شکست نظام طبقاتی و برقراری عدالت اجتماعی در حکومت علی علیه السلام
فارسی 4540 نمایش |اسلام همه بشر را در برابر خدا و قانون اسلام یکسان مى داند و برترى را فقط به اهل تقوى مى دهد در قرآن کریم مى خوانیم: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبأل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر؛ اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را قبیله قبیله قرار دادیم تا همدگیر را ـ به نسبت به شهر و قبیله ـ بشناسید. همانا گرامى ترین شما در نزد خدا پرهیزگارترین شماست. همانا خدا دانا و آگاه است» (حجرات/ 13).
پیامبر اکرم (ص) به این جهت بین عرب و غیرعرب فرقى نمى گذاشت و بیت المال را بطور مساوى بین همه مسلمانها تقسیم مى نمود. اما خلفاى سه گانه بر خلاف این سنت پیامبر (ص) عمل نمودند؛ مثلا خلیفه اول بزرگان انصار را در فتوحات به سر کردگى لشکر نگماشت تا آنجا که صداى انصار به اعتراض بلند شد و او به اجبار تنها ثابت بن قیس از انصار را به سر کردگى لشکر تعیین کرد ولى غیر از این مورد امارت لشکرها و ولایت شهرها را تنها به قریش داده بود.
خلیفه دوم هم همین روش را در پیش گرفت تا آنجا که شش نفر اعضاى شوراى تعیین خلیفه بعد از خودش را همگى از قریش قرار داد. در حالیکه در میان انصار کسانى بهتر از طلحه و زبیر و عبدالرحمن بن عوف زیاد بودند. علاوه بر این خلیفه دوم قریش را بر عرب و عرب را بر غیر عرب ترجیح داد بطوریکه غیر قریش از قریش و غیر عرب از عرب حق نداشت دختر بگیرد. او جامعه را به صورت طبقاتى درآورد. خلیفه سوم هم همین رویه را در پیش گرفت. خصوصا فامیل خود از بنى امیه را بر سایر قریش مقدم مى داشت. در نتیجه در زمان این سه خلیفه حکومت قریشى شده و ثروتهاى فراوان در دست قریش قرار گرفته و جامعه اسلامى آنروز به صورت طبقاتى درآمده بود و کسانى که از افریقا و ایران و روم اسلام می آوردند، اسلام را یک نظام طبقاتى می دیدند.
پس از قتل عثمان و بیعت مردم با امام على (ع) آن حضرت به اسلام یعنى سنت پیامبر (ص) عمل نمود و بین مهاجر و انصار عرب و عجم قریش و غیر قریش فرقى نگذاشت و پس از آنکه بیعت با او به پایان رسید دستور فرمود تا بیت المال را بین مسلمین حاضر بطور مساوى تقسیم نموده و به هر کس سه دینار بدهند. خود سه دینار برداشت و به آزاد کرده اش قنبر هم سه دینار داد.
آن حضرت بر خلاف خلفاى قبلى، انصار را به حکومت شهرها و امارت لشکرها گماشت مثلا قیس بن سعد بن عباده را والى مصر و سهل بن حنیف را والى بصره و عثمان بن حنیف را والى مدینه تعیین فرمود و از غیر قریش مالک اشتر را والى مصر قرار داد. البته از قریش و بخصوص بنى هاشم هم استفاده مى کرد. حضرت امیر (ع) در شکستن نظام طبقاتى چنان سعى مى کرد که روزى اشعث بن قیس ـ رئیس قبیله بزرگ یمن ـ دید دور آن حضرت موالى ـ غیر عرب ـ نشسته اند. خدمت حضرت رفت و با ناراحتى گفت: «اى امیر مؤمنان این سرخپوست ها بین ما و تو فاصله شده اند.» حضرت قبول نکرد آن موالى ـ غیر عرب ـ را در جامعه اسلامى مانند خلفاى قبل کنار بگذارد و اشعث بن قیس ها و بزرگان را دور خود جمع کند.
این روش بر سران قبایل عرب گران آمد. کسانیکه در حکومتهاى قبل امتیازات فراوان داشتند، ناراضى شدند. طلحه و زبیر دو صحابى مشهور در ابتداى حکومت آن حضرت قصد قیام و مخالفت با حضرت امیر (ع) را نداشتند اما چون دیدند حضرت آنها را از امتیازاتى که خلفاى قبل به آنها داده بودند، محروم مى کند؛ از او کناره گرفتند. اینها در مسجد پیامبر می آمدند و گوشه اى مى نشستند و بنى امیه هم که کینه دیرینه با على (ع) داشتند و پى بهانه مى گشتند، دور آنها جمع مى شدند و نواى مخالفت را سر مى دادند و به على (ع) مى گفتند: آیا این عدالت است که ما مهاجرین اولین با آنهایى که به شمشیر ما مسلمان شده یا بنده ما بوده و بعد ما آزادشان کرده ایم و اینک مسلمان شده اند، در امتیازات با ما یکسان باشند؟ حضرت در جواب آنها مى فرمود: «برادران من! ما و شما دیدیم که پیامبر (ص) چطور رفتار مى کرد و بیت المال را چگونه تقسیم مى نمود.»
گفتار جضرت در مورد بیت المال
حضرت امیر (ع) در مورد بیت المال مى فرمود: «پیامبر خدا (ص) آنچه در بیت المال بود تقسیم مى کرد و چیزى براى فردا نمى گذاشت و ابوبکر نیز چنین کرد. اما عمر بن الخطاب در این مورد روش دیگرى در پیش گرفت و دفتر و دیوان درست کرد. بیت المال را سالیانه تقسیم مى کرد یعنى اموالى در بیت المال تا سال آینده مى ماند. اما من همچنانکه پیامبر خدا (ص) رفتار مى کرد، عمل مى کنم.» در روایت دیگر آمده است که حضرت امیر (ع) هر جمعه تمام بیت المال را تقسیم مى کرد و کف آنرا جارو مى زد و آب مى پاشید. سپس در آنجا دو رکعت نماز مى خواند و به بیت المال خطاب کرده مى فرمود: «در قیامت شهادت دهید که من مال مسلمین را در تو حبس نکردم». یکبار اموالى را از اصفهان به کوفه نزد آن حضرت آوردند. روى آنها نانى بود حضرت آن اموال و آن نان را هفت قسمت کردند چون در کوفه هفت قبیله بودند و قرعه کشیدند به هر قبیله یک هفتم از آن اموال و یک جزء آن نان را دادند. در مورد دیگر پولهایى که براى حضرت آورده بودند; سران هفت قبیله را جمع کرد و دور پولها را طناب کشید و فرمود: کسى از این طنابها عبور نکند. راوى مى گوید ما پشت طنابها نشستیم. حضرت داخل شد و فرمود: رؤساى قبایل کجایند؟ ایشان آمدند و کیسه هایی آوردند. حضرت در هر یک از آن کیسه ها سهم قبیله شان را مى ریخت تا با خود ببرند و بین افراد قبیله شان تقسیم کنند.
شعبى مى گوید: «به جلوى مسجد کوفه رسیدم، دیدم امیرالمؤمنین (ع) بر دو تل از طلا و نقره ایستاده و با چوبدستى مردم را دور مى کند ـ تا بتواند آنها را تقسیم نماید ـ سپس آن همه طلا و نقره را مشت مشت بین رؤساى قبایل کوفه تقسیم کرد تا هیچ چیز باقى نماند و خود به خانه اش رفت؛ در حالیکه از آن پولها هیچ با خود نبرد.»
یکى از زنان کوفه مى گوید: «على (ع) خواربار را که در بیت المال جمع شده بود، کیسه کیسه بین ما تقسیم مى کرد. روزى هنگام تقسیم بیت المال دو زن خدمت حضرت آمدند یکى عرب و دیگرى از غیر عرب. حضرت به هر یک 25 درهم و یک کر طعام داد. زن عرب گفت: من عرب هستم و این زن عجم است! على (ع) فرمود: من براى فرزندان اسماعیل در این اموال برترى نسبت به فرزندان اسحاق نمى بینم». چون عربها خود را از فرزندان اسماعیل مى دانستند و ایرانیها را فرزندان اسحاق.
روزى حضرت امیر (ع) به مالک اشتر گله کرد که مردم از من فرار مى کنند و به طرف معاویه مى روند. مالک عرض کرد: «اى امیرالموئمنین با لشکرى از اهل کوفه با اهل بصره جنگیدیم؛ در حالیکه با آنها هم عقیده بودیم. ولى بعد اختلاف پیدا کردند و با یکدیگر دشمنى نمودند و نیت ها ضعیف شد و طرفداران حقیقى تو کم شدند، چون شما به عدل میان آنها رفتار مى کنى و به حق عمل مى نمایى و بین شریف و وضیع به انصاف برخورد مى کنى و براى شریف نزد تو برترى نسبت به وضیع نیست. پس گروهى از کسانیکه با تو بودند از این عدالت دلگیر شدند. در حالیکه معاویه به ثروتمندان و افراد رسیدگى مى کند ـ و آنها را سیر نگه مى دارد ـ و دل مردم بسوى دنیا اشتیاق دارد و کسیکه به دنیا بى اعتنا باشد کم است. پس اگر تو هم از این اموال بذل و بخشش کنى مردم به سوى تو میل مى کنند و خیرخواه تو مى شوند و دوستى شان مخصوص تو مى شود. خداوند آنچه خیر توست پیش آورد و دشمنت را ذلیل کند و مکر و فریب آنها را بى اثر گرداند و کارشان را پراکنده سازد. خدا به آنچه مى کنند آگاه است.»
حضرت بس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اما آنچه از روش عادلانه ما گفتى خداوند مى گوید: «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید؛ هر کس عمل صالح انجام دهد براى خود کرده و هر که بدى نماید به ضرر خود اوست و پروردگار تو به بندگان هیچ ظلمى روا نمى دارد.» (فصلت/ 46) ـ من مى ترسم در آنچه گفتى کوتاهى کرده باشم. و اما آنچه گفتى که حق بر مردم سنگین است و به این جهت ما را ترک مى کنند و خدا مى داند که آنها به خاطر ظلم و ستم ما را رها نکردند و دنبال چیزى نرفتند، جز دنیایى که از میان رفتنى است. اما آنچه از بخشش اموال و رسیدگى به شخصیتها گفتى ما نمى توانیم به کسى از بیت المال بیش از حقش بدهیم.»
در روایت دیگر آمده که جماعتى از اصحاب حضرت امیر (ع) خدمت آن حضرت رفتند و گفتند: «اى امیر مؤمنان از این اموال به اشراف عرب و قریش و نیز به آنها که از مخالفت و فرارشان مى ترسى، بیش از موالی و عجم بده.» این سخن را به این جهت گفتند که معاویه چنین رفتارى داشت. پس حضرت به آنها فرمود: «آیا مرا وادار مى کنید که پیروزى را با ستم بدست آورم؟ قسم به خدا تا خورشیدى طلوع کند یا ستاره اى در آسمان ظاهر شود؛ چنین نخواهم کرد. قسم بخدا اگر این اموال بیت المال مال خود من بود بینشان به عدالت تقسیم مى کردم پس چگونه چنین نکنم در حالى که آن اموال از آن آنها است.»
در روایت دیگر آمده است که در یکسال حضرت امیر (ع) سه بار بیت المال را تقسیم کرد. سپس خراج اصفهان براى آن حضرت آمد. پس در میان مردم ندا آورد که: «اى مردم فردا بیایید سهمتان را بگیرید. قسم بخدا من خزینه دار شما نیستم». پس از تقسیم بیت المال را جارو کرد و در آنجا نماز گزارد. جریان زیر نیز عدالتخواهى حضرت امیر را روشن مى کند: «پیرمردى کور در حالى که از مردم سؤال و تکدى مى کرد، از میان آنان مى گذشت. امیرالمومنین (ع) فرمودند: این کیست؟ گفتند: یا امیرالمؤمنین! مردى نصرانى است. حضرت فرمود: تا قدرت و نیرو داشت از او کار کشیدید و چون ناتوان شد رهایش کردید؟ مخارج او را از بیت المال بپردازید.» به این ترتیب آن حضرت نظام طبقاتى را شکست و امتیازات باطل قریش را از میان برداشت و عدالت اجتماعى را ایجاد نمود. اگر آن حضرت این خدمت را انجام نمى داد؛ مردم خیال مى کردند اسلام حکومت قریشى است.
منـابـع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 154-153
سید محمدتقی عسگری- نقش ائمه در احیاء دین- ج14 صفحه 159
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها