بررسی امور به نحو ایستا و پویا در مکاتب فلسفی غرب

فارسی 3511 نمایش |

ممکن است در مواجه با امور ایستا و پویای عالم این سئوال مطرح شود که: به طور کلی شناخت ما و تصویر ما از جهان (و از جامعه به عنوان‏ جزیی از جهان) یا تصویری از اموری ایستا و ساکن است و یا تصویری از اموری پویا و متحرک. اگر جهان یا جامعه ایستا و ساکن است، پس "بودن‏" دارد و "شدن" ندارد، و اگر پویا و متحرک است "شدن" دارد و "بودن" ندارد، از این رو می‏ بینیم مهمترین تقسیمی که در زمینه مکاتب‏ فلسفی صورت می‏ گیرد، این است که می‏ گویند سیستمهای فلسفی به دو گروه اصلی‏ تقسیم می‏ شوند: فلسفه‏ های "بودن" و فلسفه‏ های "شدن".
فلسفه ‏های "بودن" فلسفه ‏هایی است که بودن و نبودن را غیر قابل جمع و تناقض را محال فرض می ‏کرده ‏اند. چنین فرض می‏ کرده‏ اند که اگر بودن هست نبودن نیست، و اگر نبودن هست بودن نیست. پس از این دو یکی را باید انتخاب کرد، و چون بالضروره بودن هست و جهان و جامعه هیچ اندر هیچ نیست، پس بر جهان "سکون" و ایستایی حاکم است.
اما فلسفه‏ های‏ "شدن" فلسفه‏ هایی است که بودن و نبودن را در آن واحد قابل جمع‏ می‏ دانسته ‏اند که همان حرکت است. حرکت جز این نیست که یک چیزی باشد و در عین اینکه هست نباشد. پس فلسفه "بودن" و فلسفه "شدن"، دو نوع نگرش کاملا متخالف درباره هستی است و از این دو فلسفه یکی را باید انتخاب کرد. اگر ما به گروه اول ملحق گردیم باید فرض کنیم که جامعه‏ ها "بودن" داشته ‏اند و "شدن" نداشته ‏اند، و برعکس، اگر به گروه دوم‏ ملحق گردیم باید فرض کنیم که جامعه‏ ها "شدن" داشته ‏اند و "بودن" نداشته ‏اند. پس ما یا تاریخ علمی به مفهومی که گذشت داریم و فلسفه‏ تاریخ نداریم، و یا فلسفه تاریخ داریم و تاریخ علمی نداریم.
پاسخ این است: این گونه تفکر درباره هستی و نیستی و درباره حرکت و سکون و درباره اصل امتناع تناقض، از مختصات تفکر غربی است و ناشی از نا آگاهی از مسائل فلسفی هستی (مسائل وجود) و بالاخص مسأله عمیق "اصالت وجود" و یک سلسله مسائل دیگر است.
اولا اینکه "بودن" مساوی با سکون است و به عبارت دیگر اینکه سکون‏ "بودن" است و حرکت جمع میان بودن و نبودن، یعنی جامع میان دو نقیض است، از اشتباهات فاحشی است که دامنگیر برخی نحله‏ های فلسفی‏ غرب شده است. جامعه مانند هر موجود زنده دیگر دو نوع قوانین دارد: یک نوع قوانینی که در محدوده نوعیت هر نوع بر آن‏ حکمفرماست و یک نوع قوانینی که به تحول و تطور انواع و تبدلشان به‏ یکدیگر مربوط می‏ شود. ما نوع اول را قوانین "بودن" و نوع دوم را قوانین "شدن" اصطلاح می ‏کنیم.
اتفاقا بعضی جامعه شناسان خوب به این نکته توجه کرده ‏اند. "اگوست‏ کنت" از آن افراد است.
"ریمون آرون" می ‏گوید: "پویایی و ایستایی دو مقوله اصلی جامعه‏ شناسی اگوست کنت است. ایستایی عبارت است از مطالعه موضوعی که اگوست کنت آن را اجماع‏ اجتماعی (توافق اجتماعی) می‏ نامد. جامعه شبیه یک ارگانیسم زنده است. همچنانکه بررسی کارکرد یک اندام بدون قرار دادن آن در کل زنده ‏ای که خود جزء آن است امکان پذیر نیست، بررسی سیاست و دولت نیز بدون جایگزین‏ کردن آنها در کل جامعه در لحظه معینی از تاریخ امکان ندارد. پویایی‏ در آغاز عبارت است از توصیف ساده مراحل متوالی که جوامع بشری طی‏ کرده ‏اند."
هر نوع از انواع موجودات زنده را در نظر بگیریم (از پستانداران، خزندگان، پرندگان و غیره) یک سلسله قوانین خاص دارند که مربوط به‏ نوعیت آنهاست، مادامی که در محدوده آن نوع هستند آن قوانین بر آنها حکمفرماست، مثل قوانین مربوط به دوره جنینی یک حیوان، یا سلامت و بیماری‏ اش، یا نحوه تغذیه ‏اش، یا چگونگی تولید و پرورش بچه ‏اش، یا غرایزش، یا مهاجرتش یا جفتگیری هایش.
ولی بنابر نظریه تبدل و تکامل انواع، علاوه بر قوانین ویژه هر نوع در دایره نوعیتش، یک سلسله قوانین دیگر وجود دارد که به تبدل و تکامل‏ انواع و انتقال نوع پست ‏تر به نوع عالی تر مربوط می‏ شود. این قوانین است‏ که شکل فلسفی پیدا می‏ کند، و احیانا فلسفه تکامل نامیده می ‏شود نه علم‏ زیست شناسی.

منـابـع

مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 76-73

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد