نقد نگرش محققان غربی در خصوص فلسفه اسلامی

English فارسی 3521 نمایش |

یکی از راه های فهم ماهیت فلسفه اسلامی، توجه به چگونگی سیر آن در مناطق مختلف جهان اسلام از یک طرف و نظرهای مختلف در این خصوص است. در ادامه نظر سید حسین نصر به عنوان مدافع فلسفه اسلامی به همراه انتقاد ایشان بر منتقدان فلسفه اسلامی در جهان غرب و پیروان آنها در جهان اسلام، می آید.

پویایی سنت فلسفه اسلامی در ایران

هر چند فلسفه اسلامی فی نفسه واقعیتی وحدانی است و در گذشته و حال تبلورهای تاریخی متعددی داشته که در نحوه مطالعه آن در شرق و غرب انعکاس یافته است. همواره سنتی زنده از فلسفه اسلامی در ایران و برخی از نواحی مجاور آن از عراق تا هند وجود داشته است. وقتی آدمی در پای درس استادی در این فن در اصفهان، تهران، یا قم به تلمذ و شاگردی می پردازد سنتی زنده و پیوندی پویا و عالی با شخصیت هایی از قبیل ابن سینا و فارابی را تجربه می کند که هزار سال پیش در همین شهرها یا در مجاورت آنها زندگی می کرده، می زیسته، یا تدریس می کرده اند. این تبلور فلسفه اسلامی، تاریخ پیوسته و مستمری داشته است که به قرون اولیه اسلامی باز می گردد و نه تنها بر متون مکتوب، بلکه بر سنتی شفاهی استوار است که در نسل های متمادی از استاد به شاگرد منتقل گردیده است. به علاوه، در این ساحت، فلسفه اسلامی، که فلسفه یا حکمت نامیده می شود، فنی از فنون عقلی اسلامی است که مورد بحث و نزاع و مورد موافقت یا مخالفت یا فنون عقلی دیگر قرار گرفته است.
اما، به هر جهت، علیرغم مخالفت بسیاری از فقها، همیشه جزئی لاینفک از حیات عقلی مسلمانان به جای مانده است. فقط کافی است به تعداد طلابی که امروزه در قم، مرکز عمده مطالعات اسلامی در سرزمین ایران، به تحصیل فلسفه اسلامی اشتغال دارند بنگریم تا صحت این مطلب اثبات شود و معلوم گردد که اهمیت فلسفه اسلامی حتی در مقایسه با فقه و کلام، که از بسیاری جهات در حوزه مطالعات عقلی آنها را تحت الشعاع قرار داده است، تا چه پایه و مایه است.

افول فلسفه در جهان عرب

از این گذشته، در بخش عرب زبان جهان اسلام نیز مسأله سنت فلسفه اسلامی مطرح است. هر چند در دنیای غرب فلسفه اسلامی، به علت استفاده غالب از فلاسفه اسلامی از زبان عربی، به عنوان زبان درس و بحث، «فلسفه عربی» خوانده می شود، شگفت آنکه در جهان عرب، به استثنای عراق و تا حدی یمن، مقدر چنین بوده است که این فلسفه، به عنوان یک جهان بینی عقلانی مستقل، عمر کوتاه تری در مقایسه با ایران داشته باشد و در سرزمین های غرب عراق بعد از قرن هفتم/ سیزدهم به وسیله علم کلام، از یک سو، و عرفان نظری، از سوی دیگر، مضمحل گردد. در این جهان، فلسفه، به عنوان دانشی مستقل در مراکز علوم اسلامی، در حاشیه قرار گرفت و جای خود را به علم کلام و اصول فقه داد و غالبا به عنوان عامل نفوذی بیگانه تلقی می شد.
در واقع فقط در قرن گذشته بود که فلسفه اسلامی به وسیله سید جمال الدین اسدآبادی، که پیش از مهاجرت به قاهره شاگرد مکتب ملاصدرا در ایران بود، در سرزمین مصر احیا گردید. اما، به هر جهت، علیرغم ظهور تعدادی از علمای مشهور یا دیگر محققان معروف فلسفه اسلامی در مصر، سوریه و لبنان از روزگار جمال الدین اسد آبادی، ارتباط میان فلسفه و علوم اسلامی در اکثر نقاط جهان عرب با وضعیتی که در ایران و برخی از مراکز علوم اسلامی در شبه قاره هند و پاکستان به چشم می خورد تفاوت دارد. از طرف دیگر، یک سنت مستمر سینه به سینه یا شفاهی در حوزه فلسفه، به گونه ای که در ایران و نواحی مجاور آن دیده می شود، در جهان عرب وجود نداشته است. همین وضعیت تا حدی در مورد ترکیه نیز صادق است، هر چند سنت مستمر فلسفه اسلامی در آنجا دیرپاتر از مصر، خاور نزدیک عرب زبان و شمال آفریقا بوده است.

فلسفه عربی و سنت لاتینی

از سوی دیگر، نوعی دیگر از فلسفه اسلامی وجود دارد که جهان غرب آن را جزئی از سنت عقلانی خویش تلقی می کند و معمولا تحت عنوان فلسفه عربی به آن اشاره دارد. این نظرگاه، فلسفه اسلامی را پیوسته چنان می بیند که گویی با مرگ ابن رشد در لاتین، اوروس پایان گرفته است، یعنی هنگامی که از تأثیر فلسفه اسلامی بر غرب کاسته شده و به تدریج راه زوال را پیموده است. این تعبیر از فلسفه اسلامی بیش از هفت قرن، در شهرهایی چون پاریس، لوون، پادوا و بلونیا، به عنوان جزء لاینفک تاریخ عقلی مغرب زمین تدریس می شده است. به علاوه، این نظریه اروپا مدارانه درباره فلسفه اسلامی در مغرب زمین عین فلسفه اسلامی تلقی شده است و این نظریه ای است که در قرن گذشته به وسیله بسیاری از محققان جهان عرب مورد تایید قرار گرفته است.
حتی بعضی از شخصیت های معروف جهان عرب، یکسان پنداشتن فلسفه اسلامی با فلسفه عربی از سوی اروپائیان را تائید نظری محکمی برای فرضیه های خود درباره ناسیونالیسم عرب یافته اند. به هر تقدیر، چنین فهمی از فلسفه اسلامی به ویژه در حوزه های کاتولیک و در میان کسانی که به فلسفه و الهیات اروپایی قرون وسطی علاقمند بوده اند معتقداتی داشته است، و تعدادی از محققان بزرگ را در دامن خویش پرورانده است که تا همین اواخر ترجیح داده اند نسبت به هشت قرن فلسفه اسلامی پس از ابن رشد بی تفاوت بمانند و این امر را نادیده بگیرند که فلسفه اسلامی نه تنها قرون وسطایی نیست، بلکه فلسفه ای امروزی است، حتی فلسفه ای جدید است.

فلسفه یهودی و فلسفه اسلامی

به موازات این نظر، دیدگاهی است درباره فلسفه یهودی که به نحوی کاملا مشابه با فلسفه اسلامی بسط یافت و تاحد زیادی همان زبان و اصطلاحات و تعبیرات فلسفه اسلامی و زبان عربی را، لااقل تا دوران انحطاط حکومت اسلامی در اسپانیا که پس از آن فلسفه یهود در غرب راه خود را از روش های تفکر اسلامی جدا کرد، مورد استفاده قرار داد. اما، به هر جهت، چیزی به نام فهم یهود از فلسفه اسلامی و ارتباط نزدیکی میان این دو لااقل از قرن سوم/ نهم تا هفتم/ سیزدهم وجود دارد و این حلقه اتصال نه تنها در گسترش حوزه های تفکر یهود، که کاملا با حوزه های فکری اسلام موازی است، بلکه نیز در سهیم بودن برخی از محققان یهودی در اواخر قرن سیزدهم/ نوزدهم و اوایل قرن چهاردهم/ بیستم در پژوهش ها و مطالعات اولیه دوران جدید در مطالعات فلسفه اسلامی در اروپا و آمریکا به وضوح دیده می شود.

تاریخ نگاری فلسفی به شیوه غربی

و نیز از اواسط قرن سیزدهم/ نوزدهم به بعد، با پیدایش دانشی به نام «تاریخ فلسفه» در آلمان و آنگاه در کشورهای دیگر اروپایی، توأم با بسط و گسترش مطالعات خاورشناسی (شرقی)، توجه برخی از محققان غربی به فلسفه اسلامی، که در صدد مطالعه «علمی» آن برآمدند، معطوف گردید. این دیدگاه خاورشناسانه درباره فلسفه اسلامی، در عین اینکه سهم عظیمی در تصحیح متون و یافتن داده های تاریخی داشته است، اما اولا و بالذات مبتنی بر فقه اللغه و دیدگاه تاریخی و نه فلسفی صرف بوده است و ظهور شخصیت هایی مانند هانری کربن در این میان امری کاملا استثنایی است. این دیدگاه، به بهترین وجه، فلسفه اسلامی را در متن تاریخ فرهنگ یا تاریخ عقاید مورد مطالعه و بحث قرار داده است، و به سختی به عنوان فلسفه محض پرداخته است. این واقعیت که در غرب مطالعه فلسفه اسلامی پیوسته به گروه های آموزشی شرق شناسی مربوط به خاورمیانه یا مطالعات اسلامی محدود می شود و به ندرت در گروه های آموزشی فلسفه مورد بحث قرار می گیرد، فقط ناشی از محدویت فلسفه جدید نیست، که فلسفه را به منطق و زبانشناسی فرو می کاهد، بلکه تا حد زیادی ناشی ازروشی است که با آن فلسفه اسلامی بیش از یک قرن به وسیله شرق شناسان مورد مطالعه قرار گرفته و به غربیان ارائه شده است.
چیزی که مطلب را بسیار پیچیده تر کرده است و لازم است در اینجا ذکر شود فهم فلسفه اسلامی به وسیله سه نسل از محققان مسلمان است، محققانی که در عین مسلمان بودن فلسفه اسلامی خود را از منابع غربی آموخته اند و هنوز هم هویت عقلی خویش را از منظر دیگران جستجو می کنند. گروه اخیر آثار فراوانی را به زبان عربی، ترکی، اردو و انگلیسی (و تا حد بسیار کمی به زبان فارسی) تألیف کرده اند که ظاهرا از دیدگاهی اسلامی درباره فلسفه اسلامی بحث می کنند، اما در واقع این آثار بازتاب دیدگاه محققان غربی است که کوشیده اند آن را با وضعیت جدید خود سازش دهند. فقط کافی است به چند دانشگاه در پاکستان و هندوستان نگاهی بیفکنیم، که مرز و بوم شخصیت هایی چون شاه ولی الله دهلوی بوده است، و ببینیم که در آنجا تاریخ (فلسفه اسلامی) دی بوئر هنوز تدریس می شود، یعنی اثری که، طبق آموزه های آن، فلسفه اسلامی ششصد سال پیش از شاه ولی الله به پایان رسیده است.
همه این تبلورهای سنت فلسفه اسلامی در تاریخ های متعدد فلسفه اسلامی، که به زبان های هم اسلامی و هم غربی در چند دهه گذشته منتشر شده اند، مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند، هر چند بیشتر آثار موجود هنوز هم آراء غربیان را درباره فلسفه اسلامی منعکس می کنند، اعم از اینکه این آراء مربوط به حوزه قدیمی تری باشند که لااقل در یک ویژگی عمده با حوزه قدیمی تر اشتراک نظر دارند و آن اینکه فلسفه اسلامی با مرگ ابن رشد یا اندکی بعد از آن به پایان رسیده است.

منـابـع

سید حسین نصر- تاریخ فلسفه اسلامی- ترجمه غلامعلی حداد عادل- حکمت- 1383

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد