سریه عبدالرحمن و علی علیه السلام در سال ششم
فارسی 6475 نمایش |سریه عبدالرحمن ابن عوف به دومة الجندل
از ابن عمر نقل است: شعبان سال ششم بود که پیامبر (ص) عبدالرحمن بن عوف را احضار فرمود و گفت: آماده شو که من بخواست خداوند امروز یا فردا تو را به سریه اى اعزام خواهم داشت. ابن عمر می گوید: چون این را شنیدم گفتم: فردا براى نماز صبح به حضور پیامبر (ص) خواهم رفت، تا سفارش هاى آن حضرت را به عبدالرحمن بن عوف بشنوم. سحرگاه براى نماز به مسجد رفتم. ابوبکر و عمر و گروهى از مهاجران که عبدالرحمن بن عوف هم میانشان بود، در مسجد بودند. معلوم شد پیامبر (ص) دستور داده اند که عبدالرحمن همان شب به دومة الجندل برود، و آنها را به اسلام دعوت کند. همراهان او که هفتصد نفر پیاده بودند، پیش از سحر بیرون رفته و در جرف لشکر فراهم کردند. پیامبر (ص) به عبدالرحمن فرمود: چه چیز تو را از یارانت باز داشته است؟ (یعنی چرا هنوز نرفته و به یارانت نپیوسته ای)؟ گفت: ملاحظه مى کنید که جامه سفر بر تن دارم و دوست مى داشتم که یک بار دیگر شما را زیارت کنم. ابن عمر گوید: عبدالرحمن عمامه اى بر سر پیچیده بود. پیامبر (ص) او را فراخواندند و مقابل خود نشاندند، و با دست خود عمامه او را باز کردند، و عمامه سیاهى براى او بستند، و دنباله آن را میان کتف او آویختند، و فرمودند: اى پسر عوف چنین عمامه ببند! و ابن عوف شمشیر بسته بود. آنگاه پیامبر (ص) فرمودند: به نام خدا به جهاد برو و فقط در راه خدا با کافران جنگ کن، مکر و فریب مکن، و هیچ کودکى را نکش. سپس پیامبر (ص) دستهاى خود را گشود، و فرمود: اى مردم از پنج چیز پیش از آنکه به شما برسد پرهیز کنید! کم فروشى میان مردمى رایج نمى شود، مگر اینکه خداوند آنها را به قحطى و کمى محصول گرفتار مى سازد که شاید از آن باز گردند. هیچ مردمى پیمان شکنى نمى کنند، مگر اینکه خداوند دشمن را بر ایشان چیره مى گرداند. هیچ قومى از پرداخت زکات خوددارى نمى کند، مگر اینکه باران آسمان را از ایشان مى گیرد، و اگر به خاطر چهار پایان نباشد حتى آب خوردن را هم خواهد گرفت. میان هیچ قومى فحشاء ظاهر نمى شود، مگر اینکه خداوند ایشان را گرفتار طاعون مى سازد. و هیچ قومى احکام بر خلاف قرآن صادر نمى کند، مگر اینکه خداوند آنها را گروه گروه مى سازد، و شدت و سخت گیرى بعضى را به بعضى دیگر مى چشاند. گوید: عبدالرحمن بن عوف بیرون رفت، و به یاران خود پیوست و به راه افتاد تا به دومة الجندل رسید. چون در آنجا فرود آمد ایشان را به اسلام دعوت کرد، و سه روز صبر کرد و همچنان آنها را به اسلام فرا مى خواند. آنها در آغاز از پذیرش اسلام خوددارى کرده و گفته بودند که پاسخ او جز با شمشیر نخواهد بود، ولى روز سوم اصبغ بن عمرو کلبى که رئیس ایشان و مسیحى بود، مسلمان شد و عده زیادی از مردم با او اسلام آوردند و الباقی به پرداخت جزیه محکوم شدند. عبدالرحمن نامه اى براى پیامبر (ص) نوشت، و آن را همراه مردى از قبیله جهینه به نام رافع بن مکیث به حضور آن حضرت فرستاد، و ضمن نامه خود به پیامبر (ص) اطلاع داده بود که مى خواهد از آن قوم براى خود زن بگیرد. پیامبر (ص) برایش نوشتند که با دختر اصبغ ازدواج کند. عبدالرحمن او را به همسرى گرفت و عروسى کرد، و همراه او به مدینه آمد. بعدها از این زن ابی سلمه ابن عبدالرحمن بدنیا آمد.
و گفته شده است: پیامبر (ص) عبدالرحمن بن عوف را به سوى قبیله کلب نیز اعزام داشت و به او فرمود: اگر مسلمان شدند، با دختر پادشاه یا بزرگ ایشان ازدواج کن. چون عبدالرحمن عوف نزد آنها رسید آنها را به اسلام دعوت کرد گروهى اسلام آوردند و گروهى پرداخت جزیه را پذیرفتند، و عبدالرحمن بن عوف با تماضر دختر اصبغ بن عمرو که پادشاه ایشان بود، ازدواج کرد و همراه او به مدینه آمد و او مادر ابى سلمه است.
نکته: جناب علامه جعفر مرتضی عاملی در اصل رخداد چنین سریه ای تشکیک کرده و دلایلی برای اثبات سخن خود برمیشمرند که ما بعلت رعایت اختصار از ذکر آنها پرهیز میکنیم. علاقمندان به ج 14 از کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص) ص 337 چاپ المرکز الاسلامی للدراسات مراجعه فرمایند.
سریه امام على (ع) به فدک و بنى سعد در شعبان سال ششم
یعقوب بن عتبه نقل کرده است: شعبان سال ششم بود که پیامبر (ص) على (ع) را با صد مرد به قبیله بنى سعد در ناحیه فدک، نام دهکده اى نزدیک به خیبر که میان آن و مدینه شش شب راه است اعزام فرمود، زیرا به پیامبر (ص) خبر رسیده بود آنها جمع شده و مى خواهند یهود خیبر را مدد کنند. على (ع) شبها راه مى پیمود و روزها در کمین به سر مى برد تا آنکه به همج (یا غمج) ،نام آبى است میان خیبر و فدک رسید. در آنجا جاسوسى از دشمن را گرفتند، و از او پرسیدند تو کیستى؟ و چه اطلاعى از جمعیت بنى سعد دارى؟ گفت: اطلاعى ندارم. بر او سخت گرفتند، ناچار اقرار کرد که جاسوس ایشان است و او را به خیبر فرستاده اند تا آمادگى آنها را به اطلاع خیبریان برساند، مشروط بر اینکه یهودیان خیبر نیز براى آنها سهمى در محصول خرماى خود منظور کنند و هم اطلاع دهد که به زودى آنها نزد ایشان خواهند رفت. مسلمانان پرسیدند:، بنى سعد کجایند؟ گفت: دویست نفر به فرماندهى وبر بن علیم جمع شده اند. گفتند همراه ما بیا و ما را به آنها راهنمایى کن. گفت: به شرط آنکه به من امان دهید. گفتند اگر ما را به آنها و گله آنها راهنمایى کنى به تو امان مى دهیم وگرنه امانى براى تو نیست. گفت: باشد. و به عنوان دلیل و راهنما همراه ایشان به راه افتاد. پیدا نمودن دشمن آن قدر طول کشید که مسلمانان به او بدگمان شدند. او مسلمانان را از چند رشته تپه و دره گذراند تا به دشتى رسیدند که در آن شتر و گوسفند و بز زیادى بود. گفت: اینها رمه و گله ایشان است. مسلمانان بر آنها حمله کردند و شتران و گوسفندها را گرفتند. جاسوس گفت: اکنون مرا رها کنید. گفتند، تا از تعقیب خیالمان آسوده نشود رهایت نمى کنیم. چوپانان و ساربان ها خبر حمله را به بنى سعد رساندند، و ایشان متفرق شدند و گریختند. راهنما گفت: چرا مرا نگاه داشته اید؟ اعراب که پراکنده شده و گریخته اند. على (ع) فرمود: هنوز به لشکرگاه ایشان نرسیده ایم. مسلمانان به آنجا رسیدند ولى کسى را ندیدند. پس اسیر را آزاد کردند و چهار پایان را که پانصد شتر و دو هزار گوسفند بود، با خود آوردند.
و از قول جد عیسى بن علیله نقل است که مى گفت: من در صحراهاى میان همج و بدیع بودم که متوجه شدم بنى سعد در حال کوچ و گریزند. گفتم: امروز چه چیزى آنها را چنین ترسانده است؟ نزدیک آنها رفتم و سالارشان وبر بن علیم را دیدم، پرسیدم: براى چه چنین مى گریزید؟ گفت: شر و گرفتارى، سپاهیان محمد به سراغ ما آمده اند و ما را یاراى مقابله با ایشان نیست، قبل از آنکه ما به جنگ آنها برویم آنها بر ما فرود آمدند، و فرستاده اى از ما را گرفته اند که ما او را به خیبر فرستاده بودیم. او وضع ما را به مسلمانان خبر داده است و این گرفتارى را فراهم کرده است. پرسیدم: فرستاده شما که بود؟ برادرزاده ام، و ما میان همه عرب جوانى به این زیرکى نمى شناختیم. من گفتم: کار محمد استوار گردیده و بالا گرفته است، با قریش در افتاد و آن بلا را بر سر آنها آورد، سپس با دژهاى مدینه در افتاد و بنى قینقاع و بنى نضیر و بنى قریظه را خوار و زبون کرد، اکنون هم آهنگ یهود خیبر را دارد. وبر بن علیم به من گفت: از این موضوع نترس! در خیبر مردان کارى، و دژهاى استوار، و آب فراوان و همیشگى موجود است، محمد هرگز به آنها نزدیک نخواهد شد و چقدر مناسب است که خیبریان به جنگ او به مدینه بروند. گفتم: تصور مى کنى این کار صورت بگیرد؟ گفت: کار صحیح همین است.
سرانجام
على (ع) پس از سه روز اقامت در آن منطقه، غنایم را تقسیم و خمس آن را جدا فرمود، و گروهى از شتران پر شیر را که حفده نامیده مى شدند ویژه پیامبر (ص) قرار داد و آنها را به مدینه آورد.
منـابـع
صفي الرحمن مبارکپوري- الرحیق المختوم- جلد 1
شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد- جلد 6
محمود مهدوی دامغانی- ترجمه ی المغازی
سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 14
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها