ابوالقاسم الزاهی (زندگینامه)
فارسی 8269 نمایش |شاعر را بشناسیم
ابوالقاسم على بن اسحاق بن خلف قطان بغدادى که در محله کرخ در قطعه زمین ربیع سکونت داشت و به زاهى شهرت یافته بود. شاعر فوق العاده اى بود که در اشعارش جانب اهل بیت وحى را گرفته به مذهبشان، متدین شده و با مهرشان، پاداش رسالت را مى پرداخت. از این رو بیشتر اشعارش که در چهار بخش شکل مى گرفت، درباره مدح و رثاى آنان بود تا جائى که در «معالم العلماء» او را در عداد شعراى مجاهد، توصیف کرده و پیوسته در راه آنان به مبارزه مى پرداخت و با دشمنانشان دست و پنجه نرم مى کرد و در میدان نبرد با آنان هم نبرد مى طلبید. از این رو با بدخواهان اهل بیت و آنها که عقیده به ولایتشان نداشتند آمیزش و اختلاط نمى کرد، و همین امر باعث شد بر طبق آنچه «تاریخ بغداد» و دیگران آورده اند، او را کم شعر پندارند، ولى روانى شعر و حسن تشبیه، و زیبائى تصوراتش، تذکره نویسان را مجبور به تعریف و تمجیدش کرده است. و در اینکه زاهى از لفظ مولى، خلافت و امامت را فهمیده است با همه اطلاعى که از نکات سخن دارد و احاطه اش به فرهنگ و ادبیات عرب، مورد اتفاق نویسندگان است، و اشعارش همه جا پخش گردیده، دلیلى نیرومند بر سخن به جا و به مورد شیعه در استدلال به حدیث غدیر بر امر امامت امیرالمؤمنین (ع) است. زاهى روز دوشنبه بیستم ماه صفر سال 318 ه بنا به تصریح ابن خلکان به نقل از «طبقات الشعراء» عمیدالدوله، متولد شد و در بغداد روز چهارشنبه بیستم جمادى اولاى سال 352 ه (به نقل عمیدالدوله) متوفى گردید و در مقابر قریش دفن شد. یا بنابر آنچه خطیب از تنوخى نقل کرده بعد از سال 360 ه بدرود زندگى گفت و سمعانى از خطیب همین تاریخ را براى او نقل کرده است.
مدح مولا
از آنجا که در تذکره ها توجهى به شعر مذهبى و مترقى او نشده، پاره اى از آنها را متذکر مى شویم، از جمله در مدح مولى امیرالمؤمنین (ع) گوید:
یا سادتی یا آل یاسین فقط *** علیکم الوحی من الله هبط
لولاکم لم یقبل الفرض و لا *** رحنا لبحر العفو من أکرم شط
أنتم ولاة العهد فی الذر و من *** هواهم الله علینا قد شرط
ما أحد قایسکم بغیرکم و مازج *** السلسل بالشرب اللمط
إلا کمن ضاهى الجبال بالحصى *** أو قایس الأبحر جهلا بالنقط
ترجمه: «اى بزرگان من! اى آل یاسین، تنها بر شما وحى از جانب پروردگار نازل شد! اگر شما نبودید، عبادتهاى ما پذیرفته نمى شد، و ما از بهترین رودها به دریاى عفو نمى پیوستیم. شما از پیش، از عالم ذر، بر ولایتتان پیمان گرفته شده و عشق شما را، خداوند بر ما شرط کرده است. کسى که شما را به دیگران مقایسه کند، آب گواراى سلسبیل را با نوشى مضطرب ممزوج نماید. مانند کسى است که کوههاى عظیم را با سنگریزه، یا دریاها را از روى نادانى، به چکه ها مقایسه کند.»
صنو النبی المصطفى و الکاشف ال *** غماء عنه و الحسام المخترط
أول من صام و صلى سابقا إلى *** المعالی و على السبق غبط
«داماد پیامبر مصطفى و زداینده اندوههایش و شمشیر کشیده او... اول کسى که روزه گرفت و نماز گزارد، که در مکارم اخلاق بر همه پیشى گرفت و مورد رشگ واقع شده.»
مکلم الشمس و من ردت له *** ببابل و الغرب منها قد قبط
و راکض الأرض و من أنبع لل *** عسکر ماء العین فی الوادی القحط
بحر لدیه کل بحر جدول *** یغرف من تیاره إذا اغتمط
و لیث غاب کل لیث عنده *** ینظره العقل صغیرا إذ فلط
باسط علم الله فی الأرض *** و من بحبه الرحمن للرزق بسط
سیف لو ان الطفل یلقى سیفه *** بکفه فی یوم حرب لشمط
یخطو إلى الحرب به مدرعا *** فکم به قد قد من رجس و قط
ترجمه: «کسى که با خورشید سخن گفت و براى او پس از غروب، گرد آوردن انوارش بازگشت راه پیماى سریع زمین و کسى که براى او سپاه در وادى قحط، آب چشمه از زمین بر آورد. دریائى که دریاها در برابرش، جوئى بیش نیستند و از جریان آن با کمال حقارت بهره مى برند. او شیر بیشه است که هر شیرى نزد او به عقل کوچک آید. اوست گسترش دهنده علم خدا در زمین و کسى است که بر اثر دوستیش، خداى رحمان وسعت روزى دهد. شمشیرى که هر گاه کودک شمشیرش را به دست گیرد، روز جنگ همه را متفرق سازد. به سوى نبرد با آن شمشیر، زره پوشیده گام بر مى دارد چه بسیار پلیدیها را برید و قطع کرد.»
تعبیر مکلم الشمس، اشاره به روایتى از رسول خدا (ص) است که به على (ع) فرمود: «یا ابا الحسن کلم الشمس فانها تکلمک قال على (ع) السلام علیک ایها العبد المطیع لله و رسوله فقالت الشمس السلام علیک یا امیر المؤمنین، و امام المتقین، و قائد الغر المحجلین. یا على انت و شیعتک فى الجنة یا على اول من تنشق عنه الارض محمد ثم انت و اول من یحیى محمد ثم انت و اول من یکسى محمد ثم انت؛ یا على تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود و اول کسى که زمین به خاطرش مى شکافد محمد و سپس تو خواهى بود و اول کسى که زنده مى شود محمد و سپس تو خواهى بود و اول کسى که پوشش پیدا کند محمد و آنگاه تو خواهى بود.»
على (ع) براى شکر به پیشگاه خداى بزرگ به سجده افتاد و از چشمانش سرشگ مى بارید، پیامبر خود را به او نزدیک ساخته، گفت: «برادرم، دوستم سر بردار که خدا به تو بر اهل آسمانهاى هفتگانه، مباهات کرد.»
این روایت را شیخ الاسلام حموئى در فرائدالسبطین باب 38 و خوارزمى در مناقب صفحه 68 و قندوزى در ینابیع صفحه 140 نقل کرده اند. و تعبیر: «و من ردت له ببابل» اشاره به بازگشت خورشید براى على امیرالمؤمنین در بابل است.»
حدیث ردالشمس
حدیث ردالشمس على (ع) در بابل را نصر بن مزاحم در کتاب صفین صفحه 152 چاپ مصر، به اسناد خود از عبد خیر نقل کرده، گوید: «من با على (ع) در زمین بابل مى گذشتیم. وقت نماز عصر فرا رسید. ما به هر جا مى رسیدیم آنجا را از جاهاى دیگر وسیعتر مى یافتیم تا جائى که بهتر از آن ندیده بودیم رسیدیم. خورشید می رفت تا غروب کند گوید: على فرود آمد و من با او فرود آمدم گوید: آنگاه او دعا کرد و خورشید به اندازه برگزارى نماز عصر، بازگشت، ما نماز عصر را خواندیم و سپس خورشید غروب کرد.» و این تعبیر: «من اتبع للعسکر ماء العین؛ کسی که براى سپاه آب چشمه برآورد» اشاره به روایت نصر بن مزاحم در کتاب صفین صفحه 162 است که به اسنادش از ابى سعید تیمى تابعى معروف به عقیص روایت کرده که گفت: ما با على در راهش به سوى شام در حرکت بودیم تا وقتى از این نخلستانها به پشت کوفه رسیدیم، مردم تشنه و محتاج آب شدند على (ع) ما را آورد تا به سنگى که از زمین دندانه زده بود رسیدیم گویا بزى به انتظار نشسته بود، او به او دستور داد آن را از بن کندیم، آنگاه آبى از آن بیرون زد که همه از آن نوشیده، سیراب شدند گوید: آنگاه دستورى به ما فرمود و ما انجام دادیم گوید: و مردم به سیر خود ادامه دادند تا مقدار کمى که دور شدیم.
على (ع) گفت: «آیا بین شما کسى هست جاى این آبى که از آن نوشیدید بداند؟» گفتند «بلى یا امیرالمؤمنین.» فرمود: «برویم آنجا.» گوید: آنگاه گروهى از ما سواره و برخى پیاده بدانجا رفتیم. راه را پیموده تا به جائى که فکر مى کردیم آب آنجا بود رسیدیم. گوید: در جستجوى آن سنگ هر چه کاوش کردیم چیزى نیافتیم و چون از یافتن ناتوان شدیم به دیرى که در نزدیکى ما بود رفته پرسیدیم: «آیا آبى که در نزدیکى شما است کجا است؟» گفتند: «در نزدیکى، آبى وجود ندارد.» گفتیم: «هست ما از آن نوشیده ایم.» گفت: «شما از آن نوشیده اید؟!» گفتیم: «بلى.» دیرنشین گفت: «این دیر ساخته نشده مگر به خاطر آن آب، و کسى جز پیامبر یا وصى پیامبر آن را استخراج نمى کند.» این روایت را خطیب در تاریخش 12/ 305 آورده.
قصیده طائیه
اینهم بخشى از قصیده طائیه زاهى:
و هو لکل الأوصیاء آخر *** بضبطه التوحید فی الخلق انضبط
باطن علم الغیب و الظاهر فی *** کشف الإشارات و قطب المغتبط
أحیا بحد سیفه الدین کما أمات *** ما أبدع أرباب اللغط
مفقه الأمة و القاضی الذی أحاط *** من علم الهدى ما لم یحط
و النبأ الأعظم و الحجة و ال *** محنة و المصباح فی الخطب الورط
حبل إلى الله و باب الحطة ال *** فاتح بالرشد مغالیق الخطط
و القدم الصدق الذی سیط به قلب *** امرئ بالخطوات لم یسط
و نهر طالوت و جنب الله و ال *** عین التی بنورها العقل خبط
و الأذن الواعیة الصماء عن *** کل خنا یغلط فیه من غلط
حسن مآب عند ذی العرش و من *** لو لا أیادیه لکنا نختبط
ترجمه: «او نسبت به اوصیاى پیامبران دیگر، خاتم آنها است و توحیدى که در مردم حفظ شده از حفظ کردن اوست. او در مرکزیت نیکیها و کشف اشارات آن، ظاهر و باطن علم غیب است. به تیغ شمشیرش دین احیا شد و بدعتهاى جنجال طلبان نابود گردید علم آموز امت و داورى که هیچکس به پایه علم هدایت او نرسیده است. اوست نباء عظیم حجت حق، وسیله آزمایش خلق و چراغ مهلکه هاى گران، ریسمانى که به خدا پیوندد، و باب حطه اى که به ارشادش راههاى بسته گشوده شود و گام راستارى که دل آنان را که به گامهاى بلند، ضربه ندیده باشد، تازیانه می زند و او، رود طالوت است و جنب الله و دیده اى که نورش خرد را خیره کند و گوش شنوا که از هر سخن زشت و نادرستى که گفته شود ناشنوا است. او که بازگشتش نزد خداى ذى العرش نیکو و کسى که اگر الطافش نبود، ما گمراه مى شدیم.»
تعبیر «اذن واعیه؛ گوش شنوا»، اشاره به حدیثى است که حافظ ابونعیم در حلیة الاولیاء 1/ 62 از رسول خدا (ص) نقل کرد که فرمود: «یا على ان الله عزوجل امرنى ان ادنیک و اعلمک لتعى؛ خداى بزرگ مرا فرموده تا تو را به خود نزدیک کنم و بیاموزمت تا بشنوى.» و این آیه فرود آمد: «و تعیها اذن واعیه؛ پس تو گوش شنواى علم من هستى.» و گروهى دیگر از حفاظ آن را روایت کرده اند و قاضى عضد ایجى در مواقف 3/ 276 گوید بیشتر مفسرین را در قول خداى تعالى، و تعیها اذن واعیه، عقیده آن است که مقصود از آن على (ع) است.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 535، جلد 6 صفحه 278
خطیب بغدادی- تاریخ بغداد- جلد 11 صفحه 350 رقم 6194
حمویی جوینی- فرائد السمطین- جلد 1 صفحه 185 ح 147
سليمان بن ابراهيم القندوزي- ینابیع المودّة- جلد 1 صفحه 140 باب 49
نصر بن مزاحم- وقعة صفّین- صفحه 136، 145
ابن شهرآشوب- المناقب- صفحه 113 ح 123
ابنشهرآشوب- معالم العلماء- صفحه 148
سید محسن امین عاملی- أعیان الشیعة- جلد 8 صفحه 164
مير سيدشريف جرجاني- المواقف- صفحه 411
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها