباره خرافات، سنت و ایمان عرضه می کند. اما در بخشی از آن گراور، خورشید طلوع کرده است، بر تپه ها و دره ها نور می افکند و خنده بر چهره هایی می نشاند که باید آنان را دهقانانی بدانیم که تا آن زمان افسرده و مأیوس بوده اند. پیغام روشن است، عقل پرتو می افکند و تیرگی و تاریکی را از ایمان مسیحی فرو می افکند و پرتو شکوهمند عقلانیت بشری را پدید می آورد. وحی الهی، اگر اصلا وجود داشته باشد، امری نامربوط است. در این جا لازم است بر تفاوت میان «عقل» و «عقل گرایی» تأکید شود، زیرا ممکن است بعضی از خوانندگان، تفاوتی میان آن دو نبینند. عقل استعداد اساسی بشر در فکر کردن است که بر برهان و قرائن و شواهد استوار است. عقل به لحاظ الهیاتی امری بی طرف است و برای ایمان خطری ندارد، مگر اینکه تنها منبع شناخت درباره خدا پنداشته شود.
در این صورت است که به عقل گرایی تبدیل می شود که اتکای انحصاری بر عقل بشری است و نوعی امتناع از بها دادن به وحی الهی است. شاید بتوان گفت که عقل گرایی جنبش روشنگری بر این باور استوار است که عقل بشری، بدون مددگرفتن، می تواند هر چه را که بشر نیاز به دانستن آن دارد، به او عرضه کند. آنگاه که با عقل مشورت صورت گیرد، دیگر نیازی به گوش دادن به صداهای دیگر نیست. اصولا مسیحیان به هیچ روی نمی توانند سخنی بگویند که در عین حال متمایز و درست باشد. اگر متمایز است، از مسیر عقل جدا می شود و در نتیجه باید نادرست باشد. روشن است که متفاوت بودن همان نادرست بودن است. نمونه خوب این نقد عقلانی از مسیحیت را می توان در مورد آموزه مسیح (چگونه عیسی مسیح توانست در زمان واحد هم بشر و هم خدا باشد؟) و آموزه تثلیث (چگونه یک خدا می تواند هم زمان سه شخص باشد، بدون اینکه در دام تناقضی منطقی و ناسنجیده افتد؟) مشاهده کرد.
توماس جفرسون، از رؤسای جمهور اولیه آمریکا، که سخت تحت تأثیر عقل گرایی فرانسوی در سده هیجدهم قرار گرفته بود، این آموزه ها را به شکلی مستدل به سخره گرفت. به اعتقاد او، عیسی، در واقع، معلم بسیار ساده و عاقلی بود که انجیلی بسیار ساده و معقول درباره تصوری بسیار ساده و عقلانی از خدا تعلیم داد و مسیحیت در هر موضوعی ترجیح می دهد که امور را بیش از حد لازم پیچیده سازد. پیامد و نتیجه مستقیم این، جنبشی در مطالعات عهد عتیق بود که به «جستجوی عیسای تاریخی» معروف است. این جستجو که از قرن هیجدهم آغاز می شود، بر این باور استوار است که عهد جدید، تصور کاملا خطایی درباره عیسی دارد.
عیسای حقیقی «عیسای تاریخی» معلمی ساده در جلیله بود که اندیشه های کاملا معقول و قابل فهمی را که بر خرد استوار بود، تعلیم می داد. عهد جدید به خطا او را نجات بخش بشر گناهکار معرفی کرد. بدین ترتیب، عقل چنان دانسته می شد که می تواند درباره عیسی مسیح داوری کند. ایمانوئل کانت در کتاب معروفش دین در محدوده عقل صرف قویا معتقد به تقدم عقل و وجدان بر مرجعیت و اقتدار عیسی مسیح بود. هر جا که عیسی عکم عقل را امضا می کند، باید بدو به دیده احترام نگریست و آنگاه که برخلاف عقل یا فراتر از آن می رود، باید کنار گذاشته شود. چنین رویکردی را اریس مرداک در کتاب استقلال خوبی ها چنین توضیح داده است: «چقدر شناختنی و آشناست شخصی که در Grundlegung به زیبایی توصیف شده است، همو که حتی هنگامی که با مسیح مواجه می شود، کناره گیری می کند تا داوری وجدان خود را ملاحظه کند، و صدای عقل خود را بشنود.»
این مرد با اینکه از اندک زمینه مابعدطبیعی که کانت برایش روا می داشت، جدا شده، هنوز، آزاد، مستقل، دوست داشتنی، نیرومند، منطقی، مسئول، شجاع و قهرمان این همه رمان و کتاب های فلسفه اخلاق است. پس، عقل گرایی جنبش روشنگری به استقلال عقل معتقد بود و چنین استدلال می کرد که عقل بشری می تواند بدون توسل به اندیشه «مکاشفه» همه آنچه را که دانستنش درباره دین لازم است، اثبات کند. افزون بر این، عقل توانایی داوری درباره حقایق ادیان، مانند مسیحیت، را دارد و می تواند بسیاری از اندیشه ها را به دلیل «غیر عقلانی» بودن نفی کند. این اندیشه ها، گرچه در اواخر قرن هیجدهم و قرن نوزدهم تأثیرگذار بودند، اما امروزه به دیده شک بدان نگریسته می شود.
نقد عقل گرایی جنبش روشنگری
اعتبار رویکرد جنبش روشنگری به سبب بروز پاره ای از تحولات، که در این جا به بعضی از آنها اشاره می کنیم، از دست رفت. می توان گفت که اساس این رویکرد اندیشه «داده بی واسطه»، چه در عقل و چه در تجربه، بود. شناخت بر یک مبنا استوار است، خواه این مبنا همان حقایق بدیهی باشد که عقل بشری مستقیما آن را به این وصف می شناسد و خواه تجربه مستقیم باشد، که مستقیما برگرفته از تماس با جهان بیرون است. اما این مبانی دیگر بهره ای از وجود ندارند. این اندیشه که عقل بشری می تواند خود را بر اصول بدیهی اولی استوار سازد، و با دنبال کردن اینها تا نتیجه منطقی شان نظامی کامل را استنباط نماید، در اواخر قرن هیجدهم و پس از آن با شکست های سنگینی روبرو شد.
بیشتر نویسندگان موافق با اندیشه های جنبش روشنگری، به اصول پنج گانه هندسه اقلیدسی روی آورده بودند. اقلیدس بر اساس اصول پنج گانه خود، می توانست نظامی کاملا هندسی پدید آورد که به نظر می رسید که الگویی از نظامی کلی و ضرورتا صادق باشد که تنها بر عقل تکیه دارد. فیلسوفانی مانند اسپینوزا بر این باور بودند که مشابه این شیوه را در فلسفه نیز می توان به کار برد. در فلسفه و علم الاخلاق، مانند هندسه اقلیدسی، نیز می توان بنایی ساخت که بر اساسی مطمئن، کلی و عقلانی استوار باشد. اما این تمثیل در قرن نوزدهم با کشف هندسه غیر اقلیدسی از رونق افتاد. سرانجام این نتیجه به دست آمد که راه های دیگری برای هندسه ورزی وجود دارد که هر یک، از نظر انسجام درونی، کمتر از هندسه اقلیدسی نیست. اما کدام یک درست است؟
به این پرسش نمی توان پاسخ داد. همگی آنها متفاوت از یکدیگرند و هر یک مزایا و مشکلات خاص خود را دارند. امروزه در باب خود عقل گرایی نیز ملاحظات کاملا مشابهی پدید آمده است. روزگاری چنین استدلال می شد که تنها یک اصل عقلانی وجود دارد، اما به شکل روزافزونی پذیرفته شد که «عقلانیت های» بسیاری وجود داشته و دارد. السدر مکینتایر در پایان تحلیل خود از رویکردهای عقل گرایانه در باب صدق و معنا نتیجه می گیرد: «هیچ یک از متفکران جنبش روشنگری و جانشینان آنها نتوانستند یک صدا بگویند که اصول پذیرفته شده و انکارناپذیر، نزد همه عقلا دقیقا کدام است.» نویسندگان دایرة المعارف، یک نوع پاسخ دادند. روسو پاسخ دوم و بتنهام پاسخ سوم و کانت پاسخ چهارم و فیلسوفان طرفدار فهم عرفی اسکاتلندی و شاگردان فرانسوی و آلمانی آنان پاسخ پنجمی ارائه کرده اند.
تاریخ بعدی نیز نتوانسته است از دامنه این اختلاف بکاهد. در نتیجه، میراث جنبش روشنگری عبارت بوده است از ارائه آرمان توجیه عقلانی، که به دست آوردن آن ناممکن بوده است. عقل بسیار وعده می دهد، اما از وفا به وعده هایش ناتوان است. به همین دلایل است که هانس گئورگ گادامر به تلخی از «رویاهای رابینسون کرزوئه» از جنبش روشنگری تاریخی به مثابه امری ساختگی همانند خود کرزوئه یاد کرد. امروزه بسیاری مفهوم «عقلانیت عام» را تقریبا امری غیر واقعی می دانند. پست مدرنیسم معتقد است که گونه های مختلفی از «عقلانیت» وجود دارد که باید هر یک را خود به خود و جدای از دیگری ملاحظه کرد. هیچ دیدگاه ممتاز و هیچ مفهوم عام و فراگیر از «عقل»، که بتوان بر پایه آن داوری کرد، وجود ندارد.
منـابـع
آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384
آلیستر مک گراث- مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1382
مری جو ویور- کتاب درآمدی به مسیحیت- مترجم حسن قنبرى- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1381
ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها