بیماری پیامبر که در آن فوت کرد (2)
فارسی 5994 نمایش |در دوران بیماری، پس از آنکه حضرت از بقیع بازگشت سه روز در منزل خویش ماند آن گاه از خانه به سوی مسجد خارج شد در حالی که بر سرش دستار پیچیده و با دست راست به امیرالمؤمنین علی (ع) و با دست چپ به فضل بن عباس تکیه داده بود تا این که به مسجد داخل شد و از منبر بالا رفت و بر آن نشست، سپس فرمود: ای مردم هر کس نزد من مالی دارد و گمان می کند از من طلب دارد بیاید تا طلبش را به او بدهم و هر کس بر گردن من دین دارد مرا از آن خبر نماید، ای مردم هیچ چیزی بین خداوند و بندگان وجود ندارد که به او خیری برساند یا از او شری را دفع نماید مگر عمل آن ها، ای مردم هیچ مدعی نمی تواند مطالبه کند و هیچ آرزومندی نمی تواند به آرزویش دست یابد و اگر نافرمانی نماید به دوزخ گرفتار خواهد آمد، آن گاه حضرت گفت: خداوندا، آیا ابلاغ وظیفه ی خود و امر تو را نمودم، سپس حضرت از منبر پایین آمد و با مردم به سرعت نماز خواند.
پس از آن به خانه خود رفت، در آن هنگام در خانه ام سلمه بود، یک یا دو روز در خدمت حضرت بود و بعد عایشه نزد او آمد و از او خواست که پیامبر (ص) را به خانه او انتقال دهد تا او را پرستاری نماید، دیگر زنان رسول الله (ص) نیز از ام سلمه خواستند ولی او به عایشه اجازه داد و پیامبر را به خانه ای که عایشه در آن ساکن بود بردند، بیماری حضرت تشدید شد و استمرار یافت. بلال حبشی در هنگام نماز صبح به نزد رسول الله (ص) آمد در حالی که او سخت مریض بود پس ندا داد، الصلاة یرحمکم الله، رسول الله (ص) نیز با صدای اذان بلال اذان گفت و فرمود: یکی از مردم با جماعت به نماز بایستد و نماز بخواند چون من بسیار مریض هستم و به خویش مشغولم، عایشه گفت: به نزد ابوبکر بروید و به او بگویید تا برای امامت نماز برود، و حفصه دختر عمر ابن خطاب گفت: به نزد عمر بروید، هنگامی که رسول الله (ص) سخن حفصه و عایشه را شنید و حرص آن ها را در امام جماعتی پدرانشان و فتنه و بلایی که آن دو برپا می کنند دید (در حالی که رسول خدا زنده است و هنوز از دنیا نرفته است) در ضرب المثلی فرمود: زنانی که عاشق جمال و وصال حضرت یوسف (ع) بودند دست از او شسته و او را رها نمودند.
هنگامی که از عایشه و حفصه آن سخنان را شنید دانست که ابوبکر و عمر در انجام امر او تأخیر و تخلف کرده اند و برای این که فتنه ها را بخواباند و شبهه ها را زایل نماید از بستر بیماری با زحمت بسیار برخاست در حالی که از شدت ضعف نمی تواسنت روی دو پای خود بر زمین بایستد پس دستان او را علی بن ابی طالب (ع) و فضل بن عباس گرفتند و حضرت بر ایشان تکیه داد و در حالی که پاهایش از ضعف بر زمین کشیده می شد از خانه خارج شد، وقتی به مسجد آمد دید که ابوبکر به سوی محراب رفته و به امامت نماز ایستاده پس با دستش به او اشاره فرمود تا از محراب به عقب بیاید و بایستد، ابوبکر از محراب بیرون آمد و رسول الله (ص) در محل اقامه نماز ایستاد و تکبیر گفت و نماز را از ابتدا شروع کرد و دوباره اذان و اقامه گفت و به اذان و اقامه و مقدمات نماز ابوبکر اعتنا ننمود پس نماز را خواند و به خانه اش بازگشت، آن گاه ابوبکر و عمر و عده ای از کسانی که در مسجد بودند را فراخواند و به آن ها فرمود: آیا من نگفته بودم که با لشکر اسامة ابن زید برای جنگ خارج شوید؟ همگی گفتند: بله یا رسول الله (ص)، حضرت فرمود: پس برای چه در امر من تعلل و تأخر نمودید؟ ابوبکر گفت: من به همراه لشکریان رفتم و بازگشتم تا با خدای تو تجدید پیمان نمایم و عمر گفت: یا رسول الله من با سپاهیان نرفتم چون دوست نداشتم لشکریان و یاران درباره حال شما از من سؤال نمایند! پس رسول الله (ص) سه بار فرمود: به همراه لشکر اسامة ابن زید بروید. سپس از فرط خستگی و غصه و اندوهی که بر او وارد شد از هوش رفت و اندکی در این حال بیهوش ماند پس جماعت مسلمین همه گریستند و صدای گریه و زاری از زنان و اولاد مسلمین بپا شد و هر کس از مسلمین که در آن جا حاضر بود گریست.
وقتی که حضرت به هوش آمد به آنها نظری افکند و فرمود: قلم و دوات و قطعه ای استخوان کتف گوسفند بدهید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از این هرگز گمراه نشوید سپس دوباره از هوش رفت، برخی از حاضران برخاسته و دوات و کتف طلبیدند تا به حضرت برسانند که عمر به یکی از آنها گفت: برگرد به درستی که او مریض است و هذیان می گوید!!! او هم بازگشت و حاضرین از این که در آماده کردن و آوردن دوات و کتف کوتاهی و سستی کرده بودند پشیمان شدند و در میان خود یکدیگر را سرزنش نمودند و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون، به تحقیق که به خاطر نافرمانی از فرمان رسول الله (ص) متفرق و پراکنده خواهیم شد، (در سبل الهدی و الرشاد ج12 ص 248- مکاتیب الرسول ج3 ص698 - مجمع الزوائد ج4 ص215 - امتناع الاسماع ج2 ص132 نیز غریب به این مضمون آمده است).
منـابـع
محمد باقر بهبهانی- خاتم الانبیاء
سيره ابن هشام- امتناع الاسماع جلد 2
سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 32
ابونصربن مطهربن طاهر مقدسی- البدء و التاریخ- جلد 5
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها