شخصیت عمرو عاص (امویان)
فارسی 5294 نمایش |سخنى از ابوجعفر و زید بن حسن
ابوجعفر، و زید بن حسن گویند: معاویه در روز صفین از عمرو بن عاص درخواست نمود که صفوف اهل شام را در مقابل سپاهیان عراق منظم نماید، عمرو گفت: «مشروط بر اینکه حکم و فرمان من در صورتی که پسر ابى طالب کشته شود، و بلاد عراق را مسخر کردى، براى تو معتبر و نافذ باشد!» معاویه گفت: «مگر نه این است که فرمان تو درباره حکومت مصر است؟» عمرو گفت: «مگر نه این است که حکومت مصر براى من در عوض بهشت است و کشته شدن پسر ابى طالب بهاى آتش دوزخ است که از اهلش آنى جدا نمى گردد و پیوسته در دوزخ گرفتارند؟» معاویه گفت: «اى اباعبدالله، فرمانى که براى حکومت مصر به تو اعطاء کردیم در اعتبار خود باقیست؛ اگر پسر ابى طالب کشته شود. تو، آهسته در این باره سخن بگو، مبادا اهل شام سخن تو را بشنوند.» در این موقع عمرو خطاب به اهل شام نمود و گفت: «اى گروه مردم شام! صفوف خود را منظم کنید؛ جمجمه هاى خود را به پروردگارتان بسپارید و از خداى خود که مى پرستیدش، استعانت جوئید، و با دشمن خود نبرد کنید؛ آنها را بکشید و دنباله شان را قطع کنید و در مقابل مشکلات و پیشامدهاى جنگ صبور و بردبار باشید، همانا زمین از آن خدا است که به هر کس از بندگانش بخواهد بهره مى دهد و فرجام کار به نفع اهل تقوى خواهد بود.»
مصدر این بحث: کتاب «صفین» ابن مزاحم ص 123، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید. این سخن، بزرگترین کلامى است که بر ضعف دینى این مرد (عمرو) دلالت مى کند. زیرا، این کلماتى که عمرو (در مقابل معاویه) گفت، مى رساند که حق امیر مؤمنان على (ع) را شناخته و تباهى و فساد کار مخالفین و مبارزین با او را تشخیص داده است با این همه مردم را به نبرد با آن جناب تحریص مى کند و حقیقت امر را بر مردم مشتبه مى سازد بنابر این، باید دانست که این استدلال رد بر نظر و عقیده کسانى است که عمل عمرو را از روى اجتهاد و یا عدالت او نیکو مى دانند!!
عمرو و برادرزاده اش
عمرو عاص، برادرزاده اى هوشیار و زیرک داشت از قبیله بنى سهم که از مصر نزد او آمد و به او گفت: «اى عمرو! به من بگو، که تو در میان قریش با چه عقیده و رأیى زندگى مى کنى؟! دین خود را دادى و به دل آرزوى دنیاى غیر خودت را مى پرورانى!! آیا مى پندارى اهل مصر (کشندگان عثمان) ولایت مصر را به معاویه تسلیم خواهند نمود و حال آنکه على (ع) زنده است؟!! و باز چنین مى پندارى که اگر هم مصر تحت تسلط معاویه قرار گرفت، همانطور که با سخن، آن را طعمه تو قرار داد با سخن هم از تو باز نمى ستاند؟!» عمرو گفت: «اى برادر زاده! عنان امر در دست خداست، نه در دست على و معاویه!!» جوانک در پاسخ عمرو چنین سرود:
ألا یا هند أخت بنی زیاد *** رمی عمرو بداهیة البلاد
رمی عمرو بأعور عبشمی *** بعید القعر محشی الکباد
له خدع یحار العقل فیها *** مزخرفة صوائد للفؤاد
فشرط فی الکتاب علیه حرفا *** ینادیه بخدعته المنادی
و أثبت مثله عمرو علیه *** کلا المرأین حیة بطن وادی
ألا یا عمرو ما أحرزت مصرا *** و ما ملت الغداة إلى الرشاد
و بعت الدین بالدنیا خسارا *** فأنت بذاک من شر العباد
فلو کنت الغداة أخذت مصرا *** و لکن دونها خرط القتاد
وفدت إلى معاویة بن حرب *** فکنت بها کوافد قوم عاد
و أعطیت الذی أعطیت منها *** بطرس فیه نضح من مداد
أ لم تعرف أبا حسن علیا *** و ما نالت یداه من الأعادی
عدلت به معاویة بن حرب *** فیا بعد البیاض من السواد
و یا بعد الأصابع من سهیل *** و یا بعد الصلاح من الفساد
أ تأمن أن تراه على خدب *** یحث الخیل بالأسل الحداد
ینادی بالنزال و أنت منه *** قریب فانظرن من ذا تعادی
«آگاه باش هند! اى خواهر قبیله بنى زیاد! عمرو قهرمان زیرک و زبردست روزگار است. و بسیار خوددار و قویدل مى باشد و تو گرفتار آنى. چنان حیله مى کند که خردها، سرگردان مى شوند و ظاهر سازیهایش همچون مار صحرائى، خطرناک و حیله گرند!! معاویه در عهدنامه خود شرائطى بر عمرو تحمیل کرده که از خدعه و فریب او پرده برمی دارد. عمرو هم در مقابل شرطى پیشنهاد کرده که جلوگیر حیله او باشد، هر دو نفر مکار و فریبکاراند. (سپس خطاب به عمرو کرد): آگاه باش عمرو! که تو از روى واقع به حکومت مصر نرسیده اى و از آغاز رستگار نبودى!! تو دینت را به دنیا فروختى، و در این معامله زیان کردى؛ لذا تو بدترین بندگان هستى!! تو هر چند در آغاز کار، مصر را صاحب شدى؛ ولى رسیدن تو به این مقصود، با دشواریهاى طاقت فرسا همراه خواهد بود. بر معاویه وارد شدى همچون کسى که بر قوم عاد وارد مى شود؛ و در این راه آنچه به دست آوردى باختى، و با سیه روئى خود را محروم ساختى! آیا تو ابوالحسن على (ع) را نشناخته اى! و به آنچه از حق او به دشمن رسید آگاه نشدى؟! و بعد از او و همراهى با او عدول کردى و به سوى معاویه، زاده حرب گرائیدى در حالی که میان سفیدى (نورانیت) با سیاهى (تیره روزى) فاصله بسیار است. انگشتان آدمى هر قدر دراز و رسا باشد به ستاره سهیل کجا رسد؛ و شایستگى را با تباهى و فساد فرق بسیار است. آیا هنگامى که او را بر مرکبى درشت و زمخت ببینى که سپاهیان را با نیزه هاى بلند و برنده، وادار به حمله به دشمن مى کند، ایمن خواهى بود؟ چه خواهى کرد در وقتی که به او نزدیک شوى و او تو را به نبرد بطلبد؟ ببین با چه کسى خصومت مى کنى!»
عمرو گفت: «اى پسر برادرم! اگر من با على بودم خانه من برایم کافى بود و گنجایش مرا داشت ولى اکنون من با معاویه هستم.» برادرزاده اش گفت: «اگر تو معاویه را نخواهى، او هم تو را نمى خواهد! لیکن تو دنیاى او را مى خواهى و او هم خواهان دین تو شده است.»
قصیده علی (ع)
سخنان این جوان، به گوش معاویه رسید؛ او را طلب نمود ولى او گریخت و به على ملحق شد و داستان عمرو و معاویه را براى آن جناب شرح داد، حضرت از الحاق او شاد و او را به خود نزدیک و گرامى داشت. مروان از این جریان خشمناک شد و گفت: «مرا چه شده که نتوانم چون عمرو معامله کنم.» معاویه گفت: «جز این نیست، عمرو مردان را براى تو مى خرد.» راوى گوید: چون قصه معامله عمرو و معاویه به على (ع) رسید، حضرت این اشعار را خواند:
یا عجبا لقد سمعت منکرا *** کذبا على الله یشیب الشعرا
یسترق السمع و یغشى البصرا *** ما کان یرضى احمد لو اخبرا
ان یقرنوا وصیه و الابترا *** شانى الرسول و اللعین الاخزر
کلاهما فی جنده قد عسکرا *** قد باع هذا دینه فأفجرا
من ذا بدنیا بیعه قد خسرا *** بملک مصر ان أصاب الظفرا
انی اذا الموت دنا و حضرا *** شمرت ثوبى و دعوت قنبرا
قدم لوائی لا تؤخر حذرا *** لن ینفع الحذار مما قدرا
لما رأیت الموت موتا أحمرا *** عبأت همدان و عبوا حمیرا
حى یمان یعظمون الخطرا *** قرن اذا ناطح قرنا کسرا
قل لابن حرب لا تدب الحمرا *** أرود قلیلا ابد منک الضجرا
لا تحسبنى یا ابن حرب عمرا *** و سل بنا بدرا معا و خیبرا
کانت قریش یوم بدر جزرا *** اذ وردوا الامر فذموا الصدرا
لو أن عندى یا ابن حرب جعفرا *** أو حمزة القرم الهمام الازهرا
رأت قریش نجم لیل ظهرا
مصادر این بحث: الامامة و السیاسة، ج 1 ص 84، کتاب «صفین» ابن مزاحم ص 24، «شرح نهج البلاغة» ابن ابى الحدید ج 1 ص 138.
غانمه دختر غانم و عمرو
این بانوى مسلمان که نامش غانمه است، در مکه بود و شنید معاویه و عمرو بن عاص به بنى هاشم دشنام مى دهند، گفت: «اى گروه قریش! به خدا قسم معاویه أمیرالمؤمنین نیست و درخور این مقامى که براى خود پنداشته نیست؛ او به خدا قسم کسى است که نسبت به رسول خدا (ص) بدى و نکوهش نمود! من خود نزد معاویه خواهم رفت و با او سخنى خواهم گفت که از شرمسارى، عرق در پیشانیش نقش بندد و از شنیدن آن بسیار ناراحت و نالان گردد.»
عامل و نماینده معاویه، این جریان را به معاویه نوشت، همین که معاویه از این قضیه اطلاع یافت که غانمه به او نزدیک شده، امر کرد محلى را به عنوان مهمانخانه پاکیزه و آماده و مفروش نمودند، همین که غانمه به نزدیکى مدینه رسید یزید با حشم و غلامانش به استقبال او رفت و غانمه پس از ورود به مدینه به خانه برادرش عمرو بن غانم رفت. یزید به او گفت: «اباعبدالرحمن (معاویه) (امر کرده تو) به مهمانخانه او فرود آئى.» غانمه یزید را نمى شناخت لذا سؤال کرد: «تو کیستى؟ خداوند تو را حفظ کند.» گفت: «من یزید پسر معاویه هستم.» غانمه گفت: «خدا تو را باقى نگذارد اى ناقص، تو درخور پذیرائى مهمان نیستى!!» رنگ یزید از این اهانت دگرگون شد و به نزد پدرش آمد و جریان را به او خبر داد، معاویه گفت: «این سالخورده ترین زن قریش است و از همه بزرگتر مى باشد.» یزید گفت: «سن او را در چه حدى ضبط کرده اند؟» معاویه گفت: «در زمان رسول خدا (ص) چهار صد سال برآورد کردند، و این زن باقیمانده بزرگان است.»
روز بعد معاویه به نزد غانمه آمد و به او سلام کرد. غانمه گفت: «سلام بر اهل ایمان، و خوارى و هلاکت به ناسپاسان.» سپس گفت: «کدام یک از شما عمرو بن عاص است.» عمرو فورا جواب داد که «من اینجا هستم.» غانمه گفت: «این توئى که قریش و بنى هاشم را دشنام مى دهى؟! و حال آنکه خود لایق دشنام هستى و موجبات دشنام در تو فراهم است؛ دشنامها به تو برمى گردد. به خدا قسم، به عیوب و زشتیهاى تو و مادرت دانا و آشنایم و یک یک عیبهاى تو را یاد مى کنم تو از کنیزک سیاهى، دیوانه و زشت کردار و احمق، متولد شدى؛ کنیزکى که ایستاده بول مى کرد و اشخاص فرومایه و پست را براى مقاربت مى پذیرفت، هرگاه نرى با او همبستر مى شد نطفه او بر نطفه آن مرد غلبه مى نمود (کنایه از فرط شهوت او است) در یک روز چهل مرد بر او مى جهیدند و همبستر مى شدند (این مربوط به مادرت) و اما تو! من تو را مردى یاوه و گمراه یافتم که به رشد و صلاح نرسیدى و چنان فاسد و تباه و تباه کننده هستى که صلاح و هدایت را در تو راهى نیست؛ تو مرد بیگانه اى را همبستر با زنت دیدى و حس غیرت و مخالفتى از تو دیده نشد. اما تو اى معاویه! هیچگاه با نیکى و صلاح سر و کارى ندارى و بر اساس خیر و نیکى تربیت نشده اى؛ تو را چکار با بنى هاشم؟ آیا زنان بنى امیه چون زنان بنى هاشمند؟...!!»
تا آخر حدیث که طولانى است، و ما مقدارى از ابتداى آن را ذکر کردیم (و براى مطالعه تمام آن) به «المحاسن و الاضداد» تألیف جاحظ ص 102- 104 و چاپ دیگر ص 118- 121. و «المحاسن و المساوى» تألیف بیهقى ج 7- 71، مراجعه شود.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 272
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها