وسوسه های شیطان در فریب دادن ذی الکفل (ع)
فارسی 4139 نمایش | در بحارالانوار در وجه تسمیه ذی الکفل که از پیغمبران سلف می باشد، و در قرآن مجید هم از او نام برده است و قبر شریفش نزدیکی حله میباشد چنین روایت شده است: پیش از او پیغمبری بود به نام یسع که در قرآن مجید هم نام او برده شده «والیسع و ذوالکفل». ذی الکفل از اصحاب و حواری یسع بود، اواخر عمرش به اصحاب گفت: هر کدامتان عهدی که با شما میکنم بین خود و خدا بپذیرید، وصی من خواهید بود. عهد من این است که هنگام خشم خودتان را بگیرید و متابعت شیطان نکنید. جناب ذی الکفل از خود اطمینان داشت قول داد و عهد کرد که هیچوقت غضب شیطانی نکنم. این بود که به منصب نبوت رسید و امتحاناتی هم برایش پیش آوردند و خوب از عهده بر آمد. هرکس در هر راهی خواست مستقر شود، شیطان بیشتر فشار می آورد ذی الکفل هم چون عهد کرده بود خشم شیطانی نکند بیشتر اسباب خشم را برایش پیش می آورد، لکن آن جناب هم چون کوهی ایستادگی میکرد. روزی شیطان نعره ای زد و بچه هایش دورش جمع شدند، گفت: من از دست ذی الکفل عاجز شده ام هر چه می کنم او را خشمناک کنم تا خلاف عهدش بشود نمی توانم. شیطانکی به نام ابیض گفت: من حاضرم و او را غضبناک خواهم کرد، و بالاخره مأموریت را به او داد.
از خصوصیات این پیغمبر این بود که شب اصلا نمی خوابید و تمام سرگرم ذکر و یاد خدا بود، روز هم تا قبل از ظهر سرگرم کارهای شخصی و مردم بود و قبل از ظهر میخوابید و دوباره عصر سرگرم کارهای مردم میشد. هنگامیکه قبل از ظهر خوابیده بود، شیطانک در را کوبید. دربان گفت: چکار داری؟ گفت: مرافعه دارم، دربان به او گفت: فردا صبح بیا اینک ذی الکفل خوابیده است. شیطانک صدایش را به فریاد بلند کرد که راهم دور است نمی توانم فردا بیایم. بالاخره ذی الکفل از صدای فریاد بیدار شد آمد با کمال خونسردی فرمود برو به مدعی علیه خود بگو فردا بیاید من هم به کارتان رسیدگی میکنم. گفت او نمی آید. فرمود این انگشتر مرا ببر برای نشانه به او بگو ذی الکفل ترا میطلبد و ذی الکفل آنروز را نتوانست خواب رود.
شیطانک رفت و فردا همان وقتی که ذی الکفل تازه خوابیده بود باز آمد و مثل روز گذشته بنای داد و فریاد را گذاشت، بالاخره ذی الکفل باز بیدار شد و با کمال خونسردی و ملایمت او را رد کرد و نامه ای نوشت به او داد که برود و مدعی خود را بیاورد. ابیض رفت و آنروز هم ذی الکفل به خواب نرفت و شب را هم به عبادت بیدار بود. روز سوم است کسی که سه شبانه روز است نخوابیده ببینید چقدر طبعا باید مستعد خشم باشد. شیطانک همان موقع خواب ذی الکفل آمد و قال و مقال راه انداخت و گفت نامه ات را بردم قبول نکرد حاضر شود، و در محضر ذی الکفل صدایش را مرتب بلند میکرد بلکه او را عصبانی کند، بالجمله گفت: اگر خودت همین حالا بیائی کار من اصلاح میشود. در روایت اینطور رسیده که بقدری آفتاب سوزان بوده که اگر تکه گوشتی را می انداختند بریان میشد حالا چقدر باید جوش و خروش بزند؟! فرمود بسیار خوب برویم- در آن هوای گرم مقداری راه که آمدند، شیطانک دید محال است بتواند او را بخشم بیاورد نعره ای زد و فرار کرد.
منـابـع
سید عبدالحسین دستغیب- استعاذه- صفحه 72-74
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها