غزوه بدر کبری (پیامبر اکرم)
فارسی 5252 نمایش |در سال دوم هجری 17 روز پس از آغاز ماه رمضان جنگ بدر عظیمی میان مسلمین و مشرکان مکه رخ داد. و رخداد این جنگ چنان بود که وقتی کاروان مورد تعقیب مسلمین در غزوه ی ذوالعشیره از دست ایشان فرار کرده و به شام رفت پیامبر اکرم (ص) پیوسته اخبار آن کاروان را طلب می کرد تا آنکه دانست کاروان مذکور در حال بازگشت از شام است.
کاروان قریش به سرکرده گی ابوسفیان به همراه سی نفر یا کمتر یا چهل تن و یا هفتاد سوارکار بنا به اختلاف نقل ها، در حال بازگشت به مکه بود و اموال بسیاری از قریش در آن وجود داشت تا جائی که گفته شده است مجموع اموال موجود در آن حدود پنجاه هزار دینار می شد. رسول خدا (ص) مسلمین را به سوی این کاروان فرستاد؛ ایشان نیز به سرعت خارج شدند، برخی کندتر و برخی تندتر حرکت می کردند، شاید گروهی که کند حرکت می کردند به علت ترسشان از قریش بود، برخی از مورخین در این باره گفته اند: «در بدر کبری عده بسیاری از یاران پیامبر (ص) از روی عمد کندتر آمده و به همراه پیامبر نیامدند و از ابتدا نیز با این جنگ مخالف بودند گروهی نیز گمان می کردند درگیری ای پیش نخواهد آمد لذا برای کسب غنائم آمدند و اگر می دانستند جنگ خواهد شد نمی آمدند»!
خداوند متعال در این مورد می فرماید: «ما اخرجک ربک من بیتک بالحق و ان فریقا من المومنین لکارهون...»؛ «همچنان که خارج کرد پروردگارت تو را از خانه ات برای جنگ به حق و صحیح در حالیکه گروهی از مومنین ازاین امر کراهت داشتند».(انعام/ 5.6)
وقتی مسلمین به سمت کاروان قری حرکت کردند، ابوسفیان از این قضیه اطلاع یافته لذا پیکی بسوی قریش فرستاده و از ایشان خواست تا همگی برای یاری کاروان بیایند.
گروهی که از مردم می ترسیدند!:
در برخی کتب تاریخی آمده است که هنگام امر به جنگ بدر عبدالرحمن ابن عوف و سعد ابن ابی وقاص و مقداد و... در اطاعت فرمان رسول خدا (ص) سستی ورزیدند و این کار بر ایشان سخت آمد: قال الله تبارک و تعالی «الم تر الی اللذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیموا الصلاه و اتوا الزکاه فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیه الله او اشد خشیه...»؛ «آیا ندیدی کسانی را که به آنها گفته شد فعلا دست از جهاد بردارید و نماز را برپا کنید و زکات را بپردازید، ولی هنگامیکه در مدینه فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان از مردم می ترسیدند همان گونه که از خدا می ترسند بلکه بیشتر...»، (نساء/ 77). گفته شده است آیه فوق درباره ی این سروه نازل شده و عمل ایشان را مورد سرزنش قرار داده است.
تحلیل:
در تحلیل این گفته با عرض کنیم همچنان که در مواقع مختلف زندگی این افراد یعنی عبدالرحمن ابن عوف و... مشهور است، تمام ایشان بجز «مقداد» اشخاصی ضعیف النفس بوده و امکان سستی ایشان در فرمان رسول خدا (ص) وجود دارد، اما مقداد چنین نیست، افردی شجاع، زاهد، آشنای به معارف دینی و فردی استوار در پبروی از فرامین رسول خدا (ص) بوده است. بنابراین نسبت دادن ایناشتباهات به وی کار صحیحی نمی باشد.
بازگشت به موضوع:
همچنان که گفته شد کاروان قریش با اطلاع یافتن از حرکت مسلمین و امکان حمله آنها به ایشان پیکی به سوی مردم مکه فرستادند تا همگی بسیج شده و برای یاری کاروان حرکت کنند. در کتب تاریخی این داستان چنین نقل شده: ابوسفیان با اطلاع یافتن از امکان حمله مسلمانان، بی درنگ «ضمضم ابن عمرو غفاری» را مامور کرد تا به سرعت به مکه رفته و قریش را از خطر حمله ی مسلمانان مطلع کند. ضمضم نیز برای جلب توجه مردم بینی شتر خود را برده و در حالیکه از آن خون جاری می شد و پالان شتر را نیز وارونه کرده و جامه خود را نیز دریده بود وارد مکه شد و فریاد زد: «ای گروه قریش اموال خود را دریابید، کاروان در خطر حمله محمد (ص) و یارانش است، فورا حرکت کنید که اگر دیر بجنبید همه اموال را خواهند برد». ابوجهل وقتی این خبر را شنید بی تابانه این طرف و آن طرف رفته و مردم را برای حرکت به سوی کاروان تحریک نمود و در شهر نیز ندای بلندی سر دادند که: «هرکس برای کمک کاروان خارج نشود خانه اش را بر سرش خراب خواهیم کرد».
گفته شده است از بنی هاشم نیز عباس و عقیل و نوفل ابن حارث و طالب ابن ابی طالب خارج شدند اما طالب در دلش از این جنگ و حضور در آن ناخرسند بود و در این باره رجزهایی می خواند و سرانجام هم از نیمه های راه بازگشت و وقتی به مکه رسید طبق نقل ابن هشام در مدح پیامبر اکرم (ص) قصیده ای سرود و در شعر خود از «بنی عبدالشمس» و «نوفل» خواست که در جنگ حاضر نشوند. به هر ترتیب بزرگان قریش مانند امیه ابن خلف، ابوجهل، عتبه، شیبه و دیگران با ساز و برگ جنگ از مکه خارج شدند و هنگامی که بیرون شهر، سان دیدند سپاهی عظیم و مسلح که حدود هزار نفر می شدند حرکت کرده بود و همراه خود هفتصد شتر و دویست و یا چهارصد اسب داشتند و همگی زره و اسلحه برتن نموده بودند. سپاه اسلام نیز به فرماندهی رسول خدا (ص) آماده ی جنگ شده و در حالیکه حدود سیصد و سیزده تن (هشتاد و دو نفر مهاجر و بقیه از انصار بودند)، هفتاد شتر خود را به حرکت درآورده و با مختصر اسلحه ای که به گفته مورخین شش زره و هفت شمشیر می شد به سمت مشرکین به راه افتادند. در ضمن پیامبر اکرم (ص) به هنگام خروج عمرو ابن ام مکتوم را به جای خویش در مدینه منصوب کرد. ابوسفیان که سرقافله کاروان قریش بود با آنکه به سوی مشرکین پیک فرستاده و از آنها یاری خواسته بود با این حال وقتی مطلع شد پیغمبر اکرم (ص) با مسلمانان از یثرب حرکت کرده است، برای آنک در شرایط نامناسبی قرار نگیرد همه جا با احتیاط می رفت و هر کجا می رسید تفحص کرد و جستجو می نمود تا غافلگیر نشود بخصوص وقتی به منطقه بدر نزدیک شد و دانست مسلمانان در آن نزدیکی ها هستند را را کج کرده و نگذاشت کاروانیان به بدر نزدیک شوند و به سرعت آنها را از منطقه دور کرد و سرانجام توانست کاروان قریش را از منطقه خطر بگذراند و اطمینان پیدا کرد که سملمانان به آنها دسترسی نخواهند داشت. اما لشکر قریش به علت سرکشی و نخوتی که داشت با وجود اطلاع از موفقیت ابوسفیان از تصمیم خود بازنگشت فلذا با تمام تجهیزات و نظراتی که با انها از مکه بیرون آمده بود به راه ادامه داد و هرچه ابوسفیان پیغام فرستاد که خروج شما برای محافظت از کاروان بوده و الان که کاروان به سلامت از ناحیه ی خطر عبور کرده دیگر علتی برای درگیری با مسلمانان وجود ندارد، ایشان به پیغام ها توجه نکرده و راه خود ادامه دادند و گفتند: «ما باید تا «بدر» پیش برویم و چند روز در آنجا به عیش و نوش و رقص و پایکوبی بپردازیم و ابهت و عظمت خود را به رخ عرب و مردم یثرب بکشیم تا برای همیشه رعب و ترس از ما در دلشان جای گیرد و به فکر جنگ با ما نیفتند».
نظرخواهی رسول خدا از سپاهیان:
پیامبر اکرم (ص) همچنان که پیش می رفت مطلع شد که مردم قریش و سران آنها با لشکری برای حفاظت از کاروان قریش از مکه بیرون آمده اند و کاروان قریش نیز از آن حدود گذشته است فلذا در مکانی به نام «ذفران» توقف کرده و از اصحاب خود نظرخواهی کرد آیا پیش بروند یا به مدینه بازگردند. مهاجرین نظرات مختلفی دادند بطور مثال ابوبکر و عمر چنین سخنانی گفتند: «اینان قریش هستند با آن فخر و بزرگ منشی ای که دارند و کم کسی نیستند! از روزی که کافر شده اند ایمان نیاورده و از روزی که عزیز گشته اند خوار نشده اند و ما با قصد جنگ از مدینه بیرون نیامده ایم»!! و مقداد گفت: «ای رسول خدا هرچه خداوند برای تو مقرر فرموده بدون تامل انجام ده و مطمئن باش ما پیرو تو و گوش به فرمان توییم...» رسول خدا (ص) با شنیدن این سخنان چهره اش باز شده و خوشحال شد و مجددا نظرخواهی کرد. این بار روی سخن با انصار بود. سعد ابن معاذ از جانب انصار آمادگی خود را اعلام کرده و چنین گفت: «ای رسول خدا به تو ایمان آورده و تصدیقت کرده ایم اکنون نیز دنبال تو و آماده فرمان توایم، به خدا سوگند اگر به دریا زنی ما هم پشت سر تو در دریا فرو خواهیم رفت و یک نفر هم از ما از فرمانبرداری و پیروی تو تخلف نخواهد کرد...»
سخنان پر شور سعد، رسول خدا (ص) را به نشاط آورده فلذا فورا دستور حرکت داد و مژده پیروزی بر دشمن را به آنها ابلاغ کرده و فرمود: «به خدا سوگند گویی هم اکنون جاهای کشته شدن سران دشمن را پیش روی خود می بینم».
منـابـع
سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 5
سیدهاشم رسولی محلاتی- زندانی حضرت محمد (ص)
محمدهادی یوسفی غروی- موسوعه التاریخ الاسلامی- جلد 2
ابن هشام- السیره النبویه- جلد 2
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها