جنگ خیبر (جریانات جنگ خیبر)

فارسی 7916 نمایش |

فتح حصار ناعم

هنگامى که رسول خدا (ص) به حصار ناعم در نطاة رسیدند، اصحاب را مرتب و به صف فرمودند و ایشان را از شروع به جنگ بر حذر داشتند تا هنگامى که دستور برسد. در این هنگام مردى از قبیله اشجع به یک یهودى حمله کرد، و مرحب هم آن مرد را کشت. مردم گفتند: اى رسول خدا، آن مرد شهید محسوب مى شود؟ رسول خدا (ص) فرمودند: آیا پس از اینکه من از جنگ منع کرده بودم کشته شد؟ گفتند: آرى. فرمود تا جارچى جار بزند که هر کس از فرمان سرپیچى کند، بهشت بر او روا نخواهد بود. آنگاه پیامبر (ص) اجازه جنگ فرمودند و مردم را بر آن برانگیختند، و مسلمانان نیز آماده جنگ شدند.

اسلام آوردن یسار حبشی

یسار حبشى نام غلام سیاهی است که از آن عامر یهودى بود و گوسفندان ارباب خود را مى چرانید، وقتی یسار دید مردم خیبر داخل حصار مى شوند و جنگ مى کنند، پرسید: با چه کسى مى جنگید؟ گفتند: با این مردى که مى پندارد پیامبر است. یسار گوید: این کلمه بر دل من نشست، و همراه گوسفندان به طرف رسول خدا (ص) آمدم و گفتم: اى محمد، تو چه عقیده اى دارى و چه مى گویى، و به چه چیزى فرا مى خوانى؟ فرمود: من به اسلام فرا مى خوانم، گواهى بده که خدایى جز خداى یکتا نیست و من هم فرستاده اویم. گفتم: براى من چه خواهد بود؟ فرمود: اگر بر این عقیده پایدارى کنى بهشت از آن تو خواهد بود. گویند: اسلام آورد و گفت: این گوسفندان امانت است. پیامبر (ص) فرمودند: این گوسفندها را از لشکرگاه بیرون ببر و آنها را بران و مقدارى سنگ ریزه به آنها بزن، خداوند متعال این امانت را از عهده تو برخواهد داشت. او چنان کرد و گوسفندان به طرف صاحب خود رفتند، و عامر یهودى دانست که برده او مسلمان شده است. رسول خدا (ص) مردم را نصیحت فرمود و رایات (پرچم ها)، را میان ایشان تقسیم کرد، و سه پرچم در سپاه بود. برخی گفته اند تا پیش از جنگ خیبر پرچم متداول نبود، بلکه لواء (درفش، بیرق)، معمول بود. پرچم پیامبر (ص) در آن روز از برد سیاه رنگى که متعلق به عایشه بود، درست شده بود و به آن عقاب مى گفتند، و لواء آن حضرت سپید بود. پیامبر (ص)، یک پرچم به على بن ابى طالب (ع) و یک پرچم به حباب بن منذر، و یک پرچم هم به سعد بن عباده دادند. و على (ع) با پرچم خود به جنگ رفت و یسار حبشى، همراه او رفت و جنگ کرد تا کشته شد. جسد او را به خیمه اى از خیام لشکر منتقل کردند. پیامبر (ص) از آن خیمه سرکشى فرمودند و گفتند: خداوند متعال این بنده سیاه را گرامى داشت و او را به خیبر کشاند، و او از جان و دل مسلمان شد، و من بر بالاى سر او دو همسرش از فرشتگان سیاه چشم را دیدم. برخی از محققان معاصر داستان اسلام آوردن این غلام حبشی را، پر اشکال دانسته اند. ما جهت رعایت اختصار ایرادات وارده را مطرح نکردیم. علاقه مندان به ص 159 از ج 17 کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم مراجعه فرمایند.

آمدن قبیله غطفان برای کمک به یهود

پیش از رسیدن مسلمانان به خیبر، کنانة بن ابى الحقیق به سراغ غطفانى ها که چهار هزار نفر بودند رفت و با آنها هم پیمان شد، و عیینة بن حصن را به سالارى برگزیدند. آنها سه روز پیش از آمدن رسول خدا (ص) به خیبر آمدند، و همراه یهود وارد حصارهاى منطقه نطاة شدند. چون رسول خدا (ص) به خیبر رسیدند، سعد بن عباده را پیش ایشان که در حصار بودند فرستاد. چون سعد بن عباده نزدیک حصار رسید آنها را صدا زد و گفت: مى خواهم با عیینة بن حصن صحبت کنم. عیینه مى خواست سعد را وارد حصار کند که مرحب گفت: او را وارد حصار نکن زیرا مناطق آسیب پذیر را خواهد دید، و همچنین متوجه خواهد شد که از چه راههایى مى شود وارد آن شد، تو به سوى او برو. عیینه گفت: دوست مى داشتم او را وارد حصار مى کردم تا اهمیت و استوارى و شمار زیاد ما را ببیند. ولى مرحب از وارد کردن سعد بن عباده به حصار خوددارى کرد. این بود که عیینه به کنار دروازه حصار آمد. سعد به او گفت: رسول خدا (ص) مرا پیش تو فرستاده اند و مى فرمایند: خداوند فتح خیبر را به من وعده داده است، شما برگردید و از جنگ دست بردارید، و اگر ما بر خیبر چیره شدیم تمام محصول خرماى یک سال آن از شما باشد. عیینه گفت: به خدا سوگند ما هم پیمانان خود را در قبال هیچ چیز تسلیم نمى کنیم، و مى دانیم که تو و همراهانت یاراى حمله به اینجا را ندارید. این مردم داراى حصارهاى بلند و استوار و سپاه و ساز و برگ فراوانند. اگر در اینجا اقامت کنى خودت و همراهانت را نابود خواهى کرد، و اگر هم بخواهى جنگ را شروع کنى، اینها با مردان و سلاح خود بر جنگ پیشى خواهند گرفت. وانگهى به خدا قسم این قوم مثل قریش نیستند که به سوى تو آمدند براى اینکه چشم زخمى و شبیخونى بزنند و مى گفتند، اگر موفق شدیم چه بهتر، والا باز مى گشتند. و حال آنکه اینها در جنگ چنان مکر و حیله اى به کار مى برند و چندان پایدارى خواهند کرد که از ایشان ملول خواهى شد. سعد بن عباده گفت: یقین دارم که رسول خدا (ص) چنان حصار شما را محاصره خواهد کرد که تو آن وقت چیزى را که هم اکنون پیشنهاد مى کنیم به اصرار بخواهى، و آن وقت چیزى غیر از شمشیر به شمانخواهیم داد. و تو اى عیینه قبلا دیده اى که هر کس از یهودیان، مدینه را که به جنگ ایشان رفتیم چگونه درمانده و از هم پاشیده شدند. سعد نزد رسول خدا (ص) برگشت، و آنچه را که عیینه گفته بود به اطلاع آن حضرت رساند، و گفت: اى رسول خدا، خداوند وعده خود را نسبت به تو بر مى آورد و دین خود را آشکار و پیروز خواهد فرمود، بنابراین به این مرد عرب حتى یک خرما هم عنایت مکن. اى رسول خدا، آنگاه که شمشیر ایشان را در برگیرد این مرد به سرزمین خود خواهد گریخت، همچنان که پیش از این در جنگ خندق چنین عمل کرد. و گویند: مردى از بنى مره که نامش ابوشییم بود، گفت: من همراه لشکرى بودم که به سرپرستى عیینه از قبیله غطفان براى کمک به یهود مى رفتیم. ما به خیبر رسیدیم و وارد هیچ حصارى نشدیم. رسول خدا (ص) کسى را پیش عیینة بن حصن که فرمانده و سالار غطفان بود، فرستاده پیام دادند که تو به اتفاق همراهانت برگرد و در عوض نیمى از محصول خرماى امسال خیبر براى تو خواهد بود، و خداوند متعال وعده داده است که خیبر گشوده خواهد شد.عیینه در پاسخ گفت: من و همپیمانان و همسایگانم مسلمان نیستیم پس سخن تو را گوش فرا نخواهیم داد. ابوشییم گوید: ما همچنان آنجا همراه عیینه بودیم تا اینکه ناگاه شنیدیم کسى سه مرتبه فریاد کشید: خویشاوندان خود را در حیفاء دریابید که به آنها حمله شده است، و نفهمیدیم این صدا از آسمان بود یا از زمین.

حمله به حصار ناعم

پیامبر (ص) به اصحاب خود دستور فرمود به حصارهایى حمله کنند که بنى غطفان در آن هستند. این فرمان شامگاه صادر شد و آنها در دژ ناعم بودند. جارچى رسول خدا (ص) اعلام کرد: فردا صبح با پرچم هاى خود کنار حصار ناعم که بنى غطفان در آن هستند، حاضر شوید.
بنى غطفان آن شب و روز را با ترس به سر آوردند، و چون پاسى از شب گذشت، صداى سروشى را شنیدند که مى گفت: اى بنى غطفان، اهل خود را در حیفاء دریابید و کمک کنید، که نه سرزمینى به جاى مانده و نه اموالى، و این صدا سه مرتبه تکرار شد و نفهمیدند از آسمان بود یا از زمین. ایشان با شتاب و هر وسیله اى که یافتند، گریختند و از خیبر بیرون رفتند، و این کارى بود که خداوند متعال براى پیامبر خود انجام داد. صبح هنگام به کنانة بن ابى الحقیق خبر رسید که غطفانیان گریخته اند،پس یقین به هلاک و نابودى خود کرد و گفت: تصور ما از این اعراب، باطل و بیهوده بود، ما میان آنها رفتیم و به ما وعده یارى و نصرت دادند و ما را فریفتند، و به جان خودم سوگند، اگر آنها به ما وعده نمى دادند هرگز درباره جنگ با محمد پافشارى نمى کردیم. ما به گفتار سلام بن ابى الحقیق توجهى نکردیم که مى گفت: از این عرب ها یارى مجویید که ما آنها را آزموده ایم. ما ایشان را براى کمک و یارى دادن به بنى قریظه فراخواندیم و ایشان بنى قریظه را فریب دادند و وفایى در ایشان نسبت به خود ندیدیم. حال آنکه حیى بن اخطب به سراغ ایشان رفته بود و آنها با محمد قرار صلح و سازش گذاشتند، و هنگامى که محمد به بنى قریظه حمله کرد، ایشان به سوى اهل و دیار خود گریختند. گویند: چون غطفانیان از خیبر به حیفاء نزد خانه و اهل خود برگشتند و آنها را صحیح و سالم یافتند، پرسیدند: آیا چیزى شما را ترسانده و خطرى متوجه شما بوده است؟ گفتند: نه به خدا قسم، ما تصور مى کردیم شما به غنیمتى رسیده اید و حال آنکه همراه شما نه غنیمتى مى بینیم و نه مالى. عیینه به یاران خود گفت: به خدا قسم این هم از مکر و فریب هاى محمد و یاران او است، به خدا قسم با ما خدعه کردند. حارث بن عوف به او گفت: چگونه نسبت به شما خدعه کردند؟ گفت: ما در قلعه نطاة بودیم، پاسى از شب گذشته بود که شنیدیم فریاد زننده اى سه مرتبه فریاد کشید و گفت خویشاوندان خود را در حیفاء دریابید که نه سرزمینى باقى ماند، و نه مالى، و ما نفهمیدیم که این صدا از آسمان بود یا از زمین. حارث بن عوف گفت: به خدا قسم اگر پند بگیرى باقى خواهى ماند. به خدا سوگند آنچه شنیده اى از آسمان بوده است. و سوگند به خدا، محمد به هر کس که با او ستیزه کند غالب مى شود، حتى اگر کوه ها با او در آویزند، او به خواسته خود مى رسد. عیینه چند روزى نزد خانواده خود ماند، و سپس یاران خود را براى خروج به منظور یارى کردن یهودیان فرا خواند. حارث بن عوف پیش او آمد و گفت: اى عیینه، از من بشنو و در خانه خود بمان و یهود را رها کن، وانگهى تا تو به خیبر برسى من چنین مى بینم که محمد آن را فتح کرده است و از آن گذشته بر خودت ایمن نیستم. ولى عیینه از قبول گفتار او سرپیچید و گفت: من هم پیمانهاى خود را در مقابل هیچ چیز تسلیم نکرده و رها نمى سازم...

منـابـع

سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 17

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه ی مغازی واقدی

شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد- جلد 5

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد