نظریه مارکسیسم در مورد پیدایش دین و نقد آن

فارسی 8011 نمایش |

در نظریه مارکسیست ها الزاما باید قبول کنیم که در دوره اشتراک اولیه، دین حتما وجود نداشته، دین بعد از مالکیت و بعد از آنکه جامعه به دو گروه استثمارگر و استثمار شده، غنی و فقیر تقسیم شد، پیدا شده است. بنابراین دین را طبقه حاکمه وضع کرده اند. طبق نظریه اینها ما باید قبول کنیم که واضعین اولیه دین، خودشان جزء طبقه حاکمه بوده اند. ولی نظریات دیگر به طبقات کار ندارد، طبقه حاکم و محکوم نمی شناسد و برایش فرق نمی کند.

نقد نظریه مارکسیسم با توجه به تعلیمات ادیان
بنابراین اگر تاریخ نشان بدهد که اینجور نیست، یعنی اگر تاریخ نشان بدهد که همه ادیان یا اکثر ادیان از طبقاتی بروز کرده اند که طبقات حاکمه نبوده اند قهرا نظریه اینها رد می شود. اینها می گویند که دین را طبقه حاکمه وضع کرده است برای حفظ امتیازات خودش. می گویند این طبقه یک سلسله امتیازات داشته و آن طبقه دیگر یک سلسله محرومیت ها. اینها برای حفظ این امتیازات به عاملی معنوی و درونی هم احتیاج داشتند و آن عامل درونی قهرا باید در طبقه محکوم به صورت ایمان و اعتقاد باشد.
طبقه حاکم قهرا خودش بی عقیده است چون امامزاده را خودش ساخته، فقط طبقه محکوم را معتقد می کند و بنابراین طبقه محکوم باید با ایمان و با اعتقاد باشد. آنگاه دین برای طبقه محکوم چگونه است؟ اولا برای آنها مایه تسلی است. به آنها می گویند هر چه در اینجا از دست دادی در دنیای دیگر به دست می آوری، غصه نخور، همه برای این است که انقلاب نکن. در این صورت باید تمام تعلیمات دین در جهت تسلیم و تسکین باشد. اگر قضا و قدر است برای این است که بگویند آقا فایده ندارد، مگر با قضا و قدر می شود جنگید؟! اگر برای احساس مغبونیت است، می گویند جبران در عالم آخرت وجود دارد.
پس تمام تعلیمات ادیان در جهت تسلیم و تمکین و تسکین است، و حال آنکه تعلیماتی در ادیان مثلا در اسلام پیدا می شود در جهت خلاف، یعنی تعلیماتی در جهت انقلابی، نه تنها دین از میان طبقه حاکمه بروز نکرده است، بالاتر از آن، خواه از میان طبقه حاکمه بروز کرده باشد و خواه از طبقه دیگر، در جهت منافع طبقه محکوم و دعوت به ثوره و انقلاب است. این دیگر با این حرف ها جور در نمی آید. به حساب آنها نمی تواند تخلف داشته باشد، باید در متن این تعلیمات، چیزی بر خلاف منافع طبقه حاکمه نباشد.
مثلا در همین نظامات اجتماعی که خودمان در آن هستیم آیا امکان دارد از دستگاه های ارتباط جمعی روزنامه ها، رادیو تلویزیون یک وقت مطلبی انسان بشنود در جهت تحریک مردم بر علیه هیئت حاکمه؟ نه، خود هیئت حاکمه هر چه می گوید در جهت توجیه خودش می گوید و امکان ندارد در جهت خلافش باشد. پس دین را طبقه حاکمه وضع می کند و در تعلیماتش باید مایه های نا امید کننده مثل قضا و قدر و مایه های تسلی بخش مثل وعده های عالم آخرت وجود داشته باشد، و قهرا باید فرض کنیم که طبقه دیندار، جاهل هم هست چون اگر جاهل نباشد زیر بار این جور تعلیمات نمی رود.
پس، از این جهت ما نمی توانیم به آنها ایراد بگیریم که نظریات مختلف در این زمینه داده اند، یعنی این که می گویند دین ساخته طبقه حاکمه است و این که می گویند از جهل توده استفاده کرده اند با همدیگر منافات ندارد. آن نظریه اول می خواست بگوید که توده خودش از آن جهت که جاهل بود دین را برای خود اختراع کرد، اینها می گویند طبقه حاکمه از جهل توده استفاده کرد و دین را اختراع کرد.

نقد نظریه مارکسیسم با توجه به تاریخ ادیان
نقاط ضعف این نظریه یکی مربوط به تاریخ ادیان است، یعنی تاریخ ادیان نشان می دهد که از قدیم ترین ایامی که بشر بر روی زمین بوده است، از همان دوره ای که اینها آن را دوره اشتراک اولیه می نامند آثار پرستش وجود دارد، ماکس مولر حتی معتقد است که بر خلاف نظریه معروف که می گویند دین، اول از پرستش طبیعت و اشیاء و بت پرستی و ارباب انواع شروع شده و بعد رسیده به پرستش خدای واحد، دیرینه شناسی ثابت کرده و ثابت هم می کند که از قدیم ترین ایام، پرستش خدای یگانه وجود داشته است.
پس طبق این نظریه، اولا در دوره اشتراک اولیه امکان عامل تسلی را آورده اند ولی می گویند طبقه حاکمه برای اینها مایه تسلی وضع ندارد و دین وجود داشته باشد، که گفتیم این امر با تاریخ ادیان سازگار نیست، و ثانیا در این دوره هایی که دوره طبقاتی است مثلا در دوره فئودالیسم ما باید ضرورتا قبول کنیم که آورنده و پیروان اولیه تمام ادیان از طبقه حاکمه بوده اند. این نیز با تاریخ قطعی و مسلم ادیان جور در نمی آید، با همین تاریخ یهود و بنی اسرائیل جور در نمی آید، با تاریخ مسیحیت هم جور در نمی آید.

نقد نظریه مارکسیسم با توجه به تاریخ دین یهود
با تاریخ بنی اسرائیل از این جهت جور در نمی آید که اولا موسی (ع) گو اینکه از نظر خونی و نژادی وابسته است به قوم محروم و استثمار شده، ولی از نظر وضع طبقاتی وابسته است به طبقه استثمارگر، زیرا به منزله فرزند فرعون است، در خانه فرعون در ناز و نعمت فراوان بزرگ شده، یعنی به منزله شاهزاده درجه اول است، چون آنها بچه نداشته اند و او بجای فرزندشان بوده است.
موسی در خانه فرعون علیه فرعون و به سود طبقه استثمار شده فرعون قیام می کند. این دیگر به هیچ وجه توجیه مارکسیستی ندارد. این را ما یا باید ریشه قومی و نژادی و خونی بدهیم که به هر حال با مارکسیسم جور در نمی آید، چون اینها اصلا تاریخ را جدال طبقات می دانند نه جدال خون ها، به عبارت دیگر یا باید این را تعصب نژادی بدانیم که موسی بعد از اینکه بزرگ شد و فهمید که خونش با خون فرعون دو تاست و آنهایی که با او هم خون هستند چنین اند و چنان، تعصب خونی، او را وادار به قیام کرد، که به هر حال با مارکسیسم جور در نمی آید، و یا اگر چنین نگوییم هر چه بخواهیم بگوییم با وضع زندگی فرعون جور در نمی آید.
ثانیا موسی در خانه فرعون در واقع به سود بنی اسرائیل قیام می کند، پس گروه استثمار شده هستند که قیام می کنند، قیام، قیام فرعونی ها نیست، قیام علیه فرعونی ها است یعنی قیام بنی اسرائیل است. پس باز درست صد در صد بر ضد حرف هایی است که اینها می گویند که دین را طبقه حاکم وضع کرده است. مطابق این نظریه باید بگوییم دین یهود را در دستگاه فرعون وضع کردند برای ایجاد حس تسلیم و تمکین در قوم بنی اسرائیل.
در صورتی که دین یهود آمد برای تحریک و تهییج بنی اسرائیل و وادار کردنشان به قیام: «و تلک نعمه تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل»؛ «و بازگو که این طایفه بنی اسرائیل را بنده خود کرده ای و این هم نعمتی است که منت آن بر من می نهی.» (شعراء/ 22) (اعتراض به تعبید بنی اسرائیل است). «یا قوم ادخلوا الارض المقدسة التی کتب الله لکم»؛ «ای قوم داخل سرزمین مقدس شوید که خداوند برای شما واجب کرد.» (مائده/ 21) همه آن تهییج است: نترسید، پایداری کنید، واصبروا، توکل بر خدا کنید، خداوند چنین و چنان می کند.

نقد نظریه مارکسیسم با توجه به تاریخ اسلام
خود اسلام چنین دینی است: «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین»؛ «و خدا به کسانی از شما بندگان که ایمان آورد و نیکوکار کار گردد وعده فرموده که در زمین خلافت دهد.» (قصص/ 5) «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض... و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا»؛ «و خدا به کسانی از شما بندگان که ایمان آورد و نیکوکار کار گردد وعده فرموده که در زمین خلافت دهد چنان که اسم صالح پیغمبران سلف جانشین پیشینیان خود شوند و علاوه بر خلاف، دین پسندیده آنان را که اسلام واقعی است بر همه ادیان تمکین و تسلط عطا کند و به همه مومنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد.» (نور/ 55)
نوید است برای مردم، مردمی که دیگران خلافت زمین را گرفته اند، که خلافت زمین را ما به شما می دهیم، زمین را ارث شما قرار می دهیم:... «ان الارض لله یورثها من یشاء»؛ «زمین از آن خداوند است آن را برای هر کس که بخواهد به ارث می گذارد.» (اعراف/ 128) «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون»؛ «و همانا در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.» (انبیاء/ 105)
طه حسین کتاب شیرینی نوشته به نام "الوعد الحق" که آقای احمد آرام ترجمه کرده به نام وعده راست. این کتاب الوعد الحق عنوانش همین آیه است: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض»؛ «و خدا به کسانی از شما بندگان که ایمان آورد و نیکوکار کار گردد وعده فرموده که در زمین خلافت دهد...» (نور/ 55)
بیست نفر از مردمی را که همه از طبقه برده و مستضعف و محروم و زیر دست بوده اند و این وعده قرآن کریم به آنها حیات و جان داد مانند عمار یاسر و ابوذر غفاری و عبدالله بن مسعود انتخاب کرده و در این باره سخن گفته است.
اصلا تاریخ اسلام چنین تاریخی است، عبدالله بن مسعود می آید با ابوجهل ارباب خودش می جنگد، یعنی ثوره بندگان و بردگان است. این امر با این تز اساسا جور در نمی آید. تعلیماتی که می گوید: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم»؛ «خدا دوست نمی دارد که کسی به گفتار زشت بر عیب خلق صدا بلند کند مگر آن که ظلمی به او رسیده باشد.» (نساء/ 148)
یا آن آیه ای که می فرماید: «و الشعراء یتبعهم الغاوون* الم تر انهم فی کل واد یهیمون* و انهم یقولون ما لا یفعلون* الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات... و انتصروا من بعد ما ظلموا»؛ «و شاعران را مردم جاهل گمراه پیروی می کنند. آیا ننگری که آنها خود بر هر وادی حیرت سر گشته اند و آنها بسیار سخنان می گویند که یکی را عمل نمی کنند. مگر آن شاعران که اهل ایمان و نیکوکار بوده و یاد خدا بسیار کردند و برای انتقام از هجو و ستمی که در حق آنها شده یاری خواستند.» (شعراء/ 224-227) که با شعر و هجو و با این بیانهای تبلیغاتی، در این موارد اجازه می دهد. مظلوم تظلم نماید، یا غیبت را تحریم می کند الا در این گونه موارد که یکی و دو تا نیست، این تعلیمات با این منطق ها جور در نمی آید، یعنی اینها یک حرف های دیکته شده است، باید پذیرفت بدون اینکه با هیچ واقعیتی منطبق باشد.

منـابـع

مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 204-209

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد