نظر قرآن درباره ابزار شناخت
فارسی 4910 نمایش |انسان براى اینکه بتواند از عالم بیرون وجود خود آگاه شود از وسائل و ابزارى بهره مى گیرد که به آن ابزار شناخت گفته مى شود. قسمتى از آنها "درون ذاتى" هستند، و قسمتى "برون ذاتى"، عقل و خرد و وجدان و فطرت از ابزار شناخت درون ذات است، و حواس ظاهرى انسان همچون بینایى و شنوایى و مانند آن ابزار شناخت برون ذاتند.
این وسائل خداداد اگر مورد بهره بردارى صحیح قرار گیرند روز به روز قویتر و نیرومندتر مى شوند، و بهتر و دقیقتر حقایق را نشان مى دهند. اما اگر مدتى در مسیرهاى انحرافى قرار گیرند، و یا اصلا از آنها استفاده نشود، تدریجا تحلیل رفته و یا به کلى دگرگون مى شوند و حقایق را وارونه نشان مى دهند، درست همانند آئینه صافى که گرد و غبار ضخیمى آن را بپوشاند، و یا خراشهاى زیاد و عمیقى بر چهره آن وارد شود که دیگر نمى تواند چیزى را نشان دهد، و اگر نشان دهد هرگز با واقعیت آن تطبیق نمى کند. این اعمال نادرست و موضعگیریهاى انحرافى انسان است که نعمت بزرگ ابزار شناخت را از او مى گیرد، و به همین دلیل مقصر اصلى خود او و گناه آن نیز بر گردن خود او است.
بحثی مطرح است که قرآن به چه ابزاری برای شناخت معتقد است؟ آیا حس را ابزار شناخت می شناسد؟ آیا عقل را ابزار شناخت می شناسد؟ آیا هم حس و هم عقل، هر دو را برای شناخت لازم می داند؟ آیا به ابزار دیگری هم غیر از حس و عقل قائل است و اگر قائل است آیا موضوع آن شناختها با موضوع این شناخت یکی است؟ قرآن در یکی از آیاتش در سوره مبارکه نحل به صراحت مطلبی را بیان می کند که نظرش در مورد ابزار شناخت معلوم می شود.
در سوره مبارکه نحل می فرماید: «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا؛ اوست خدایی که شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که شما هیچ چیز نمی دانستید.» (نحل/ 78) یعنی از نظر شناخت هیچ چیز را نمی شناختید، بی شناخت بودید.
«و جعل لکم السمع و الابصار؛ و برای شما گوش و چشمها و دیدها قرار داد.»
می دانید که در میان حواس انسان، آن حواسی که بیش از همه در شناسائی تأثیر دارد، چشم و گوش است. لامسه و ذائقه و شامه هر کدام می شناسد ولی چند قلم کوچک را. بوعلی معیار خوبی به دست می دهد، می گوید: شما لغتهایی که مربوط به مشمومات است پیدا کنید، لغتهای مربوط به مذوقات و چشیدنیها را پیدا کنید، لغات مربوط به ملموسات را هم پیدا کنید، بعد لغات مربوط به مبصرات و مسموعات را هم پیدا کنید، می بینید در باب مبصرات و مسموعات هزاران لغت است، بلکه اغلب محسوسات ما، محسوسات بصری و سمعی است.
قرآن هم اینجا آن دو حاسه مهم را ذکر کرده، بعد از اینکه می گوید شما آمدید به این دنیا در حالی که هیچ چیز نمی دانستید می گوید: «و جعل لکم السمع و الابصار؛ به شما چشم و گوش داد، حواس داد، یعنی ابزار دانستن داد.» نمی دانستید، نمی شناختید، این ابزار را داد که بشناسید.
«و الافئده لعلکم تشکرون؛ و دل ها قرار داد تا شکرگزار باشید.» آیا قرآن فقط به حواس قناعت کرد؟ نه، پشت سرش آن چیزی (را ذکر می کند) که در اصطلاح قرآن به آن "لب" و یا "حجر" گفته می شود آن چیزی که مرکز تفکر است. گاهی می گوید افرادی دل ندارند (معلوم است که منظور این قلب طبی و گوشتی نیست). و خدا برای شما دلها قرار داد. بعد از چشم و گوش، دل را ذکر می کند، یعنی همان قوه ای که تجزیه و ترکیب می کند، تعمیم می دهد، تجرید می کند، قوه ای که نقش بسیار اساسی در شناخت دارد.
پس معنی آیه «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا» (نحل/ 78) این است که: بشر! مسیر خودت را بدان، خدا تو را در این مسیر حرکت داده است، یعنی اینها نظام الهی است، سنت و مشیت الهی است، مظاهر اراده اوست که تو آمدی، وقتی که آمدی هیچ چیز نمی دانستی، به تو چشم داد، به تو گوش داد، به تو دل داد، برای اینکه شکر کنی، برای اینکه اینها را به کار اندازی، یعنی برای اینکه بشناسی، برای اینکه چشم و گوش و دل را برای شناخت به کار بیندازی.
این چشم و گوش تو، لامسه و ذائقه تو، ابزار شناخت است. هر حس ظاهر و باطنی که دارای ابزار شناخت است. آن فکر و لب و قلب تو، عقل و اندیشه و حجر تو، سر و خفی و اخفای تو، همه اینها ابزار شناخت است. خدا اینها را آفریده برای اینکه جهان را بشناسی. بنابراین قرآن این دو ابزار را صریحا به رسمیت می شناسد. این آیه به وضوح مى گوید انسان در آغاز تولد، مطلقا علمى نداشته، بنابراین هر چه کسب کرده بعد از تولد و به وسیله ابزارى که خدا در اختیارش قرار داده بوده است.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که چگونه قرآن مى گوید به هنگام خارج شدن از محیط جنین هیچ چیز نمى دانستید در حالى که ما داراى یک سلسله علوم فطرى هستیم، مانند آگاهى از توحید و خداشناسى و همچنین مسائل بدیهى (مثل عدم اجتماع نقیضین و یا اینکه مثلا کل از جزء بزرگتر است و یا در مسائل اجتماعى و اخلاقى مانند حسن عدالت و قبح ظلم، و امثال اینها) همه اینها علومى هستند که در نهاد ما از آغاز قرار داشته و با ما از مادر متولد شده است، پس چگونه قرآن مى گوید در آغاز تولد هیچ نمى دانستید. آیا حتى علم ما به وجود خویشتن که علم حضورى محسوب مى شود نیز وجود نداشت و از طریق "سمع و بصر و افئده" (گوش و چشم و عقل) به دست آمد؟
در پاسخ این سؤال مى گوئیم: بدون شک حتى این علوم بدیهى و ضرورى و فطرى در آن لحظه به صورت "فعلیت" در انسان نبود، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت، و به تعبیر دیگر ما در لحظه تولد از همه چیز غافل بودیم حتى از خویشتن خویش ولى درک بسیارى از حقایق به صورت بالقوه در ما نهفته بود، کم کم چشم ما قدرت بینایى پیدا کرد و گوش قدرت شنوایى، و عقل قدرت درک و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه گانه الهى بهره مند شدیم، نخست تصورات بسیارى از اشیاء را از طریق حس درک کردیم، و آن را به عقل سپردیم سپس از آنها مفاهیم کلى، و کلى تر، ساختیم و از طریق "تعمیم" و "تجرید" به حقایق عقلى دست یافتیم.
قدرت تفکر ما به جایى مى رسد که از خویشتن (به عنوان یک علم حضورى آگاه مى شویم) سپس علوم و دانشهایى که به صورت بالقوه در نهاد ما بود، جان مى گیرد و فعلیت پیدا مى کند، و ما این علوم بدیهى و ضرورى را پایه اى قرار مى دهیم براى شناخت علوم نظرى و غیر بدیهى. بنابراین عمومیت و کلیت آیه که مى گوید: در آغاز تولد هیچ نمى دانستید تخصیص و استثنایى بر نداشته است.
بدون شک هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى یابد، بلکه تصویر و ترسیم و اشکالى از آن با وسائلى در روح ما نقش مى بندد، و به این ترتیب همیشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسیله ابزارى صورت مى گیرد که از همه مهمتر سمع و بصر (چشم و گوش) است. این ابزار آنچه را از خارج دریافته اند به ذهن و فکر ما منتقل مى سازند و ما با نیروى عقل و اندیشه آن را در مى یابیم و به تجزیه و تحلیل آن مى پردازیم.
به همین دلیل در آیه فوق، پس از بیان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام گام نهادن در این جهان، مى فرماید: "خداوند چشم و گوش و دل را در اختیارتان گذاشت" (تا حقایق هستى را دریابید). و اگر مى بینیم نخست از "گوش" نام مى برد و سپس از "چشم"، با اینکه چشم ظاهرا دایره فعالیت وسیعترى دارد، شاید به خاطر آن است که در نوزاد نخست فعالیت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشمها قدرت دید را پیدا مى کنند، زیرا چشم در عالم رحم مادر که تاریکى مطلق بر آن حکومت مى کند در آغاز تولد آمادگى براى پذیرش اشعه نور ندارد. و به همین دلیل بعد از تولد غالبا بسته است، تدریجا به نور عادت مى کند، و قدرت دید در آن زنده مى شود، در حالى که گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنینی کم و بیش قدرت شنوایى دارد و آهنگ قلب مادر را مى شنود و به آن عادت مى کند!
از این گذشته انسان با چشم، تنها امور حسى را مى بیند در حالى که گوش وسیله اى است براى تعلیم و تربیت در همه زمینه ها، زیرا از طریق شنیدن کلمات به همه حقایق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه بیرون از دائره حس آشنا مى گردد، در حالى که چشم این وسعت عمل را ندارد، درست است که انسان با خواندن کلمات از طریق چشم مى تواند به این مسائل آشنا شود اما مى دانیم خواندن و سواد در مورد همه انسانها جنبه عمومى ندارد، در حالى که شنیدن کلمات عمومى است.
این نکته نیز قابل توجه است که "فؤاد" گرچه به معنى قلب (عقل) آمده است، ولى این تفاوت را با قلب دارد، که در معنى فؤاد، جوشش و افروختگى و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتکار افتاده است.
راغب در "مفردات" مى گوید: «الفؤاد کالقلب لکن یقال له فؤاد اذا اعتبر فیه معنى التفؤد اى التوقد؛ فؤاد مانند قلب است، ولکن این کلمه در جایى گفته مى شود که افروختگى و پختگى در آن منظور باشد.» (و مسلما این موضوع پس از تجربه کافى به انسان دست مى دهد، و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصر به این دو، یا این سه، نیست) ولى مسلما مهمترین ابزار همین ها است. زیرا علم انسان یا از طریق "تجربه" حاصل مى شود یا "استدلالات عقلى" اما تجربه بدون استفاده از چشم و گوش امکان ندارد، و اما استدلالات عقلى از طریق فؤاد یعنى عقل صورت مى گیرد.
بعضى گفته اند عامل اصلى شناخت، طبق تصریح قرآن، سه چیز است: قلب و چشم و گوش (البته قلب به معنى عقل) چنان که در آیه 78 سوره نحل: خداوند شما را از شکم مادران برون فرستاد در حالى که چیزى نمى دانستید، و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد ولى کفار هم نور قلب را از دست داده اند و هم نور سمع و بصر را و در این ظلمتها غوطه ورند!
خداوند در سوره بقره آیات 170 تا 171 نیز به این ابزار اشاره نموده است و می فرماید: «و إذا قیل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا أ و لو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون* و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لا یسمع إلا دعاء و نداء صم بکم عمی فهم لا یعقلون؛ و هنگامى که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید، مى گویند بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى نمائیم، آیا نه این است که پدران آنها چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند؟! مثال (تو) در دعوت کافران مثال کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند) این کافران (در حقیقت) کر و لال و نابینا هستند و به همین جهت چیزى نمى فهمند!»
بدون شک براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است که آنها را ابزار شناخت مى خوانند، و مهمتر از همه چشم و گوش براى دیدن و شنیدن، و زبان براى سؤال کردن است، و به همین جهت در آیه فوق بعد از آن که این افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد کر و لال و نابینا تشبیه مى کند با ذکر "فاء تفریع" که براى نتیجه گیرى است بلافاصله مى گوید: "بنابراین آنها چیزى نمى فهمند".
به این ترتیب قرآن گواهى مى دهد که اساسى ترین پایه علوم و دانشها چشم و گوش و زبان است، چشم و گوش براى درک کردن مستقیم و زبان براى ایجاد رابطه با دیگران و کسب علوم آنها. در فلسفه نیز این حقیقت ثابت شده که حتى علوم غیر حسى، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى گیرد، و این بحث دامنه دارى است که اینجا جاى شرح آن نیست.
در سوره سجده آیه 9 نیز به همین ابزار شناخت اشاره می کند و می فرماید: «ثم سواه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفئدة قلیلا ما تشکرون؛ بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما کمتر شکر نعمتهاى او را به جاى مى آورید!»
قرآن اشاره به نعمتهاى گوش و چشم و قلب کرده است، البته منظور در اینجا خلقت این اعضاء نیست چرا که این خلقت قبل از نفخ روح صورت مى گیرد، بلکه منظور حس شنوایى و بینایى و درک و خرد است و اگر از میان تمام حواس "ظاهر" و "باطن" تنها روى این سه تکیه کرده، به خاطر این است که مهمترین حس ظاهرى انسان که رابطه نیرومندى میان او و جهان خارج برقرار مى کند، گوش و چشم است، گوش اصوات را درک مى کند و مخصوصا تعلیم و تربیت وسیله آن انجام مى گیرد، و چشم وسیله دیدن جهان خارج و صحنه هاى مختلف این عالم است. نیروى عقل و خرد نیز مهمترین حس باطنى انسان و یا به تعبیر دیگر حکمران وجود بشر است. جالب اینکه "افئدة" جمع "فؤاد" به معنى قلب است، ولى مفهومى ظریفتر از آن دارد این کلمه معمولا در جایى گفته مى شود که "افروختگى" و "پختگى" در آن باشد.
به این ترتیب خداوند در این آیه مهمترین ابزار شناخت را در "ظاهر" و "باطن" وجود انسان بیان کرده است، چرا که علوم انسانى یا از طریق "تجربه" بدست مى آید و ابزار آن، چشم و گوش است یا از طریق "تحلیلها و استدلالهاى عقلى" و وسیله آن، عقل و خرد است که در قرآن از آن به "افئده" تعبیر شده، حتى درکهایى که از طریق وحى یا اشراق و شهود بر قلب انسان صورت مى گیرد، باز به وسیله همین "افئده" مى باشد. اگر این ابزار شناخت از آدمى گرفته شود، ارزش وجودى او تا سر حد یک مشت سنگ و خاک سقوط مى کند، و به همین دلیل در پایان آیه مورد بحث انسانها را به مساله شکرگزارى این نعمتهاى بزرگ توجه مى دهد و مى گوید: کمتر شکر او را به جا مى آورید، اشاره به اینکه هر قدر شکر این نعمتهاى بزرگ را به جا آورید باز کم است.
در سوره مؤمنون آیه 78 نیز می فرماید: «و هو الذی أنشأ لکم السمع و الأبصار و الأفئدة قلیلا ما تشکرون؛ او کسى است که براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) ایجاد کرد، اما کمتر شکر او را به جا مى آورید.»
قرآن به ذکر نعمتهاى الهى براى تحریک حس شکرگزارى آنها پرداخته مى گوید: او کسى است که براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) ایجاد کرد، اما کمتر شکر او را بجا مى آورید. تکیه بر این سه موضوع (گوش و چشم و عقل) به خاطر آن است که ابزار اصلى شناخت انسان این سه مى باشد، مسائل حسى را غالبا از طریق چشم و گوش درک مى کند و مسائل غیر حسى را به وسیله نیروى عقل. براى پى بردن به اهمیت این دو حس ظاهر (بینایى و شنوایى) کافى است که حالتى را که به انسان بر اثر فقدان این دو دست مى دهد در نظر بگیریم که تا چه حد دنیاى او محدود و خالى از هر گونه نور و روشنایى، بیدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فقدان این دو عملا بسیارى دیگر از حواس خود را از دست مى دهد. زبان و گویایى که در آغاز از طریق شنوایى به کار مى افتد و رابط میان انسان و دیگران است دیگر کارى از او ساخته نیست (کرهاى مادرزاد همیشه لالند با اینکه زبانشان عیب و آفتى ندارد) و به این ترتیب این دو حس، کلید عالم محسوساتند، سپس نوبت به عقل مى رسد که کلید جهان ماوراء حس و عالم ماوراى طبیعت است، و در عین حال مأمور نقادى، نتیجه گیرى، جمع بندى و تعمیم و تجزیه در فرآورده هاى آن دو حس است.
البته قرآن به ابزار دیگری هم قائل است. یکی دیگر از آن ابزارها ابزار دل است، دل به اصطلاح عرفانی نه اصطلاح قرآنی. قرآن هم گاهی به این معنا اطلاق می کند، ولی این اصطلاح خاص، اصطلاح عرفا است. قرآن نمی گوید فقط حس و عقل، دل هیچ و همچنین نمی گوید که همه اش دل، و عقل هیچ، چون قلمروهای اینها را از یکدیگر جدا می داند. قلمروها و موضوعات فرق می کند. برای اینکه خودت را بشناسی، می گوید تزکیه نفس کن. هیچ روانشناس و روانکاوی نمی تواند به اعماق ضمیر انسان آن مقدار (آشنا شود) که تزکیه و تصفیه نفس، انسان را به خودش آشنا می کند، با تزکیه و تصفیه نفس، یک سلسله حکمتهای الهی، راه را و سلوک را به انسان نشان می دهد و غبارها را از جلوی چشم انسان برمی گیرد.
قرآن نمی گوید اگر می خواهی طب یاد بگیری تزکیه نفس کن طب در دلت نقش می بندد. درس طب را باید خواند، باید رفت روی بیماریها مطالعه کرد، روی داروها مطالعه کرد، باید آزمایش کرد. اگر ریاضیات می خواهی یاد بگیری باید درسش را بخوانی، طبیعت را می خواهی بشناسی، همین طور، «قل انظروا ماذا فی السموات و الارض؛ (ای رسول ما! به امت) بگو در آسمانها و زمین (به چشم عقل و دیده بصیرت) بنگرید.» (یونس/ 101)
«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب؛ محققا در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد و شب و روز دلائل روشنی است برای خردمندان.» (آل عمران/ 190) اولی الالباب، در اینجا یعنی صاحبان فکرها. «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا؛ آنهایی که در هر حال، ایستاده و نشسته و خفتن، خدا را یاد کنند و دائم فکر در خلقت آسمان و زمین کرده و گویند پروردگارا تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدی.» (آل عمران/ 191) قلمرو هر کدام از دیگری جدا است. حسابها را با هم مخلوط نکنید، نه تو منکر او باش و نه او منکر تو باشد، قلمرو حس و عقل محدود است، قلمرو دل هم محدود است، این یک حساب دارد و آن حساب دیگری.
همین قرآنی که اینجا می گوید: «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون؛ و خدا شما را از بطن مادران بیرون آورد در حالی که هیچ نمی دانستید و به شما چشم و گوش و قلب اعطا کرد تا مگر (دانا شوند) و شکر به جا آورید.» (نحل/ 78)
و اینچنین با خشونت یک فیلسوف دعوت به شناخت از راه حس و عقل می کند، در جای دیگر با لطافت بیان یک عارف (و بیشتر) می فرماید: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین؛ و کسانی که در راه ما مجاهدت کنند، به یقین آنها را به راههای خود هدایت می کنیم، و بی تردید خدا با نیکوکاران است.» (عنکبوت/ 69)
آنان که در راه ما مجاهده کنند، خود را پاک کنند، خلوص نیت داشته باشند، اخلاص بورزند، از یک راههای غیبی هدایتشان می کنیم، نور به آنها می دهیم، حکمت به آنها می دهیم تا حقایق زندگی را خوب درک کنند و بفهمند، تا فکرشان بازتر، عقلشان روشن تر و چشمشان بازتر شود.
و نیز می فرماید: «و الشمس و ضحیها* والقمر اذا تلیها* والنهار اذا جلیها* واللیل اذا یغشیها* والسماء و ما بنیها* والارض و ما طحیها* و نفس و ما سویها* فالهمها فجورها و تقویها* قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسیها؛ اول طبیعت را ذکر می کند: سوگند به تابش صبحگاه خورشید، سوگند به ماه چون پیروی آفتاب کند، سوگند به روز چون خورشید را جلا دهد، سوگند به شب آنگاه که جهان را فرا می گیرد، سوگند به آسمان و آنکه آن را بنا کرد، سوگند به زمین و آنکه آن را گسترد، سوگند به نفس و جان انسان، سوگند به اعتدال روح انسان (چه زیبا می گوید قرآن! به خدا انسان اشکش جاری می شود از زیبائی و لطف این آیات)، قسم به جان انسان، قسم به اعتدال جان انسان، به این اعتدال خلقت، که فجور و تقوای نفس را به او الهام کرد. رستگار شد آنکه نفس خودش را پاک کرد. رستگار شد آن کسی که جان عزیزش را (که من به آن قسم خوردم) تزکیه کرد.» (شمس/ 1- 10)
بعد می گوید: «قد افلح من زکیها» ای آقای عالم! ای آقای فیلسوف! ضعفهای خودت را باید برطرف کنی. اینکه من در لابراتوار هستم کافی نیست، باید آدم بود. اگر می خواهی شناخت داشته باشی، شرط شناخت صحیح داشتن آدم بودن است. آدم باش، برو در لابراتوار، آدم باش برو سر کلاس، آدم باش و فکر کن، آدم باش و تدریس کن، آدم باش و سر کلاس استاد بنشین.
«قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» بدبخت و بیچاره شد کسی که در او تدسیس کرد دسیها از ماده "دس" است، دس یعنی تحریف کردن، قلم بردن، (مثل اینکه کسی) در متن اصلی و صحیح یک مؤلف، غلط وارد کند، یا در یک سند تنظیم شده قلم ببرد، یا اینکه کسی یک کتاب بنویسد و دیگری مطلبی بر آن بیفزاید یا چیزی را از آن حذف کند و مسائلی را بگوید که روح مؤلف به کلی از آن بی خبر باشد.
«قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» هر دروغی که در ذهنت بیاید و هر خلافی که فکرش را بکنی به این کتاب خیانت کرده ای.
ای انسان! خیانت نکن، به جان خودت سوگند، به اعتدال روح خودت سوگند که رستگاری تو در پاک نگهداشتن این جان، و بدبختی تو در آلوده کردن آن است. پس قرآن این ابزار را هم مثل آن دو ابزار حس و عقل که قبلا عرض شد به رسمیت می شناسد اما هرگز مثل یک صوفی، مثل یک عارف (البته همه عرفا اینطور نیستند، بعضی از آنها خیلی اهل فکر و علم هستند)، مثل بعضی از آنها که در دنیای هند وجود داشته اند نمی گوید دنبال علم نرو، برو دنبال تزکیه نفس.
قرآن می گوید دنبال علم برو، دنبال عمل هم برو، دنبال علم برو، دنبال تقوی هم برو، این دو را از یکدیگر تفکیک نکن. تقوای محض یعنی تعطیل کردن چشم، تعطیل کردن گوش، تعطیل کردن فکر، پس برای چه خدا اینها را خلق کرد؟! کافی بود دل را به آن معنا که تو می گویی خلق می کرد، دیگر چشم و گوش و عقل و حواس و فکر را خلق نمی کرد. تحقیر علم نه، تحقیر پاکی و اخلاص و تزکیه نفس هم نه.
منـابـع
مرتضی مطهری- شناخت- صفحات 58-53 و 45-42
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 18 صفحه 325
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 17 صفحه 129
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 14 صفحه 289
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 11 صفحه 338-336
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها