اسرای جنگ خیبر
فارسی 6591 نمایش |پس از جنگ خیبر، پیامبر (ص) با آنکه می توانست تمام یهودیان را به اسارت گرفته و اموال ایشان را غنیمت ببرد، اما در اوج رافت و عطوفت تقاضای آنها را مبنی بر، گذشت و اجازه اقامت در خیبر پذیرفت و قرار شد اراضی در اختیار یهودیان باشد و در عوض نیمی از در آمد آن را به مسلمانان بدهند. البته عده ای از زنان که در طی جنگ به اسارت در آمده بودند سرنوشت دیگری داشتند که در زیر بدانها اشاره می شود. نماینده ای که هر سال از طرف پیامبر (ص) برای ارزیابی محصول خیبر و تنصیف آن بدانجا می رفت، عبدالله ابن رواحه بود. یک بار یهودیان به عبدالله اعتراض کردند که سهمی را که می برد چندان عادلانه نیست و به درستی محصول را نصف نکرده است. عبدالله پرسید سهمی که می برم چقدر است؟ گفتند چهل هزار بار شتر. قیمت آن را پرسید. قیمتش را گفتند، عبدالله گفت: بسیار خوب، خرما ها را نمی برم و قیمتش را بدهید. دیدند که مغبون می شوند زیرا خود می دانستند که عبدالله به راستی کمتر از آن نیمه ای که باید ببرد می برد. گفتند نه. بیا و خرما ها را ببر و سپس زبان به عذرخواهی گشودند و دادگری کریمانه او را ستوده، گفتند: بر این گونه عدالت است که آسمان ها و زمین پا بر جا و استوار مانده است. و اما اسرایی که در طی جنگ اسیر شده بودند:
یکی از اسرای این جنگ، صفیه دختر حیی همسر کنانة بن ابى الحقیق، فرمانده بخشی از سپاه یهود در یکی از قلعه های خیبر بود. نوشته شده، در دژ قموص علی (ع) صفیه و دختر عمویش را با زنانی دیگر به اسارت گرفت و چون صفیه از بزرگ زادگان یهود و دختر حیی بن اخطب و همسر کنانة بن ابی الحقیق بود، او و دختر عمویش را به دست بلال حبشی سپرد و گفت این دو را نزد پیامبر (ص) ببر و تحویل حضرتش ده تا در موردشان هر تصمیمی که می خواهد بگیرد. گفته اند بلال، صفیه را آورد و بر اجساد کشته شدگان یهود که خویشاوندش بودند عبور داد. طبعا او و دختر عمویش از دیدن چنان منظره ای به گریه در آمده و ناراحت شدند. صفیه در نهایت وقار، و به آرامی گریست. اما دختر عمویش مانند اسپند بالا و پایین جهید، جیغ و داد کرد، چهره خراشیده، خاک بر سر پاشید و به طرز نا گواری گریست. پیامبر (ص) چون آن منظره ناشایست را دید، فرمود این زن شیطان وار را از من دور کنید.
اما در مورد صفیه، خود شخصا بلند شد، نزد او رفته ردای خاصش را بر دوش صفیه افکند و بر او محبت کرد. بر عمل بلال نیز نکوهش فرموده، چنین گفت: «ای بلال آیا رحم از دلت رخت بربسته بود که آنان را بر اجساد کشته شدگانشان عبور دادی؟ گفته شده پیش از این، رسول خدا (ص) به دحیه، وعده فرموده بود که دخترى از اسیران خیبر را به او خواهد داد. وقتی صفیه و دختر عمویش را آوردند چشم دحیه کلبى، به صفیه افتاد و از پیامبر (ص) خواست تا او را به او بدهد، پیامبر (ص) از دادن صفیه ممانعت نمود اما دختر عموى صفیه را به دحیه بخشید. و اما صفیه، او دختر حیی بن اخطب که رهبر و یکی از ثروتمندان و قدرتمندان یهود بود می باشد. او در خانه حیی، چنان شاهزاده ای در میان قوم یهود ارج و مقام داشت. وی در آغاز به همسری سلام بن مشکم از برگزیدگان و دلاوران یهودیان درآمده است. اما چنان که اغلب تاریخ نویسان تصریح کرده اند، به هنگام رخداد ماجرای خیبر، صفیه همسر کنانة بن ابی الحقیق بود حال به چه دلیل از سلام جدا شده است نا معلوم می باشد.
صفیه سر گذشت و سرانجام خود را چنین روایت می کند
وقتى پیامبر (ص) ما را از مدینه تبعید فرمود، به خیبر رفتیم و آنجا سکونت کردیم. کنانة بن ابى الحقیق، مرا به همسرى گرفت و چند روز پیش از آمدن رسول خدا (ص) با من عروسى کرد، و چند حیوان کشت و یهودیان را به ولیمه فرا خواند و مرا به حصار خود در منطقه سلالم برد. شبى در خواب دیدم که گویى ماه از مدینه آمد و در دامن من افتاد. این موضوع را براى همسرم کنانه گفتم و او چنان سیلى بر چشمم زد که کبود شد. چون بر پیامبر (ص) وارد شدم و آن کبودى را دیدند، از من راجع به آن سؤال کردند و من موضوع را براى آن حضرت گفتم. صفیه در ادامه مى گوید: یهودیان زن و فرزند خود را در حصار کتیبه قرار داده بودند، و حصار نطاة را براى جنگ آماده کرده بودند. وقتى پیامبر (ص) به خیبر فرود آمد و حصارهاى منطقه نطاة را گشود، کنانه نزد من آمد و گفت: «محمد از کار نطاة آسوده شد و آنجا را فتح نمود در اینجا کسى نیست که جنگ کند، سران یهود هماندم که محمد یهودیان نطاة را کشت، کشته شدند و اعراب هم به ما دروغ گفتند». این بود که کنانه مرا به حصار نزار در ناحیه شق آورد و گفت: «این استوار ترین حصار ماست». او من و دختر عمویم و چند دختر کم سن و سال را آنجا گذاشت. اتفاقا رسول خدا (ص) پیش از آنکه قصد کتیبه فرماید به سوى نزار آمد و پیش از آنکه به کتیبه برسد من اسیر شدم، و مرا به محل اقامت خود فرستاد. چون شب فرا رسید و پیامبر برگشت مرا فرا خواند، و من در حالى که روبند داشتم و شرمگین بودم برابرش نشستم. آن حضرت فرمود: «اگر بخواهى به دین خودت باشى من تو را مجبور به مسلمانى نمى کنم، ولى اگر راه خدا و رسول او را برگزینى برایت بهتر است». و من خدا و رسول او و آیین خدا را برگزیدم. پیامبر (ص) مرا آزاد کردند و به همسرى برگزیدند و آزادى مرا مهریه من قرار دادند، و چون آهنگ حرکت به مدینه فرمود یارانش گفتند: امروز خواهیم دانست که آیا صفیه همسر رسول خداست یا کنیز او، اگر همسرش باشد در حجاب خواهد بود و پوشیده، وگرنه کنیز است. و چون پیامبر (ص) حرکت فرمود، دستور داد تا هودجى حاضر کنند و مردم دانستند که من همسر رسول خدایم. گوید: پیامبر (ص) شخصا شتر را نزدیک آوردند و سپس ران خود را پیش آوردند که پایم را بر آن نهم و سوار شوم ولى من این کار را جسارتی بزرگ دانستم و رانم را بر ران آن حضرت تکیه دادم و سوار شتر شدم.
داستانی شگفت انگیز از علاقه صفیه به پیامبر (ص)
تمامی مورخان سنی و شیعه به یکسان در آثار خویش نقل کرده اند: پیامبر (ص) صفیه را به عقد خود درآورد و از خیبر کوچ فرمود. در دو فرسنگی خیبر به چادر همسر خویش درآمد. اما صفیه او را به گرمی و چنان که عروس شوی دلبندش را می پذیرد، نپذیرفت. پیامبر (ص) احساس کرد صفیه، به گونه ای نامعهود و چنان که عاطفه و قلب بخشاینده و پاکش گواهی می داد تمایلی به او ندارد. این عدم تمایل نامعهود و بی دلیل نبود. چشمان و چهره پر صفای مهربان و محجوبش چیزی می گفت و اما زبانش چیز دیگری. با این همه پیامبر (ص) بلافاصله از چادر وی بیرون آمد و با آن که قلبش از علت امتناع همسر شرعی و قانونی خود پرسشی و یا شاید بار اندوهی داشت، هیچ نگفت و حتی کلمه ای که بوی کمترین آزردگی بدهد بر زبان نیاورد. شب دیگر در چهار فرسنگی، در منزلی به نام صهباء، صفیه، ام سنان مشاطه ای که او را آرایش کرد و از جمال پرشکوه و حسن چشمگیرش به اعجاب افتاده بود، نزد پیامبر (ص) فرستاد و از پیک خویش خواست از پیامبر (ص) تمنا کند به خیمه اش بیاید. پیامبر (ص) به خیمه همسر دلبند خویش درآمد و آن شب، شب گرامی زفاف ایشان بود. پیامبر (ص) از زن پاک قلب، علت امتناع دوشینه اش را پرسید. پاسخی گفت که سخت در چشم و دل پیامبر (ص) گرامی افتاد. پاسخ گفت: به دلیل آن که نزدیک قلاع خیبر و مقر یهود بودیم بر جان تو بیمناک بودم ترسیدم یهودیان از آن که بشنوند با ملکه آنان ازدواج کرده ای، در مقام انتقام برآیند و بر جان تو آسیبی برسانند. و نوشته اند: از میان همسران پیامبر (ص)؛ صفیه و ام سلمه، فاطمه زهرا (س) و خاندان علی (ع) را عمیقا دوست داشتند. به مجرد آن که صفیه به مدینه آمد، محبت فاطمه (س) را به دل گرفت. او از خیبر جواهراتی با خود آورده و با آن ها زینت کرده بود. چون به زهرا (س) رسید گوشواره ای از آن ها را به او تقدیم داشت و از ما بقی آن ها که همراه داشت به سایر زنان هدیه کرد. وی همیشه پرصفا، راست کردار و در همه گفتار و رفتارش صادق و پرسخا بود. نمونه ی این صدق باطن و صافی ضمیر در مرض موت و بستر احتضار پیامبر (ص) مشهود می افتد. چون پیامبر (ص) را به آن حالت بیماری دید، در نهایت صمیمیت و سوز و محبت گفت: پیامبرا به خدا سوگند دوست داشتم که تمام درد و بیماری تو را به جان می خریدم. دردت به جان من می افتاد و تو به سلامت جان می بردی. بعضی از همسران پیامبر، که زمینه های حقد و حسد و طعنه های پیشینشان بخوبی می نماید کدامینشان بودند به چشم و ابرو به یکدیگر چنین اشاره کردند که صفیه دروغ می گوید و مسخره اش نمودند. پیامبر(ص) رو به آنان کرد و گفت از غمز و طعن خودداری کنید. چه به خدا سوگند که صفیه در آن چه که می گوید راستگو و صادق است.
نقلی اشتباه: برخی مورخین گمان کرده اند که پیامبر (ص) پس از جنگ بابت برخورد و جنگ با قوم صفیه از او عذر خواهی کرده است. از نظر ما این سخن صحیح نیست زیرا: اولا اعمال پیامبر (ص) طبق دستور خداوند بوده لذا نیازی به عذر خواهی نیست، بلکه عذر خواهی در این هنگام مساوی با اشتباه دانستن یا مایل نبودن به امر الهی است. ثانیا اگر قرار به عذر خواهی است باید از تمام کسانی که در خیبر آسیب دیده اند عذر خواهی شود نه تنها از صفیه.
رفتار برخی همسران پیامبر(ص) با صفیه
صفیه در توصیف رفتار زنان پیامبر (ص) با خود می گوید: من از همسران پیامبر (ص)، رفتارهای ناهنجار مى دیدم، آنها بر من فخر مى فروختند و به من مى گفتند اى دختر یهودى. در حالى که پیامبر (ص) به من لطف و محبت مى فرمود و مرا گرامى مى داشت.
روزى پیامبر (ص) بر من وارد شدند و من مى گریستم. فرمود: تو را چه می شود که اینطور اشک می ریزی؟ گفتم: همسران شما بر من فخر مى فروشند و به من مى گویند دختر یهودى. من دیدم پیامبر (ص) خشمگین شد و فرمود: از این پس اگر به تو فخر فروختند یا حرف خود را تکرار کردند، تو به آنها بگو: پدر من هارون (ع) و عموى من موسی (ع) است.
نکته: طبق آنچه در کتاب خیبر جلوه اعجاز حیدر ص 166 آمده است، بسیاری از کتب معتبر و متون مورد اعتماد و وثوق سنیان، از جمله استیعاب، طبقات، اصابه و اسدالغابه حدیث فوق را نقل کرده اند. برای ما موجب کمال شگفتی است که چگونه سنیان با ذکر چنین حدیثی به افضیلت و برتری دو خلیفه خود بر انبیای بنی اسرائیل، هارون و موسی پافشاری دارند؟ و بعد از رتبه پیامبر آن دو را افضل فرزندان حضرت آدم (ع) می شمارند. و حال آن که حدیث به صدای صریح و رسا و از زبان پیامبر (ص) فریاد زده و به صفیه می گوید: به عایشه و حفصه که دختران ابوبکر و عمر ابن خطاب هستند بگو چگونه شما از من برترید در حالی که هارون پدر من و موسی عموی من است؟ یعنی آن دو پیامبر بی تردید از دو پدر شما برتر و بهترند.
بد رفتاری با صفیه پس از رحلت پیامبر (ص)
صفیه پس از رحلت رسول الله (ص) نیز مورد بدرفتاری، سوءظن و تبعیض قرار گرفت. مورخان نوشته اند: عمر، در دوران خلافت خود بهره او را از بیت المال کاست. و از همه همسران پیامبر (ص) کمتر قرار داد. عمر به دختر خود حفصه، و به دختر ابوبکر یعنی عایشه دوازده هزار درم حقوق سالانه می داد، و به بعضی دیگر از زنان ده هزار درم اما به صفیه تنها شش هزار درم پرداخت می نمود. این تبعیض ناموجه و غیرعادلانه هیچ دلیل منطقی ای نمی توانست داشته باشد. زیرا در چشم و دل پیامبر (ص) کرامت و بزرگواری و امتیاز، به تقوا بود و صفیه در تقوا و پارسایی چیزی کم نداشت. نوشته اند عمر شنید که کنیز صفیه از او شکایت کرده است. و چنین بیان داشته: صفیه شنبه (روز مقدس یهودیان) را ارج نهاده و به خویشاوندان یهودی خود محبت دارد. عمر صفیه را فرا خواند و از او در این مورد بازجویی کرد. صفیه پاسخ فرمود: از آن روز که مسلمان شدم و خداوند جمعه را روز مقدسی برایم قرار داد هرگز، کمترین تمایلی به شنبه یهودیان ندارم. اما در مورد صله رحم و محبت نسبت به خویشاوندان که دارم هرگز از صله رحم نسبت به ایشان خودداری نمی کنم. صفیه در تمامی گفتار خود صادق بود، زیرا او در زمان حیات پیامبر (ص) نیز بر صله رحم بر خویشاوندان خود عمل می نمود، و این عمل را نه پیامبر (ص) و نه قرآن نکوهش نمی کردند بلکه هر دو، او را بر انجام آن سفارش می نمودند. صفیه پس از این ماجرا، اتهام و بازجویی عمر به کنیز خود گفت: چه چیز موجب شد که نزد خلیفه از من بدگویی کنی؟ کنیز پاسخ داد هیچ چیز جز آن که شیطان مرا فریفت و به این دروغ واداشت.
آری صفیه از هر آنکه گمانش را ببری بی مهری و سختی دید اما در پیمودن راه حق تردید نکرد و دست از ولایت علی و فاطمه (س) بر نداشت.
منـابـع
واعظ زاده خراسانی- حیات محمد فی احادیث الشیعه
ابن سيد الناس- عیون الاثر جلد 2
أبو القاسم السهيلي- الروض الانف- جلد 4
ميثاق امير فجر- خیبر جلوه اعجاز حیدر
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها