دعوت به حق محوری و شناخت حقایق عنداللهی
فارسی 3753 نمایش |معرفت الهی
انسان چنانچه به معرفت قرآنی نایل آید و خویش را بر پایه تعریف خدا از انسان بشناسد، به روشنی در می یابد که اولا گوهر ذات و حقیقت وجودش همچون دیگر پدیده های هستی، تحت اراده خدای سبحان است. ثانیا اراده الهی نیز بر اساس حکمت محض و عدل صرف، جاری می شود. ثالثا چون خدای سبحان، خیر محض است، «از خیر محض، جز نکویی نرسد». با توجه به این مقدمات، باید دید که جایگاه تکیه آدمی بر خویش کجاست و آیا بحث اعتماد به نفس با توحید سازگار است و اگر هست، چگونه آن را معنا باید کرد؟
تردیدی نیست که اعتماد به نفس اگر در برابر اعتماد به خدا مطرح باشد، تفکری مشرکانه است که به خودمحوری و در نهایت به کفر آدمی می انجامد؛ اما اگر با حفظ اصل حق محوری، معنای اعتماد به نفس را خودباوری بدانیم، در این صورت می توان آن را با توحید هماهنگ دانست؛ زیرا انسان بر پایه این معنا وجود خویش را نردبانی باورکردنی و قابل اعتماد می بیند که می تواند بر پله های محکم آن گام نهد و تا اوج ملاقات با پروردگار خویش بالا رود. پس بر اساس این معنای صحیح، هویت هیچ کس هدف اصیل او نیست؛ بلکه نردبان خوب و محکمی به شمار می رود که انسان با تکیه بر آن و باور استحکام و کارآیی فراوان آن، راه ترقی و حرکت عمودی از چاه طبیعت به سوی جاه فرا طبیعت را در پیش می گیرد و به مقصد و مقصود دست می یابد؛ بی آنکه این نردبان او را از سیر تکاملی و صعودی باز دارد؛ اما خود اتکایی و اعتماد به نفس با آن معنای ناصواب، بدان می ماند که کسی نردبانی فراهم آورد، اما به جای بالا آمدن و نجات بخشیدن خود، همواره نردبان را به دوش بکشد و با آن به گرد خویش بچرخد یا آنکه نردبان را محور قرار دهد و پیوسته به طواف و ستایش آن پردازد.
این حقیقت، به وفور در قرآن کریم تجلی کرده و مطرح شده است؛ مثلا با اشاره به بی پایگی اهل کتاب، چنین می فرماید: «قل یأهل الکتب لستم علی شی ء حتی تقیموا التورة والإنجیل وما أنزل إلیکم من ربکم؛ بگو اى اهل كتاب تا [هنگامى كه] به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده ايد.» (مائده/ 68) دو معنا برای این آیه کریمه، مطرح است: 1. ای اهل کتاب! شما از پایگاه استواری برخوردار نیستید تا بتوانید کتاب های آسمانی را اقامه کنید. 2. ای اهل کتاب! تا به اقامه کتاب های آسمانی نپردازید، پایگاه محکمی نداشته و به چیزی نمی ارزید. گرچه هر دو معنا برای آیه پذیرفتنی است، اما معنای نخست از لطافتی ویژه برخوردار است؛ زیرا به این حقیقت اشاره دارد که هر نحوه ترقی و تعالی انسان، نیازمند پایگاه و نردبان است و اگر کسی خود و سرمایه های بی نظیر خود را باور داشته باشد، نردبانی را در اختیار گرفته که اگر یک قدم بر آن بگذارد، گام دیگر را به حریم دوست خواهد گذاشت که گفته اند: «یک قدم بر خویش نه وان دیگری درکوی دوست»
هر اندازه معرفت انسان به مبدأ و معاد و معبود خویش از یک سو و هویت انسانی خود از سوی دیگر بیشتر شود، خودمحوری، دنیاخواهی و زمین گیری او کمتر و آمادگی پرواز تا بر دوست برایش افزون تر می شود. پس باید توجه داشت که انسان، چون دیگر پدیده های هستی به لحاظ وجود، وابسته به خداست؛ زیرا قبلا نبود و با اراده الهی و با او وجود یافت. بنابراین، حقایق همه موجودات هستی از جمله انسان، پیش خداست و خداوند سهم ناچیزی از حقیقت های موجود در خزانه خود را به انسان عطا فرموده است؛ یعنی هر آنچه پیش بشر است و نیز آنچه که دست وی از آن کوتاه است، همه عندالله و در پیشگاه خداست.
علم انسان
در کنار این حقیقت، قرآن کریم به جوامع بشری می فرماید: «ما عندکم ینفد وما عندالله باق؛ آنچه پیش شماست، نابود شدنی و آنچه نزد پروردگار است، پابرجا و باقی است.» (نحل/ 96) زیرا هر چه پیش انسان باشد، از حیث بقا و فنا تابع هویت اوست و چون انسان و «کل نفس ذائقة الموت؛ هر صاحب نفسی چشنده مرگ است.» (عنکبوت/ 57؛ انبیاء/ 35؛ آل عمران/ 185) پس هر آنچه پیش انسان است، نظیر خود او رفتنی و زوال پذیر است؛ اما خدای سبحان که خود هرگز نمی میرد: «و توکل علی الحی الذی لایموت؛ بر آن زنده كه نمى ميرد توكل كن.» (فرقان/ 58) هر چه نزد اوست نیز باقی و زوال ناپذیر است.
با توجه به این حقیقت، تکیه بر کدام یک از دو امر یاد شده رواست؟ بر آنچه پیش انسان است و از بین می رود یا آنچه نزد پروردگار است و می ماند؟ آیا عقل انسان رخصت می دهد که آدمی از وجود لرزان خود پایگاه بسازد و بر خویش تکیه کند یا از او می خواهد که بر مخزن اصیل حقایق عنداللهی اعتماد و اتکا داشته باشد؟ اگر خدای سبحان علت همه هستی های امکانی است و غیر او هرچه هست معلول است، همه حقیقت معلول در کنار حقایق فراوان دیگر، پیش علت است و با این حال، تکیه معلول بر خویش و نه بر علت، ناشی از جهل علمی و جهالت عملی و توأم با خسارت ابدی است؛ زیرا با این خطای بزرگ، مرغ باغ ملکوت را از اوج سدرةالمنتهی به زیر کشیده و در عالم خاک، زمین گیر ساخته است؛ آنگاه که نوبت پرواز رسید و قفس گشوده شد، این مرغ بال و پر شکسته را کدامین توشه و دانه تا اوج ملکوت، یاری و توان می بخشد؟ روشن است که مسافر ملکوت، مسیر طولانی خود را جز با مرکبی ملکوتی و غذا و توشه ای آسمانی نمی پیماید و مرکب این سفر جز محبت و توشه و زاد این راه غیر از تقوا نخواهد بود؛ «تزودوا فإن خیر الزاد التقوی واتقون یأولی الألبب؛ (بقره/ 197) حال که بدون معرفت علمی و محبت عملی نمی توان در این مسیر به راه افتاد، برای تحصیل آن به کجا باید رجوع کرد؟ آیا معرفت و محبت های حاصل از علوم مفهومی و حصولی کافی است و سالک مشتاق را به سر منزل مقصود می رساند؟
پاسخ این پرسش این است که؛ ره آورد علمی و معرفتی علوم مفهومی و حصولی، حقیقتی است «نزد انسان» و هر آنچه نزد انسان است، از میان رفتنی و همچون خود او ناپایدار است؛ «ما عندکم ینفد؛ آنچه پيش شماست تمام مى شود.» (نحل/ 96) از این رو، قرآن کریم درباره برخی که به دوران پیری و فرتوتی می رسند، می فرماید: «و منکم من یرد إلی أرذل العمر لکی لایعلم بعد علم شیئا؛ هر آنچه را که آموخته اند، به کلی از یاد می برند.» (نحل/ 70) افزون بر این تصریح قرآن، تجربه نیز نشان می دهد که برخی از بزرگ ترین اساتید مراکز علمی در پایان عمر، آموخته ها و اندوخته های خود را از دست داده و می دهند و از آنچه عمری به تعلیم، تحقیق و تدریس آن نشسته بودند، بی خبر می شوند. استادی که نزدیک به پنجاه سال پیش کتاب قوانین را نزد او خواندیم، در اواخر عمر می گفت: «اکنون از کتاب کفایه چیزی متوجه نمی شوم.» و این در حالی بود که خود از شاگردان به نام مرحوم آخوند خراسانی (صاحب کفایة الاصول) بود و تقریرات درس آخوند را نوشته و سال ها با تحقیق مطالب کفایه مأنوس بود. البته محصول عملی و نتیجه تدریس مخلصانه و تحصیل بی شائبه چنین کسانی به صورت روح و ریحان ظهور خواهد کرد.
اگر تکیه انسان بر خود و اندوخته های خود باشد، چه بسا پیش از مرگ خود همه را از دست دهد و بدان خسارت گرفتار آید که با داشتن نردبان محکم و فرصت بالا آمدن و نجات یافتن، همواره نردبان را به دوش کشیده، به دور خود یا نردبان چرخد و سرانجام نیز در نهایت فقر و تهیدستی از پای درافتد. باید به دنبال حقیقتی و معرفت و محبتی عنداللهی بود که اگر به دست آید، هرگز از میان نرود. یکی از بزرگان قم تعریف می کرد که «در پی عارضه ای مغزی، مدت ها توسط فرزندانم برای معالجه به تهران منتقل و به قم بازگردانده می شدم؛ در حالی که هیچ یک از آنان را نمی شناختم و چیزی به یاد نداشتم؛ اما در همان حال، زیارت عاشورا را پیوسته زمزمه می کردم. دلیل این امر شگفت آن است که دانسته ها و اندوخته های دنیایی، عاریه ای است و سرانجام همه را بسان لباسی از انسان به درمی آورند و او را از آن ها عاری و برهنه می سازند؛ اما حقایق اصیل و اصل حقایق، همه عندالله است و "و ما عندالله باق؛ هر حقیقت عنداللهی، پابرجا و ماندنی است." (نحل/ 96) و رمز بقای عاشورا و زیارت آن هم، همین است.»
آن ها که خوانده ام همه از یاد من برفت *** الا حدیث دوست که تکرار می کنم
اصل حقایق
پس هرچه پیش انسان وجود دارد، نسخه برداشت شده و عکسی است که اصل آن در جایگاه دیگری است و در صورت ارتباط با آن مخزن اصلی و الهی می توان عین حقایق را مشاهده کرد. در قرآن کریم به نمونه هایی برمی خوریم که خداوند، اصل حقایق را ارائه و آنچه را در زمین به شکلی ویژه دیده می شود، با حقیقت ملکوتی اش آشکار فرموده است؛ مثلا هنگامی که موسای کلیم به وادی مقدس طوی گام نهاد و خدای سبحان با او سخن گفت، از او پرسید: «و ما تلک بیمینک یموسی؛ آنچه به دست راست خود داری چیست.» (طه/ 17) و موسی که جز چوب دستی چیزی به دست خود نمی دید، پاسخ گفت: «قال هی عصای؛ این، عصای من است.» (طه/ 18)
خدای سبحان برای اینکه نشان دهد چوب دستی او با شکل ویژه اش آیا حقیقتا چوب دستی است و آنچه را از حضرت شعیب گرفته یا از جای دیگری به دست آورده، چنان که به ظاهر دیده می شود، عصاست یا آیت زنده ای از آیات شگفت خدا، «قال ألقها یموسی؛ فرمان داد که آن را بر زمین افکن.» (طه/ 19) و چون آن را افکند، چیز دیگری دید و آنچه را که عصا می انگاشت، ماری شتابان (در یک مرحله) و اژدهایی دمان (در مرحله دیگر) یافت؛ «فألقیها فإذا هی حیة تسعی؛ پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت مى خزيد.» (طه/ 20) «فألقی عصاه فإذا هی ثعبان مبین؛ پس [موسى] عصايش را افكند و به ناگاه اژدهايى آشكار شد.»
نمونه دیگر نیز در پیکر خود موسی (ع) مطرح است که به ظاهر، دستی گندمگون دارد، اما اصل ملکوتی آن به رنگ و وضع دیگری است؛ یعنی آنچه به ظاهر، «ید سمراء» و گندمگون دیده می شود، به دور از هر بیماری و بدحالی، دارای حقیقتی سفید و درخشنده است و با فرمان خدا در شکل «ید بیضاء» تجلی می کند و بینندگان را با همین چهره حقیقی و ملکوتی به سوی خدا می خواند؛ «و نزع یده فإذا هی بیضاء للنظرین؛ و دست خود را [از گريبان] بيرون كشيد و ناگهان براى تماشاگران سپيد [و درخشنده] بود.»
حقیقتها در قیامت
اگر برخی از انسان ها در قیامت با چهره روشن و برخی با روی سیاه محشور می شوند: «یوم تبیض وجوه وتسود وجوه؛ روزى كه چهره هايى سپيد و چهره هايى سياه گردد.» (آل عمران/ 106) از آن روست که حقیقت عنداللهی و ملکوت چهره آدمی نزد خداست و هنگام ظهور حقایق و سرائر آشکار شده، از پرده برون می افتد؛ آنگاه به یکی حقیقت ارتداد و کفر پس از ایمان را نشان می دهند و عذاب الهی را به او می چشانند؛ «فأما الذین اسودت وجوههم أکفرتم بعد إیمنکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون؛ اما سياهرويان [به آنان گويند] آيا بعد از ايمانتان كفر ورزيديد پس به سزاى آنكه كفر مى ورزيديد [اين] عذاب را بچشيد.» (آل عمران/ 106) و به دیگری ثمره شیرین ایمان را می نمایانند و در پرتو چهره نورانی و حقیقت ملکوتی او به رحمت پایدار و همیشگی خداوند واصلش می سازند؛ «و أما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمة الله هم فیها خلدون؛ و اما سپيدرويان همواره در رحمت خداوند جاويدانند.» (آل عمران/ 107) پس حقیقت امور، همه نزد خداست و با اراده او ید سمراء، بیضاء می شود یا چهره بیضاء، سوداء می گردد و این نه از باب تغییر هویت و حقیقت اشیا و به گونه کیمیاگری بلکه بر این اساس است که هر آنچه خداوند اراده کرد، همان می شود؛ یعنی فراتر از این سخن که: «آنچه آن خسرو کند شیرین بود»، باید گفت: آنچه آن خسرو کند، همان بود.
نمونه سوم از ظهور حقیقت، باز در رابطه با موسی و به هنگام تقاضای مشاهده و رؤیت خداست که به درگاه پروردگار خود چنین عرضه داشت: «رب أرنی أنظر إلیک؛ پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم.» (اعراف/ 143) و خداوند در پاسخ می فرماید: به این ارتفاع بلند، یعنی کوه استوار بنگر و ببین که با تجلی من آیا همچنان کوه است یا نه؛ «انظر إلی الجبل فإن استقر مکانه فسوف ترنی؛ به كوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد.» و چون خداوند بر آن کوه تجلی کرد، جز سنگ های متلاشی شده و گرد و غبارهای پراکنده چیزی بر جای نماند؛ «فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا؛ پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود آن را ريز ريز ساخت و موسى بيهوش بر زمين افتاد.» (اعراف/ 143) و موسایی که بر فراز کوه ایستاده و از خدا رؤیت می طلبید، تنها با یک تجلی حق مدهوش گشت. آری موسای کلیم با آنکه توان رؤیت کامل قلبی نیافت، اما به شهود این حقیقت پرداخت که خدای سبحان منزه از هر محدودیتی است و حتی در حیطه شهود قلبی انبیا نیز نمی گنجد و عالم و آدم از تحمل یک تجلی و چهره نمایی او ناتوانند؛ از این رو، موسای متنعم از ولایت، نبوت و رسالت، چون به هوش آمد، درجه والاتری از عرفان الهی را نایل شد و پس از تسبیح خدای سبحان عرضه داشت: به سوی تو باز آمدم، در حالی که مقام نخست ایمان را به دست آوردم؛ «فلما أفاق قال سبحنک تبت إلیک وأنا أول المؤمنین؛ چون به خود آمد گفت تو منزهى به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم.» (اعراف/ 143)
در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم *** لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
پس برای آنچه نزد آدمی است و آن را به ظاهر مشاهده می کند، حقیقتی عنداللهی وجود دارد و از آن رو که انسان خود، حقیقتی ملکوتی است، هماره در پی ملکوت حقایق هستی و متن اصیل اشیا با همان هویت عنداللهی است و هر کس به حقیقت اشیا راه یافت، جز بر ایمان و تسلیمش نمی افزاید و همو که در زمانی و با زبانی حقیقت جانش را ملکوتی می خواند و می گوید:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
در زمانی دیگر و از زبانی دیگر زمزمه ای چنین دارد:
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست *** روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
او چون حقیقت مرگ را دیده است، از این رخت کشیدن به سوی دوست، نه تنها نمی هراسد، که هماره در اشتیاق آن به سر می برد؛ بلکه پیش از میراندن او رخت حیات ظاهری را با موت ارادی بربسته و بدان مخزن عنداللهی باریافته است؛ اما کسی که در تعلقات دنیایی گرفتار بماند و دلخوش به ظاهر امور از حقایق عنداللهی چشم پوشد و تا پایان از این خواب غفلت برنخیزد، مرگ سختی در انتظار اوست؛ زیرا چنین فردی در طبیعت ریشه دوانیده است و بیرون کشیدن ریشه دنیاپرست از دل طبیعت، تحمل ناپذیر و از کندن دندان ریشه دار بدون تخدیر، طاقت فرساتر است؛ زیرا به هنگام مرگ، روح را از تک تک اعضای طبیعت زده آدمی جدا می کنند و برمی کنند. مثال دیگر در این باره آن است که طبیعت انسان برای آنان که دل در گرو دوست دارند، همچون لباسی کهنه و برای کسانی که دل به دنیا بسته اند، بسان پوست بدن است. هنگام مرگ، آنان که رهایند لباس کهنه را به راحتی برمی کنند و حجاب جان را به کناری می نهند؛ اما کسانی که گرفتار دنیایند از فرط فشار، مرگی مضاعف دارند و از پوسته خود به سختی بیرون می آیند.
نتیجه این بحث، آن است که از یک سو معنای صحیح اعتماد به نفس بیان شد و حقیقت انسان به نردبانی مانند گشت که شایسته به زیر آوردن و بر آن پانهادن و تا اوج لقای یار بالا رفتن است؛ نه این که بر دوش کشند و به دور خود چرخند و یا در میان نهند و هماره به طواف آن پردازند و نیز روشن شد که هر آنچه پیش ماست، نسخه ای ناقص و تصویری ناپایدار نسبت به آن اصل اصیل و حقیقت باقی و عنداللهی است و آدمی را نشاید که بدانچه نزد اوست، دل بندد و سرخوش باشد و از آنچه پیش خداست، چشم پوشد و غافل ماند که این، برگزیدن فانی و رها کردن باقی و غبن فاحش است؛ زیرا: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق؛ آنچه پيش شماست تمام مى شود و آنچه نزد پروردگار است، پابرجا و باقی است.» (نحل/ 96) و صواب آن است که انسان بر آنچه نزد خداست دل بندد و به آن اطمینان یابد یا دست کم نسبت به آنچه پیش خداست، از آنچه نزد خود اوست، مطمئن تر باشد. این، تفسیر مقام زهد در مکتب اهل بیت رسول خدا (ص) است؛ چنان که امام صادق (ع) می فرمایند: «لیس الزهد فی الدنیا بإضاعة المال و لاتحریم الحلال بل الزهد فی الدنیا أن لاتکون بما فی یدک أوثق منک بما عندالله عز و جل؛ زهد در دنیا نه به معنای پایمال کردن دارایی است و نه حرام کردن آنچه خداوند حلال فرموده؛ بلکه حقیقت زهد آن است که نسبت به آنچه پیش خودداری، دل بسته تر و مطمئن تر از آنچه پیش خداست، نباشی.»
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 15 صفحه 238
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها