ابوالقاسم الزاهی (غدیریه)

فارسی 6411 نمایش |

غـدیـریـه زاهی

لا یهتدى الى الرشاد من فحص *** الا اذا والى علیا و خلص
و لا یذوق شربة من حوضه *** من غمس الولا علیه و غمص
و لا یشم الروح من جنانه *** من قال فیه من عداه و انتقص
نفس النبى المصطفى و الصنو و ال *** خلیفة الوارث للعلم بنص
من قد اجاب سابقا دعوته *** و هو غلام و الى الله شخص
ما عرف اللات و لا العزى و لا *** انثنى الیهما و لا حب و نص
من ارتقى متن النبى صاعدا *** و کسر الاوثان فى اولى الفرص
و طهر الکعبة من رجس بها *** ثم هوى للارض عنها و قمص
من قد فدا بنفسه محمدا *** و لم یکن بنفسه عنه حرص
و بات من فوق الفراش دونه *** و جاد فیما قد غلا و ما رخص
من کان فى بدر و یوم احد *** قط من الاعناق ما شاء و قص
فقال جبریل و نادى لا فتى *** الا على عم فى القول و خص
من قد عمرو العامرى سیفه *** فخر کالفیل هوى و ما قحص
و رآء ما صاح الا مبارز *** فالتوت الاعناق تشکو من و قص
من اعطى الرایة یوم خیبر *** من بعد ما بها اخو الدعوى نکص
و راح فیها مبصرا مستبصرا *** و کان أرمدا بعینیه الرمص
فاقتلع الباب و نال فتحه *** ودک طود مرحب لما قعص
من کسح البصرة من ناکثها *** و قص رجل عسکر بما رقص
و فرق المال و قال خمسة *** لواحد فساوت الجند الحصص
و قال فى ذى الیوم یأتى مدد *** وعده فلم یزد و ما نقص
و من بصفین نضا حسامه *** ففلق الهام و فرق القصص
و صد عن عمرو و بسر کرما *** اذ لقیا بالسوأتین من شخص
و من اسال النهروان بالدما *** و قطع العرق الذى بها رهص
و کذب القائل ان قد عبروا *** وعد من یحصد منهم و یحص
ذاک الذى قد جمع القرآن فى *** احکامه للواجبات و الرخص
ذاک الذى آثر فى طعامه *** على صیامه و جاد بالقرص
فانزل الله تعالى هل اتى *** و ذکر الجزاء فى ذاک و قص
ذاک الذى استوحش منه انس *** ان یشهد الحق فشاهد البرص
اذ قال من یشهد بالغدیر لى *** فبادر السامع و هو قد نکص
فقال: انسیت فقال: کاذب *** سوف ترى ما لا تواریه القمص
یا بن ابى طالب یا من هو من *** خاتم الانبیاء فى الحکمة فص
فضلک لا ینکر لکن الولا *** قد ساغه بعض و بعض فیه غص
فذکره عند موالیک شفا *** و ذکره عند معادیک غصص
کالطیر بعض فى ریاض از هرت *** و ابتسم الورد و بعض فى قفس

ترجمه

«هر کس بخواهد براى راهیابى، تحقیق کند، تا على را خالصانه دوست نداشته باشد، ارشاد نخواهد شد. و هر کس او را دشمن دارد از آب حوض کوثر نخواهد چشید و تحقیر خواهد شد. و از باطن خود احساس راحتى و نشاط نکند هر کس سخن دشمنان را درباره اش گوید و از مقامش بکاهد. او جان پیامبر مصطفى او داماد او به تصریح خود آن حضرت و جانشین و وارث علم اوست. کسى که در پاسخ دعوتش در کودکى از همه سبقت گرفت و براى خدا قیام کرد. او لات و عزى را نشناخت و براى آنها خضوع نکرده، دوست نگرفت و احترام ننهاد. کسى که بر دوش پیامبر بالا رفت و در اولین فرصت بتها را بشکست. و خانه کعبه را از پلیدیها پاک کرد، و آنگاه براى به زمین فرود آمدن، جفت زد. کسى که با جان خود محمد را فداکارى کرد، و جانش را از او دریغ نداشت. و در راه او بر بسترش خسبید و هر چه داشت. گران و ارزان نثارش کرد. کسى که روز بدر و احد هر چه خواست گردن ها زد و سرها از بدن برید. تا جائى که جبرئیل فریاد برداشته: لا فتى الا على را به طور عموم و خصوص، گفت.
کسى که شمشیرش عمرو عامرى را دو نیم کرد و مانند پیلى که فرو افتد، سقوط کرد. و فریاد ألا مبارزش را نشان داد، و گردنها از شکستن به شکوه افتاد. کسى که روز خیبر پرچم نصر به دستش داده شد، و مدعیان دروغین منکوب شدند. و پس از چشم دردى شدید، با بصیرت و هشیارى، عوض داده شد. و آنگاه در خیبر را کنده و خیبر را گشود، و کوه پیکر مرحب را با کشتنش، فرود آورد. چه کسى بصره را از لوث بیعت شکنان پاک کرد و پاى رقصنده سپاه کفر را بشکست. و اموال را پخش کرده گفت براى هر نفر پنج دینار و میان لشگر به مساوات تقسیم کرد؟، و گفت امروز مدد مى رسد وقتى مدد رسید شمردند به تعدادى که گفته بود کم و زیاد نشد. و کسى که در صفین شمشیر از غلاف بیرون کشید، فرق ها شکافت، و استخوانها بشکست. و از عمرو عاص و بسربن ارطاة از روى بزرگواریش روى بگردانید آنها که عورتین خود را نشان دادند. و کسى که در نهروان خونها به راه انداخت و ریشه تحریکات و فشارها را بشکست و کوبید.
داستان امیرالمؤمنین( ع) با عمرو عاص و بسر بن ارطاة در جلد دوم الغدیر صفحه 158، 165 ذکر شده است.. و گوینده اى که مى گفت: خوارج از نهر عبور کردند، را تکذیب کرد و کشتگان آنها که سرشان قطع مى شود را، شمرد.
او کسى است که قرآن را با احکام واجب و مباحش گرد آورده است. او که، غذاى افطارش را که در روزى که روزه دار بود ایثار کرده و گرده نان بخشید. خداى بزرگ سوره هل اتى نازل کرد و متعرض پاداش آنان شد و به شرح داستان پرداخت. او، که هنگامى انس، از دادن شهادت حق، استیحاش ورزید، به بیمارى برص مبتلا گردید. همان وقتى که او (امیرالمؤمنین (ع)) فرمود چه کسى در امر غدیر براى من گواه مى شود، شنونده مبادرت بشنیدن، و انس امتناع کرد. پس او را فرمود: آیا فراموش کردى، گفت: دروغ است، به زودى به چیزى مبتلا خواهى شد که پیراهن پنهانش نکند. اى پسر ابوطالب، اى کسى که انگشترى پیامبران را از نظر حکمت، به منزله نگینى. فضیلت تو قابل انکار نیست، ولى ولایت تو برخى را گوارا و گروهى را گلوگیر است. یاد ولاى تو نزد دوستانت شفا بخش و نزد دشمنانت اندوهبار است. مانند پرندگانى که برخى در بوستانهاى پر شکوفه به گلها لبخند مى زنند و برخى در قفس ها به سر مى برند.»

خلافت امیرالمؤمنین

او درباره خلافت امیرالمؤمنین (ع) و آنکه به نص حدیث غدیر است، شعرى بدین مضمون دارد:
قدمت حیدر لی مولى بتأمیر *** لما علمت بتنقیبی و تنقیری
إن الخلافة من بعد النبی له *** کانت بأمر من الرحمن مقدور
من قال أحمد فی یوم الغدیر له *** بالنقل فی خبر بالصدق مأثور
قم یا علی فکن بعدی لهم علما *** و اسعد بمنقلب فی البعث محبور
مولاهم أنت و الموفی بأمرهم *** نص بوحی على الأفهام مسطور
و ذاک أن إله العرش قال له *** بلغ و کن عند أمری خیر مأمور
فإن عصیت و لم تفعل فإنک ما *** بلغت أمری و لم تصدع بتذکیری
ترجمه: «مولى حیدر را براى امارت، بنابر آنچه از تحقیق و تعمق به دست آوردم، بر دگران مقدم داشتم. همانا خلافت بعد از پیامبر، به امر خداى رحمان، براى او مقدر شده است. کسى که احمد روز غدیر، بنا به نقل خبرى که وارد شده است درباره او گفت: یا على! برخیز و پس از من، براى آنان سرورى باش که روز حشر با مسرت به من باز گردى. توئى مولاى آنان و توئى که به امر آنان وفادارى کنى و این تصریح از طریق وحى باید به دلها نشیند از آن رو که خداى عرش، احمد را گفت، رسالتت را ابلاغ کن و مطیع امر من باش. و اگر عصیان ورزى و انجام مأموریتت نکنى، امر مرا نرسانده اى و فرمان مرا صلا نداده اى.»
و این سخن از اوست که در آن امیرالمؤمنین (ع) را مدح گفته، دوستى و ولایش را به حدیث غدیر واجب مى کند:
دع الشناعات أیها الخدعه *** و ارکن إلى الحق و اغد متبعه
من وحد الله أولا و أبى *** إلا النبی الأمی و اتبعه
من قال فیه النبی کان مع *** الحق علی و الحق کان معه
من سل سیف الإله بینهم سیفا *** من النور ذو العلى طبعه
من هزم الجیش یوم خیبرهم *** و هز باب القموص فاقتلعه
من فرض المصطفى ولاه على *** الخلق بیوم الغدیر إذ رفعه
أشهد أن الذی تقول به *** یعلم بطلانه الذی سمعه
ترجمه: «اى حیله گران! دست از زشتیها بدارید، به حق تکیه کنید، و از پیروانش گردید. یعنى پیرو کسى که در آغاز خدا را به یگانگى پرستید، و از پیروى کسان دیگر جز پیامبر امى خوددارى کرد. پیروى کسى که محققا پیامبر درباره اش گفته است: على با حق و حق با على است. پیروى کسى که شمشیر خدا را در میان آنها برکشید، شمشیرى از نور و به شیوه رادمردان. پیروى کسى روز خیبرشان سپاه کفر را مغلوب کرد و در پرهیجان خیبر را تکان داد و از ریشه بر کند. پیروى کسى که پیامبر مصطفى ولاى او را روز غدیر هنگامى که او را سر دست برداشت، بر خلق واجب کرد. من گواهى مى دهم که آنچه تو مى گوئى هر کس بشنود بطلانش را اعتراف کند.»

مدح علی (ع)

در مدح آن حضرت صلوات الله علیه گوید:
أقیم بخم للخلافة حیدر و من قبل *** قال الطهر ما لیس ینکر
غداة دعاه المصطفى و هو مزمع *** لقصد تبوک و هو للسیر مضمر
فقال: أقم عنی بطیبة و اعلمن *** بأنک للفجار بالحق تقهر
و لما مضى الطهر النبی تظاهرت *** علیه رجال بالمقال و أجهروا
فقالوا علی قد قلاه محمد *** و ذاک من الأعداء إفک و منکر
فأتبعه دون المعرس فانثنى *** و قالوا علی قد أتى فتأخروا
و لما أبان القول عمن یقوله *** و أبدى له ما کان یبدی و یضمر
فقال أما ترضى تکون خلیفتی *** کهارون من موسى و شأنک أکبر
و علاه خیر الخلق قدرا و قدرة *** و ذاک من الله العلی مقدر
و قال رسول الله هذا إمامکم *** له الله ناجى أیها المتحیر
ترجمه: «براى خلافت حیدر، در محل خم برپا داشته شد و از پیش، پیامبر سخن غیر قابل انکار فرمود. روزى که پیامبر مصطفى او را خواند و در حالی که براى جنگ تبوک در هیجان بود و قصد حرکت داشت، او را گفت: به جاى من در مدینه بمان و هان این را بدان که تو تبهکاران را چیره خواهى شد و چون پیامبر طاهر، برفت، مردمى به گفتارشان علیه او تظاهر کرده، با سخنانى بلند، گفتند على را پیامبر دشمن گرفته است و این امر از دشمنان، تهمت و ناسزا بود از این رو على به تعقیب پیامبر پرداخت، و هنوز به لشگرگاه نرسیده، روى بازگرداند، گفتند على آمد بمانید. و چون على سخن قوم را، از گوینده اش بازگو کرد، و ظاهر و باطن آنها را برملا ساخت. پیامبر او را گفت: آیا راضى نیستى جانشین من باشى مانند هارون نسبت به موسى و قدر تو برتر باشد. و ورا بهترین مردم از نظر مرتبه و نیرو، بالا برده و به امر خداى بزرگ و توانا برترى بخشید و رسول خدا گفت: این است امام شما اى گمراهان که خدا درباره او به من سفارش کرده است.»
 

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 531، جلد 6 صفحه 273

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد