راه رسیدن به کمال از نظر عرفا
فارسی 4711 نمایش |عرفا معتقدند که حقیقت یکی است و بس و آن همان خدا است. آنها غیر خدا را حقیقت نمی دانند و به نوعی ظل و چهره و سایه حقیقت می دانند و حقیقت بودن هر چیزی را هم که ظاهرا قائل باشند ، به اعتبار انتساب آن به خداوند می دانند. اصطلاحی دارند تحت عنوان "وصول به حق" که به معنای این نیست که العیاذ بالله حق حلول کند در انسان. زیرا محال است که خداوند حلول کند یا متحد با خلق بشود. آنان اصلا ثانی برای خداوند قائل نیستند.
شیخ محمود شبستری می گوید:
حلول و اتحاد اینجا محال است *** که در وحدت دوئی عین ظلال است
اگر بگوید "حلول" برای خدا ثانی قائل شده است و عین شرک است و چیزی است که از آن فرار می کند و اگر بگوید "اتحاد" باز دو چیز است که با هم متحد شده اند. او برای شیئی، شیئیتی قائل نیست که آنرا ثانی برای خدا قرار دهد. خلق از نظر او یعنی تجلی، خلق کردن یعنی ظهور. بنابراین معنای رسیدن، فانی شدن در او است و فانی شدن یعنی انسان برسد به آنجا که حقیقت را آنچنانکه هست درک کند و وقتی خودش را درک می کند پس از درک او باشد، قبل از هر چیزی او را درک کند و ببیند«ما رأیت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه» دیگر از نظر او من و ما باقی نمی ماند و فانی شدن یعنی این.
پس اصول سخن عرفا این است که حقیقت یک چیز بیشتر نیست و غیر او هر چه هست، ثانی برای او نیست، بلکه جلوه ها و اسماء و صفات و تجلیات او است. کمال انسان در رسیدن به حقیقت است، و رسیدن به حقیقت یعنی اینکه انسان برسد به جائی که این حالت را کاملا درک کند که در همه چیز و با همه چیز او را ببیند «و هو معکم اینما کنتم؛ و هر کجا باشید او با شماست.» (حدید/ 4) خدا به آنچه می کنید بیناست. با هر چیزی و بلکه قبل از هر چیزی او را ببیند، قوام هر چیزی را به او ببیند، و هر چیزی و از آن جمله خودش را در واقع در او ببیند و آن وقت دیگر منی باقی نمی ماند.
این همان معنی "فنا" است که می گویند و اگر انسان به این حالت رسید و این فنا و اتصال برای او رخ داد، به قول آنها یدالله الباسطه می شود. عرفا معتقد به رسیدن هم هستند. "سلوک" همین است ، "سیر الی الله" ، "سلوک الی الله". ( ما هم که "تقرب" می گوئیم به معنای نزدیک شدن است) و چون معتقد به سیر و سلوک و حرکت به سوی خدا و طی منازل قرب هستند و برای این منازل هم نظم خاصی قائلند مثل منازل مکانی که تا منزل اولی طی نشود محال است که بتوان به منزل دوم رسید، برای عرفان منازلی معین کرده اند تا انسان برسد به حقیقت. کمال انسان از نظر آنها خیلی روشن است. آدمی که به حقیقت نرسیده ناقص است، محجوب است و انسان "نارسیده" است. و انسانیت انسان و استعداد اصلیش همین است که حقیقت را بشناسد و به آن برسد. کسی که به حقیقت نرسیده ، از راه و امانده است.
مرکب این سیر هم از نظر آنها "عشق" و "محبت" و "انس" است. و راه، راه قلب و دل است نه راه فکر و فلسفه و... از نظر آنها هر کمال دیگر از این کمال منشعب می شود. هر چیز دیگر به آن اعتبار کمال است که یا راه رسیدن به این کمال است و یا ناشی از این کمال. مثلا آیا زهد برای انسان کمال است ؟ می گویند بلی زیرا شرط این راه است. آیا تواضع کمال است؟ بلی زیرا شرط این راه است. چیزهائی که محاسن اخلاقی است، و نیز دستگیری و ارشاد و هدایت خوب است چون اثر این کار است.
عرفا می گویند دریافت حقیقی دریافت حضوری و شهودی است، دریافتی است که انسان بتواند با تصفیه خود، هستی را در درون خودش شهود کند. و ثانیا گذشته از اینکه نوع دریافت را قبول ندارند نوع کمال را هم در صرف دریافت از آن جهت که دریافت است نمی دانند، در رسیدن به حقیقت می دانند آنها می گویند اولا کشف حقیقت کمال انسان نیست، وصول به حقیقت کمال انسان است، و ثانیا وصول به حقیقت است نه حقایق، و حقیقت مطلق هم ذات خداوند است، پس کمال انسان در این است که حلقه هستی انسان متصل بشود به حلقه ربوبیت، یعنی این قطره به آن دریا متصل بشود. فلاسفه ذات و جوهر انسان را همان عقل او می دانند، غیر عقل هر چه هست ، آن را خارج از ذات انسان و در حکم وسائل و ابزار می دانند.
"من" انسان یعنی همان قوه فکر کردن انسان، قوه تفکر منطقی انسان. عرفا "من" انسان را عقل و فکر انسان نمی دانند، بلکه عقل و فکر را به منزله یک ابزار آن هم نه ابزار خیلی معتبر می دانند و "من" حقیقی هر کس را آن چیزی می دانند که از آن به "دل" تعبیر می کنند. عارف برای احساس و برای عشق به طور کلی که قویترین احساسها در انسان است ارزش و اهمیت زیادی قائل است. هر چه که حکیم و فیلسوف برای فکر کردن و برای استدلال و دلیل منطقی آوردن ارزش قائل است، عارف برای عشق ارزش قائل است. وقتی عارف برای همه عالم یک حقیقت بیشتر قائل نیست و آن حقیقت عشق است، قهرا از نظر او دیگر حقیقت انسان، فکر نیست که فیلسوف می گفت حقیقت انسان دل اوست، دل هم یعنی همان مرکز عشق الهی. فیلسوف می گوید با پای منطق، با ابزار استدلال و قیاس، با صغری و کبری و مقدمات چیدن و فکر کردن. ولی عارف می گوید خیر، صحبت از علم و سواد و حرف و بگو و بشنو و صغری و کبری و مقدمه و نتیجه و استدلال نیست.
به جای همه این کارها تزکیه نفس کن. فیلسوف می گوید فکر کن، درس بخوان، پیش معلم برو، ولی عارف می گوید خودت را تصفیه کن، تهذیب نفس کن، اخلاق رذیله را از خود دور کن، توجه به غیر حق را هر چه می توانی از خود بران و بر توجه خود به حق بیفزا، بر خاطرات خود مسلط باش، هر چه اندیشه غیر خدا در دل تو بیاید دیو است، تا دیو هست فرشته که نور خداست هرگز در دل تو نمی آید. بعد که انسان را از اینکه در خانه اکابر و بزرگان و صاحبان قدرت برود برحذر می دارد. می گوید: ترک گدایی مکن، اما گدایی پیش چه کسی؟ گدائی پیش یک انسان کامل. به هر حال، وسیله ای که این مکتب برای رسیدن انسان به مقام انسان کامل معرفی می کند، اصلاح و تهذیب نفس است، توجه به خداست.
هر چه بیشتر انسان به خدا توجه کند و هر چه بیشتر توجه به غیر خدا را از ذهن خود دور کند و هرچه بیشتر به درون خود فرو رود و هرچه ارتباط خود را از بیرون بیشتر قطع کند، به مقام انسان کامل نزدیکتر می شود. نهایت راه عارف، رسیدن است، نه دیدن. رسیدن به چه چیز؟ رسیدن به ذات حق. معتقدند که اگر انسان درون خود را تصفیه کند و با مرکب عشق حرکت کند و منازل بین راه را زیر نظر یک انسان کاملتر طی کند، پایان این راه این است که پرده میان او و خدا به کلی برداشته می شود و به تعبیر خودشان به خدا می رسد.
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 235- 238
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 177-169
مرتضی مطهری- تکامل اجتماعی انسان- 138-136
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها