غزوه خندق (محاصره خندق)

فارسی 4149 نمایش |

تصمیم بنی قریظه بر شبیخون زدن به مدینه:
1- «ابن ابی سیره» از قول «حارث ابن فضیل» نقل کرده است که می گفت: «بنی قریظه» تلاش کردند که در مدت محاصره مدینه در جنگ خندق شبانه به مرکز مدینه حمله کرده و  شبیخون بزنند. به همین جهت «حیی این اخطب» را نزد قریش فرستاده و از ایشان خواستند تا هزار نفر از قریش و هزار تن از غطفان نزد ایشان بیایند تا به کمک آنها بر مسلمین حمله کرده و شکستشان دهند. هنگامیکه این خبر به پیامبر اکرم (ص) رسید، حضرت بسیار غمگین شد و گرفتاری اش شدت یافت. پس «اسلم ابن حریش اشهلی» را به همراه دویست تن و «زید ابن حارثه» را با سیصد نفر به منظور پاسداری از داخل مدینه به سوی مرکز شهر روانه کرد و به ایشان دستور داد که تا صبح تکبیر گفته و کشیک دهند تا مکر «بنی قریظه» از بین رفته و نقشه آنها بر ملا شود «اسلم» و «زید بن حارثه» با یارانشان به مدینه رفته و طبق دستور پیامبر عمل کردند تا اینکه صبح شده و به فضل الهی از حیله یهودیان درامان شدند.
2- و از «صفیه دختر عبدالمطلب» نقل است که در این باره گفت: من در خانه «حسان ابن ثابت» بودم و «حسان» نیز با همسر خود در آنجا به سر می برد؛ ناگهان مردی یهودی را دیدم که به گونه مرموزی در اطراف حصار مشغول گشت است. به حسان گفتم: «این مرد سوء نیت دارد، برخیز و او را از اینجا دور کن». حسان گفت: «ای دختر عبدالمطلب! من شهامت کشتن او را ندارم و از این که از این حصار بیرون رفته و آسیب ببینم می ترسم» پس به ناچار خود برخاسته و کمرم را بستم و قطعه آهنی برداشته و با یک ضربه آن مرد یهودی را از پا درآوردم با رخداد حوادث این چنینی مامور اطلاعاتی سپاه اسلام، نزد رسول الله (ص) رفته و ایشان را از غرض «بنی قریظه» مطلع می سازد. حضرت فورا دو افسر به نام «زید ابن حارثه» و «مسلمه ابن اسلم» را به همراه پانصد نیرو به مرکز مدینه می فرستد تا در میان شهر گردش کرده و با صدای بلند تکبیر بگویند و بدین ترتیب توطئه بنی قریظه خنثی شد.
3- نقلی دیگر در این باره: از «خوات ابن جبیر» نقل است که گفت: «وقتی خندق را در محاصره داشتیم، رسول خدا (ص) مرا احضار کرده و فرمود: «ای خوات! به اردوگاه «بنی قریظه» رفته و ببین تصمیم بر شبیخون نداشته یا از جایی نفوذ نکرده باشند و سپس خبرش را بالفور برای من بیاور». با شنیدن این فرمان به سرعت آماده حرکت شده و نزدیک غروب آفتاب بود که از محضر رسول الله (ص) بیرون آمدم. وقتی به راه افتادم هوا رو به تاریکی بود و از «سلع» سرازیر شده بودم که آفتاب کاملا غروب نمود. نماز مغرب را بجا آورده و به سوی «راتج» حرکت کردم سپس از محل سکونت قبایل «عبدالاشهل» و «زهره» و «بعاث» عبور نمودم و چون به نزدیکی «بنی قریظه» رسیدم به فکرم آمد که بهتر است کمین کنم و همین کار را کردم ساعتی دژهای آنها را زیر نظر گرفتم اما مدتی بعد از شدت خستگی خواب چشمانم را در ربود اندکی بعد ناگهان به خود آمده و دیدم مردی مرا به دوش می کشد دانستم در آن مدت که خواب بوده ام نیز مرا به دوش خود حمل کرده است. وقتی فهمیدم او از چهره های شاخص بنی قریظه است، بسیار از رسول خدا (ص) شرمنده شدم، زیرا ماموریت و دستوری که در مو در حفاظت و نگهبانی به من داده بود ضایع کردم. به هر حال آن مرد داشت مرا به سمت مناطق حفاظت شده و قلعه های بنی قریظه می برد... او به زبان عبری گفت: «گاوت گوساله چاقی زائیده است!» تصمیم گرفتم از چنگ او خلاص شوم و به خاطر داشتم که هیچ یک از آنها (یهودیان بنی قریظه)، بدون خنجری که به کمر می بندند بیرون نمی آیند، دست خود را روی خنجر گذاشتم و در حالیکه او مشغول صحبت با نگهبانی بود که بر بالای برج ایستاده بود، خنجر را بیرون کشیده و جگرش را پاره پاره کردم. او فریاد کشید و گفت: «این درنده را بگیرید» یهودیان دسته های چوب را که به منزله ی چراغ های دژ بودند بر بالای برج ها آتش زده و روشن کردند اما تا به خود بجنبند و مرد یهودی حامل مرا بیابند او با شکم دریده بر زمین افتاده و مرد. مرا هم نتوانستند دستگیر کنند و از همان راهی که آمده بودم بازگشتم... وقتی به خدمت پیامبر (ص) رسیدم ایشان در میان یاران خود نشسته و مشغول صحبت بود. هنگامیکه مرا دید فرمود: «رو سفید باشی!» عرض کردم: «شما هم همینطور» پس معلوم شد که جبرئیل امین پیش از آنکه من به خدمت حضرت برسم موضوع را به ایشان گزارش داده و آن حضرت نیز در غیاب من، زمانیکه از چنگ قریظیان فرار می کردم در حالیکه می فرموده است: «آفرین بر تو، ای خوات که پیروز شدی!» خبر موفقیت مرا به یاران خود داده است. سپس حضرت به من فرمود «داستانت را بگو» من نیز ماجرایم را از اول تا آخر، مو به مو نقل کردم. پس فرمود: «قسم به خدا که همه را بدون هیچ کم و زیادی برادرم جبرئیل به من خبر داده است» و بدین ترتیب نقشه بنی قریظه نقش بر آب شده و نتوانستند کاری از پیش ببرند.

منـابـع

سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 9 چاپ قدیم و جلد 11 چاپ جدید

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

محمد بن عمر واقدی- مغازی واقدی- جلد 2

سبحانی تبریزی- فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)

ابراهیم ابن محمد المدخلی- مرویات غزوه خندق- جلد 1

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد