علم در جوامع اسلامی از دیدگاه محققان غربی

فارسی 7671 نمایش |

بحث درباره اینکه اسلام از علم به معنای دریافت واقعیات دفاع می کند و آن را برای حیات انسانها ضروری تلقی می کند، مساوی است با بحث در اینکه دین اسلام از «اسلام» دفاع می کند و آن را برای حیات انسانها ضروری می داند. اکنون نظر چند تن از پژوهشگران غربی را درباره سرگذشت علم در جوامع اسلامی در زیر می آوریم:
ایزاک آسیموف می گوید: «اعراب مسلمانان در قرن هفتم، شام را تسخیر نموده و بعد از آن نیز کشور مصر را تصرف کردند و بدین ترتیب، وارث گنجینه نفیس علم و دانش یونان شدند. این امر در تاریخ علم فوق العاده اهمیت دارد و چه بسا اگر مسلمین قدرت و اعتباری نمی یافتند، بقیه دنیای متمدن در معرض تاخت و تاز قبایل وحشی قرار می گرفت. در دوره هزار ساله امپراطوری بیزانس، چراغ علم و دانش خاموش بود و غوغای قدرت طلبان، مدرسه ها و اهل درس و بحث را به کلی از میان برده بود. در سراسر این دوران طولانی، در امپراطوری بیزانس، جز کــــالینیکوس کسی پرتو دانش و حکمت را جلوه گر نساخته است. اروپای غربی در جهل و ظلمت و بی خبری غوطه ور بود و بشریت چون مردابی عظیم، ساکت و ساکن، سربه گریبان خویش فرو برده و در خواب ابدی آرمیده بود. در این میان، تنها مسلمانان بودند که چراغ علم و دانش را بار دیگر فروزان نموده و ما حصل معرفت و حکمت قدما را از خطر نیستی محفوظ داشتند. اینان نه فقط با ترجمه کتب علمی و فلسفی یونان و غیره از زوال دانش بشری جلوگیری به عمل آوردند، بلکه در بعضی از رشته ها از تحقیقات علمی خود آثار نفیسی به وجود آورده و میراث علمی را غنی تر و بارورتر ساختند. یکی از رشته های مورد توجه مسلمین، کیمیاگری و رشد آن بود.»
زیگرید هونکه اظهار می دارد: «ما تنها وارث یونان و روم نیستیم، بلکه وارث جهان فکری اسلام نیز می باشیم که بی شک مغرب زمین مدیون آن است.»
فیلیپ حیثی می نویسد: «در قرون وسطی هیچ قومی به اندازه مسلمانان برای ترقی و پیشرفت بشریت خدمت نکرده است.»
جان برنال ابراز می دارد: «اسلام از همان آغاز، دین دانش شمرده می شد.» هم چنین، وی می گوید: «شهرهای اسلامی، برخلاف شهرهای امپراطوری روم، خود را از بقیه جهان شرق منزوی نکرده بودند و اسلام، محل تلاقی دانش آسیایی و اروپایی بود. در نتیجه، اختراعات کاملا جدیدی صورت گرفت که برای تکنولوژی یونانی و رومی ناشناخته و یا دسترس ناپذیر بود. از جمله مصنوعات فولادی، کاغذسازی ابریشمی و ظروف چینی لعابی را نام برد. این اختراعات به نوبت خود، مبنای ترقیات بزرگ تری را تشکیل دادند که موجب تحرک غرب شد و مقدمات تحقق انقلاب قرن 17 و18 را در این دیار فراهم آورد.» هم او گفته است: «آن ها ( مسلمانان) به میزان زیادی برفرهنگ خود متکی بودند و با رضایت ساکنان اقلیم هایشان، بر تمدن مدیترانه ای تسلط پیدا کردند.»
محقق در جایی دیگر از کتاب خود می نویسد: «در واقع، اگر بنا بود فقط به تاریخ علم بپردازیم، بسیار منطقی تر بود سراسر دورانی را که از قرن هفتم میلادی ( قرن اول هجری) آغاز و به قرن چهاردهم که دوران درخشندگی علم در اسلام است ختم شود، منظور نماییم.» وی در همین مأخذ می گوید: «جالب است که موضوعات مقدماتی (فرهنگ اسلامی)، نه تنها مادی و خاکی، بلکه علمی نیز بودند. از این لحاظ دانشگاه های مسیحی از الگوی اسلامی پیروی می کردند.» هم چنین، در مجالی دیگر یادآوری می کند: «تهیه و استفاده از کاغذ را مسلمانان در قرن دوازدهم به اروپاییان آموختند.» پس از این تمهید، باید این مقدمه را در نظر بگیریم: بدان جهت که هدف نهایی اسلام، یا جهت حرکت و فعالیت در اسلام عبارت است از «حیات معقول»، طرح این سوال که آیا اسلام علم را تأیید نموده و آن را ضرورت حیات تلقی می کند یا نه، درست مانند این سوال است که آیا اسلام «حیات معقول» را تأیید نموده و ضرورت آن را حیاتی تلقی می نماید یا نه؟ زیرا علم به عنوان واقع یابی به معنای عمومی در متن حیات معقول قرار گفته است. اگر کسی بخواهد بدند این سوال که آیا اسلام علم را تأیید می کند یا نه؟ تا چه حد بی معنی است، باید حدود 700 آیه از قرآن را دقیقا مطالعه کند و علاوه بر این، صدها حدیث معتبر را که در منابع اسلامی آمده، از نظر بگذراند، تا به این نتیجه یقین پیدا کند که: اسلام زندگی نا آشنا با واقعیت انسان و جهان را اساسا «زندگی» نمی داند. برای درک تأثیر این منابع در روحیة علمی مسلمانان، بهترین راه، مراجعه به انبوه راهپویان و قافله پیمایان کاروان دانشمندان اسلامی است که درگذرگاه تاریخ علم و معرفت به راه افتاده و به قله ها گام نهاده اند.
بی جهت نیست که برتراند راسل اعتراف می کند: «مسلمین در کاوش های علمی به ویژه در شیمی بیش تر از یونانیان گرایش تجربی داشتند. آنان امیدوار بودند فلزات کم بها را به طلا تبدیل کنند، راز کیمیا را بگشایند و اکسیر حیات را به دست آورند و تا حدی به علت داشتن این امیدها بود که تحیقات مربوط به شیمی را به چشم احترام می نگریستند. در سراسر اعصاری که از تاریکی و نادانی پوشیده بود، عملا فقط مسلمین بودند که سنت تمدن را پیش بردند و هر معرفت علمی نیز که صاحب نظرانی چون راجر بیکن در اواخر قرون وسطی کسب کردند، از آنان اقتباس شد.»
آلفرد نورث وایتهد نیز گفته است: «خود بیزانسی ها و مسلمانان، تمدن بودند. بدین ترتیب، فرهنگ ایشان نیروهای ذاتی خویش را حفظ کرد، نیروهایی که با حادثه جویی های مادی و معنوی تقویت می شدند. آنان به تجارت با خاور دور پرداختند و از سمت مغرب قلمرو خویش را گسترش دادند، قوانینی وضع کردند، اشکال جدیدی از هنر به وجود آوردند، الهیات را به صورت تفسیر (مشروح) بیان داشتند، ریاضیات را متحول ساخته و به توسعه و تکمیل دانش پزشکی همت گماردند.»
و این سخن جرج سارتن است که می گوید: «شاید مهم ترین و در عین حال نامحسوس ترین خدمت علمی قرون وسطی، ایجاد فکر تجربی بودکه رو به ظهور نهاد. رشد این فکر، تا اواخر قرن دوازدهم مدیون کوشش مسلمانان بوده است.» وی هم چنین گفته است: «بیان کمکی که تمدن اسلام به علم کرده است حتی به صورت مختصر در این کتاب میسر نیست. این کمک، مختصر به ترجمه متون علمی یونان نبود، بلکه بسیار بیش تر از این بود. دانشمندان اسلامی فقط واسطه و وسیله انتقال علم قدیم نبودند، بلکه خود نو آوری هایی به وجود آوردند.»
آفریدن یک تمدن جدید جهان گیر و بسیار عالی، در مدتی کم تر ازدو قرن، چیزی است که می توان از آن یاد کرد، اما نمی توان حق آن را چنانکه در خور آن است، به جای آورد.»
زیگرید هونکه نیز در کتاب آفتاب الله بر مغرب می تابد که به فارسی فرهنگ اسلام در اروپا نام گرفته است به همین حقیقت اعتراف نموده و می گوید: «اعراب به وسیله تجربه ها و کاوش های علمی خود، مواد خامی را که از یونان گرفته بودند، دگرگون ساخته و شرایط جدیدی در علوم ایجاد کردند. در واقع، اعراب (مسلمانان) هستند که راه تجربه را در کاوش های علمی ابتکار کردند.» وی اضافه می کند:
«اعراب (مسلمین) نه تنها تمدن یونانی را از نابودی نجات دادند، بلکه پایه گذاران روش تجربی در شیمی، علوم طبیعی، حساب و جبر، حیوان شناسی، حساب مثلثات و علوم اجتماعی آنان بوده اند. به اضافه این که در علوم مختلف، اکتشافات و اختراعات فردی به وجود آوردند که اغلب آن ها دزدیده گردیده و به دیگران نسبت داده شده است.»
در این میان محقق فرانسوی گوستاولوبون معتقد است: «تا قرن پانزدهم، قولی که مأخوذ از مصنفین اعراب (مسلمانان) نبود، مستند شمرده نمی شد. راجر بیکن، لئوناردو داویچی، آرنولد، ویلانو، ریمون لولی، سن توماس، آلبرت بزرگ و آلفونس دهم، همگی یا شاگرد علمای عرب (مسلمانان) بودند و یا ناقل اقوال آن ها.
رنان فیلسوف فرانسوی می گوید: آلبرت بزگ هر چه داشت، از ابن سینا فرا گرفته بود و ریشه فلسفه سن توماس نیز از فلسفه ابن رشد اخذ شده است. مدار علوم دانشگاه های اروپا، پانصد الی ششصد سال، فقط بر محور کتاب های مسلمین بود».
جان برنال دوره های سه گانه عظیم فعالیت های علمی را این گونه می شمارد: «سه دوره عظیم فعالیت های علمی، به ترتیب در آسیای اسلامی قرن نهم (قرن سوم هجری)، اسپانیای اسلامی قرن یازدهم (قرن پنجم هجری) و فرانسه قرن سیزدهم پدیدار شد.»
با این حال، آیا وجدان علمی اجازه می دهد با توجه به موارد مذکور گفته شود: مسلمانان مقلد بودند!؟

منـابـع

محمدتقی جعفری- علم و دین در حیات معقول- صفحه 30-24

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها