جنگ موته (1)

فارسی 4220 نمایش |

برخی گفته اند این جنگ اولین نبردی بود که پیامبر (ص) در آن یاران خود را به خارج از جزیره عرب می فرستاد اما این صحیح نیست. زیرا سریه ذات اطلاح نیز خارج از جزیره عرب و در اراضی شام بود.

علت این جنگ:
پیامبر (ص) حارث بن عمیر ازدى را که از خاندان بنى لهب بودند، با نامه اى پیش پادشاه بصرى فرستادند. چون او به سرزمین موته رسید، شرحبیل بن عمرو غسانى به او برخورد و پرسید: کجا مى روى؟ گفت به شام. شرحبیل گفت: شاید از فرستادگان محمدى؟ گفت: آرى من سفیر رسول خدایم. شرحبیل دستور داد او را گرفتند و بستند، بعد هم با شکنجه زیاد گردنش را زد. حارث بن عمیر اولین و تنها سفیر رسول خدا (ص) بود که کشته شد و هیچ یک از سفراى رسول خدا (ص) جز او کشته نشدند. چون این خبر به رسول خدا (ص) رسید، بر آن حضرت دشوار آمد و مردم را فرا خواند و خبر کشته شدن حارث را و اینکه بوسیله چه کسى کشته شده است به اطلاع ایشان رساند. برخی هم گفته اند علت این جنگ کشته شدن 14 نفر از مسلمین بدست اعراب نصرانی در سریه ذات اطلاح به سر کردگی حارث ابن ابی شمر غسانی بوده است.اما این صحیح نیست زیرا کسانی که آن 14 نفر را کشتند افرادی از قضاعه بودند نه از غساسنه و فرمانده ایشان سدوس بود نه حارث ابن ابی شمر.

خروج مسلمانان از مدینه برای جنگ موته:
پس از آنکه رسول خدا (ص) جریان را به اطلاع عموم رساند، مردم با عجله آماده حرکت شدند و از مدینه بیرون آمدند و در جرف اردو زدند. تعداد مسلمین در این جنگ حدود سه هزار نفر گفته شده است. پس از آنکه پیامبر (ص) نماز ظهر را برگزار کردند، نشسته و یاران هم گرد آن حضرت بودند. در این هنگام نعمان بن فنحص مهض یهودى هم آمد و همراه مردم بالاى سر پیامبر (ص) ایستاد. پیامبر (ص) فرمود: زید بن حارثه فرمانده مردم است، اگر زید کشته شد جعفر بن ابى طالب فرمانده خواهد بود، و اگر جعفر کشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده خواهد بود، و اگر عبدالله بن رواحه کشته شد مسلمانان از میان خود مردى را برگزینند و فرمانده خویش کنند. در اینجا نکته ای وجود دارد که در پایین می آوریم نعمان بن فنحص گفت: اى ابوالقاسم اگر تو پیامبر باشى همه اینها که نام بردى، چه کم باشند و چه زیاد کشته خواهند شد، پیامبران بنى اسرائیل، هرگاه امیرى براى مردم تعیین مى کردند و مى گفتند اگر فلان کشته شد ... و اگر صد نفر را هم نام مى بردند همگى کشته مى شدند. آنگاه مرد یهودى به زید بن حارثه گفت: وصیت کن، که اگر محمد پیامبر باشد هرگز پیش او بر نخواهى گشت! زید گفت: شهادت مى دهم که او پیامبر راستگو و نیکوکار است.
نکته: واما نکته ای که در بخش بالا وجود دارد این است که ما نمی توانیم بپذیریم پیامبر (ص) فرموده باشد: «.. و اگر عبد الله بن رواحه کشته شد مسلمانان از میان خود مردى را برگزینند و فرمانده خویش کنند». از نظر ما این بخش گفتار پیامبر (ص) را احتمالا کسانی که می خواستند جریان خلافت رسول الله (ص) را امری بعهده ی مردم و غیر انتصابی جلوه دهند، به متن فوق الذکر افزوده اند زیرا در تاریخ آمده است: عبدالله ابن عباس یا عبد الله ابن جعفر، بنا به اختلاف نقل به معاویه گفت: «ای معاویه! آیا خبر نداری رسول خدا (ص) هنگامی که مسلمین را به موته فرستاد جعفر ابن ابیطالب را امیر ایشان کرد سپس فرمود اگر جعفر کشته شد عبدالله ابن رواحه امیر است و پس از عبدالله کسی را تعیین نکرد و راضی نشد که مردم برای خود کسی را انتخاب کنند.»

ادامه ماجرا:
چون مسلمانان آماده و مصمم براى حرکت شدند، رسول خدا (ص) براى ایشان پرچم سپیدى بستند و به زید بن حارثه تسلیم فرمودند. مردم براى بدرقه امراى مسلمانان حرکت کردند و با ایشان وداع کرده و دعا مى کردند. مسلمانان یک دیگر را وداع مى کردند، و شمار کسانى که مى رفتند سه هزار بود. همینکه مسلمانان از اردوگاه خود حرکت کردند، دیگر مسلمانان فریاد برداشتند، خدا از شما بلا را بگرداند و به سلامت و با غنیمت برگردید. ابن رواحه در پاسخ ایشان این شعر را خواند:
لکننى أسأل الرحمن مغفرة *** ضربة ذات فرع تقذف الزبدا
اما من از خداوند آمرزش مى خواهم، و ضربت استوارى که خونبار باشد.
رسول خدا (ص) خطاب به فرماندهان موته چنین فرمود: به شما وصیت مى کنم که نسبت به خدا پرهیزگار و نسبت به مسلمانانى که همراه شمایند خیراندیش باشید. و هم فرمود: به نام خدا و در راه او جنگ کنید، با هر کس که خدا را کافر باشد جنگ کنید، در عین حال مکر و فریب به کار مبرید و غل و غش مکنید و کودکان را نکشید، و چون با دشمنان مشرک برخوردید آنها را به یکى از سه چیز دعوت کنید، و هر پیشنهاد را که پذیرفتند قبول کنید و دست از ایشان بدارید، نخست به اسلام دعوتشان کن، اگر پذیرفتند از ایشان بپذیر و از جنگ با ایشان دست بدار، دوم اینکه از ایشان بخواه تا از سرزمین خود بروند و هجرت کنند، و اگر پذیرفتند اعلام کن که براى آنها همان حقوقى منظور خواهد شد که براى دیگران، و اگر مسلمان شدند و ترجیح دادند که در سرزمین هاى خود باشند، به آنها خبر بده که حکم ایشان مانند حکم عرب هاى دیگرى است که مسلمان شده اند. احکام الهى درباره آنها اجرا خواهد شد، و براى آنها از فىء و غنایم سهمى نخواهد بود، مگر اینکه همراه مسلمانان در جهاد شرکت کنند. اگر از پذیرفتن این دو مطلب خوددارى کردند، آنها را به پرداخت جزیه دعوت کن، و اگر پذیرفتند تو قبول کن و دست از ایشان بردار، و اگر از تمام این پیشنهادها سرپیچى کردند، از خدا یارى بخواه و با آنها کارزار کن، و اگر مردم حصار یا شهرى را محاصره کردى و آنها حاضر شدند که در قبال حکم و فرمان خدا تسلیم شوند و گردن به فرمان نهند، آنها را به حکم خدا قول مده، بلکه بگو باید گوش به فرمان تو باشند، که تو نمى دانى آنچه مى کنى حتما حکم الهى است یا نه. و اگر قومى را محاصره کردى و خواستند که آنها را در ذمه خدا و رسول خدا قرار دهى نپذیر و بگو ذمه خودت و پدرت و ذمه یارانت را بپذیرند، چه اگر شما پیمان و ذمه خود و پدرانتان را بشکنید بهتر از آن است که پیمان و ذمه خدا و رسول را بشکنید. پیامبر (ص) به منظور بدرقه سپاه موته بیرون آمدند و چون در محل دروازه وداع رسیدند، توقف فرمودند و سپاهیان هم گرد آن حضرت ایستادند و چنین فرمود: به نام خدا جهاد کنید!. با دشمن خدا، و دشمن خودتان در شام جنگ کنید، در آنجا مردمى را در صومعه ها خواهید یافت که از مردم کناره گیرى کرده اند، متعرض ایشان نشوید. البته گروهى دیگر را هم خواهید یافت که شیطان در سر ایشان لانه گرفته است، آنها را با شمشیر ریشه کن سازید. هرگز زن و کودک شیر خوار و پیر فرتوت را مکشید، درخت خرما و هیچ گونه درختى را ریشه کن نسازید و هیچ خانه اى را خراب نکنید. چون رسول خدا (ص) با عبدالله بن رواحه تودیع فرمود، عبدالله گفت: اى رسول خدا، چیزى بفرمایید تا از شما به خاطر داشته باشم. فرمود: تو فردا به سرزمینى مى روى که سجده کردن در آن کم است، بنابر این زیاد سجده کن. عبدالله گفت: اى رسول خدا بیشتر بفرمایید. فرمود: همواره خدا را یاد کن که او یار و مددکار تو است در هر چه که بخواهى. عبدالله از نزد رسول خدا (ص) برخاست و کمى رفت و دو مرتبه برگشت و گفت: اى رسول خدا، خداوند یکتاست و یکتایى را دوست دارد. پیامبر (ص) فرمودند: اى پسر رواحه تو عاجز نیستى و حتما عجزى نخواهى داشت که اگر ده کار بد مى کنى، لااقل یک کار خوب هم انجام دهى. ابن رواحه گفت: دیگر از چیزى سوال نمى کنم.

عبدالله ابن رواحه از شهادت خود اطلاع داشت:
زید بن ارقم مى گفت: من در خانه عبد الله بن رواحه زندگى مى کردم، هیچ ندیده ام که سرپرست یتیمى بهتر از او باشد. من همراه او در موته بودم و به یک دیگر سخت علاقمند بودیم، او معمولا مرا پشت سر خود سوار مى کرد. شبى در حالى که میان دو لنگه بار بر روى شتر نشسته بود به این ابیات تمثل مى جست:
اذا بلغتنى و حملت رحلى مسافة اربع بعد الحساء
فزادک انعم و خلاک ذم و لا ارجع الى اهلى ورائى
و آب المسلمون و غادرونى بارض الشام مشتهى الثواء
هنالک لا ابالى طلع نخل و لا نخل أسافلها رواء

اکنون که مرا رساندى و چهار روز بار مرا کشیدى در راهى که همه ریگزار بود، نعمتهاى تو فزون و بدى از تو دور باد، این آخرین سفر من است و دیگر به سوى اهل خود بر نخواهم گشت، مسلمانان بر مى گردند و مرا، در سرزمین شام مى گذارند که اقامت در آن گواراست، آنجا اعتنایى به آنچه که آب را با ریشه هاى خود مى کشد ندارم، و هم اعتنایى به درختان خرما نخواهم داشت. زید می گوید: چون این اشعار را شنیدم گریستم. او با دست خود ضربه اى به من زد و گفت:... تو را چه مى شود، اگر خداوند متعال به من شهادت ارزانى فرماید و من از غم و اندوه و گرفتاری هاى دنیا خلاص و آسوده شوم، و تو به راحتى در حالى که میان دو لنگه جهاز شتر نشسته باشى برگردى؟ و هم شبى فرود آمد و دو رکعت نماز گزارد و پس از آن دعایى طولانى خواند و به من گفت: اى پسر! گفتم: بله. گفت: اگر خدا بخواهد در این سفر شهادت روزى من خواهد شد.

منـابـع

سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم- جلد 19

مغازی واقدی- ترجمه مغازی واقدی

بریک بن محمد بریک أبو مایلة العمری- غزوة موتة والسرایا والبعوث النبویة الشمالیة

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد