شئون اصلی پیامبر اکرم در رسالت، قضاوت و حکومت
فارسی 4289 نمایش |«ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا؛ آنچه پیامبر به شما داد بگیرید و از آنچه نهی کرد بازایستید.» (حشر/ 7)
سه شأن و سه مقام مختلف است که هر سه از مختصات رسول اکرم است، به این معنی که از رسول اکرم است و از ناحیه او به دیگران می رسد و رسیده است. یعنی پیغمبر اکرم در آن واحد از طرف پروردگار دارای سه مقام بود. یک مقام همان مقام پیغمبری یا رسالت است، مقام ابلاغ احکام الهی، یعنی از طرف خداوند احکام و معارف الهی به او وحی می شد و او مأمور بود که آنچه را که به او ابلاغ می شد به دیگران اعلان بکند. از این نظر، او رسول و پیغمبر بود که در آیه ای می فرماید: «ما علی الرسول الا البلاغ؛ پیامبر جز ابلاغ تعهدی ندارد.» (مائده/ 99) بر یک نفر فرستاده نیست جز رساندن به مردم. یعنی به او وحی می شد احکام و دستورها که این طور نماز بخوانید، این طور روزه بگیرید، این طور زکات بدهید، این طور حج بروید، این طور معاملات انجام بدهید و او هم آنها را به مردم ابلاغ می کرد. مردم هم در قبال او از این نظر وظیفه دارند آنچه را که او ابلاغ می کند بگیرند.
مقام مقدس دیگری هست که پیغمبر علاوه بر پیامبری و رسالت، دارای آن مقام هم هست. آن مقام، مقام قضاوت و داوری میان مردم است. قضاوت هم مقامی است که باید از ناحیه خدا به کسی داده شود که بتواند در میان مردم داوری بکند. داوری یعنی مردم از لحاظ حقوق اجتماعی اختلاف پیدا می کنند، مقامی باید در اجتماع باشد که احقاق حق بکند، یعنی به آن موضوع رسیدگی بکند و طبق قانون خاصی رأی و حکم بدهد.
پیغمبر از ناحیه خدا، تنها پیغمبر نبود، بلکه قاضی هم بود. هم پیغمبر بود و هم قاضی. اینها فی حد ذاته قابل تفکیک است. قضاوت هم خود یک مقام مقدس دیگری است. قاضی را هم باید خدا تعیین کرده باشد.
این آیه ای که در قرآن است: «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما؛ پس نه، به پروردگارت سوگند، ایمان نیاورده اند مگر اینکه در اختلافی که دارند تو را داور کنند و آن گاه در دلشان از حکمی که کرده ای ملالی نیابند و بی چون و چرا تسلیم شوند.» (نساء/ 65) مربوط به مقام قضاوت رسول اکرم است نه مقام پیامبری او. معنای آیه این است که مردم باید در مقابل قضاوت تو تسلیم بشوند یعنی اینجور نباشند که وقتی نزد تو می آیند توقع داشته باشند که تو جانب آنان را بگیری.
مثلا دو نفر هر دو مسلمان، اما یک نفر مسلمان باسابقه، مسلمان مهاجر، مسلمانی که مال و زن و بچه خودش را گذاشته و آمده، و یک نفر که تازه اسلام آورده، در یک موضوع اختلاف دارند، می آیند نزد تو. احتمالا آن مسلمانی که سابقه زیادی دارد توقع دارد که پیغمبر جانب او را بگیرد. یا یک نفر مسلمان و یک نفر غیر مسلمان که در پناه مسلمین است و با مسلمین پیمان دارد، در یک موضوع مالی اختلاف پیدا می کنند، خدمت پیغمبر می آیند. یک وقت ممکن است این مسلمان توقع داشته باشد که پیغمبر جانب او را بگیرد. نه، این ایمان نیست. ایمان آن وقتی ایمان است که وقتی پیغمبر را حکم قرار دادند، داور و قاضی قرار دادند، در مقابل حکم او تسلیم بشوند. این آیه مربوط به قضاوت پیغمبر است.
مقام مقدس سومی پیغمبر دارد که آن را هم خدا برای او معین کرده است و خدا هم باید معین بکند و آن، مقام حکومت است. پیغمبر حاکم مردم بود، سائس مردم بود، یعنی مدیر اجتماع بود، ولی امر اجتماع بود. پیغمبر حکومت تشکیل داد، خودش در رأس بود، فرمان می داد، مثلا در فلان قضیه ای که پیش آمده بود بسیج عمومی اعلام می کرد یا مثلا (دستور می داد) امسال چه کشت بکنید. بدون شک پیغمبر اکرم در ده سالی که در مدینه بود حکومت تشکیل داد و در میان مردم مثل یک حاکم حکومت می کرد.
باز مقام حاکمیت و مقام مدیریت اجتماع غیر از مقام پیامبری است، غیر از مقام قضاوت است. از آن جهت که پیغمبر بود، فقط مبین احکام بود یعنی می گفت خدا اینجور امر کرده است، من هم به شما ابلاغ می کنم. از آن جهت که قاضی بود، به مشاجرات مردم می رسید، و از آن جهت که حاکم و سائس بود، اداره سیاسی مردم را به عهده گرفته بود.
آیه شریفه می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کنید و از پیامبر و کاردارانی که از شما هستند فرمان برید.» (نساء/ 59) اینجا است انضباطی که محکوم باید در مقابل حاکم داشته باشد، مردم باید در مقابل قوه حاکمه داشته باشند. می گوید خدا را اطاعت کنید، پیغمبر و اولی الامر را اطاعت کنید. و لهذا می بینید ما شیعیان به این آیه که می رسیم "امر" اولی الامر را مربوط به خلافت می دانیم، می گوئیم این آیه مقام خلافت را معین می کند. این دیگر یک مقام دیگری است. این مقام هم مقام مقدسی است و مثل آن دو مقام، آن را خدا باید معین کرده باشد.
انتقال این سه مقام به امام
ولی دو مطلب در اینجا هست. یک مطلب این است که آیا خدا به پیغمبر دستور داده است که بعد از خودش این مراتب را به دیگران تفویض بکند یا نه؟ آری، ولی به این معنی: پیغامبری او دیگر نایب بردار نیست، یعنی اصلا بعد از پیغمبر خاتم پیغمبر دیگری نیست. اما پیغمبر، مبین احکام است، باید بعد از خودش معین بکند که بعد از من احکام را چه کسی بیان می کند، با این تفاوت که پیغمبر خودش هر چه احکام می گرفت از وحی الهی می گرفت ولی شخص بعد از او باید احکام را از پیغمبر گرفته باشد و به مردم ابلاغ کند. این همان امامت است. امامت مقام علمی و مرجعیت علمی است.
مقام قضاوت هم همینطور است. پیغمبر که می میرد مقام قضاوت که نمی میرد چون مردم به قضاوت احتیاج دارند، بعد از پیغمبر هم بین مردم مشاجرات صورت می گیرد و باید مقامی باشد که بین آنها فصل خصومت بکند، قضاوت بکند. بنابراین پیغمبر باید تکلیف قضاوت را برای بعد از خودش مشخص بکند که بعد از من چه کسی باید قاضی باشد.
در اینجا هم اختلاف است. اهل تسنن می گویند همان کسی که خلیفه است قاضی هم او است، یا باید قاضی را معین بکند. ما شیعیان می گوئیم این مقام، مقام امامت است، مقام حکومت است، با مردن پیغمبر که حکومت ساقط نمی شود، چون بعد از پیغمبر مردم به آن احتیاج دارند و باید کسی این مقام را داشته باشد.
پس یک نکته این است که این سه مقام هر کدام به نحوی بعد از پیغمبر به شخص دیگری منتقل می شود با این تفاوت که انتقال اولیش که پیغامبری است به این شکل است که آن شخص، دیگر از طریق وحی احکام را نمی داند بلکه از طریق تعلم پیغمبر احکام را می داند و پیغمبر احکام را به او یاد داده است و او باید مرجع باشد.
مطلب دوم این است که از این سه مقام، مقام پیغمبری یک مقام شخصی است، یعنی نمی تواند کلی باشد، ولی مقام قضاوت و حکومت می تواند کلی باشد. یعنی پیامبر نمی تواند مقام پیغمبری و همچنین مقام امامت را به طریق کلی بیان بکند، مثلا بگوید هر کس که دارای فلان صفات بود پیغمبر یا امام است که در آن واحد شاید صد نفر شایستگی آن را داشته باشند. ولی مقام قضاوت و مقام حکومت را به طور کلی می شود تعیین کرد یعنی پیغمبر این طور می گوید که بعد از من هر کس دارای فلان صفات باشد می تواند قاضی باشد، مثلا هر کس که قرآن را بشناسد و نسبت به آن معرفت داشته باشد، نسبت به پیغمبر معرفت داشته باشد، عادل باشد، تارک دنیا باشد، «فقد جعلته علیکم حاکما؛ حق دارد که در میان مردم قضاوت بکند.»
آن وقت اگر کسی دارای این مقام بود می تواند بگوید مرا خدا معین کرده است، چون پیغمبر، اصلی ذکر کرده است که مطابق آن اصل من می توانم قاضی باشم. ما که شیعه هستیم اینجور می گوئیم که شرط اول قاضی این است که مجتهد باشد یعنی تخصص فنی داشته باشد. شرط دیگر این است که طهارت مولد داشته باشد، نطفه اش پاک باشد. دیگر اینکه عادل باشد یعنی در هیچکدام از اعمالش فاسق نباشد، منحرف نباشد. نه تنها در قضاوت خلافکار نباشد، رشوه گیر نباشد، بلکه در همه امور، خلافکار نباشد، چون الان اینجور می گویند که قاضی باید فقط در کار قضاوت خودش امین باشد یعنی رشوه خوار نباشد و تحت تأثیر دیگران هم قرار نگیرد اما می تواند مشروب بخورد این کار به قضاوت مربوط نیست.
نه، اسلام می گوید اساسا این مقام آنقدر مقدس است که ناپاک ولو در غیر امر قضاوت ناپاک است، حق نشستن در این مسند مقدس را ندارد. ولی اگر شخصی همه این شرایط را که اسلام معین کرده است دارا بود، باید گفت این آدم را خدا معین کرده است.
مبین احکام الهی بعد از پیغمبر امام است اما دوره امامت که منقضی شد، امامی دیگر ظهور ندارد که مردم در حوایج اجتماعی به او رجوع کنند. چه می کنند؟ امام می آید نایب عام معین می کند و می گوید: «انظروا الی من روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا؛ آن کسی که حدیث ما را روایت کرده باشد و دقیق باشد در حلال و حرام ما، عادل باشد، درستکار باشد.» «فقد جعلته علیکم حاکما؛ من او را بر شما حاکم قرار دادم.» (اصول کافی/ ج 1، ص 67)
مثلا اگر کسی ادعا کند که من حق دارم قیم بر صغیر معین بکنم، می گوئیم این مقام، مقام مقدسی است و مقام مقدس را باید خدا معین کرده باشد و اساسا مقام مقدس را غیر از خدا کسی نمی تواند معین بکند. هر سه مقام: بیان احکام، قضاوت در میان مردم، و حکومت بر مردم مقدس است و خدا باید معین کرده باشد، یا به طور تعیین شخص و یا به طور کلی شرائطی برای آن ذکر کرده باشد، که در این صورت باز هم خدا معین کرده است.
تا اینجا هیچ بحثی از نظر اصول اسلامی نیست. اگر کسی ادعا بکند که من مفتی هستم، فتوا می دهم و شما باید عمل بکنید، شما باید حساب بکنید که این مقام، مقدس است. باید ببینید صلاحیت بیان احکام الهی که اول از خدا بوده است، به پیغمبر ابلاغ شده، از پیغمبر به امام رسیده است و از امام به یک افرادی که واجد شرائطی بوده اند رسیده است، در این شخص هست یا نه؟ شما باید ببینید او از افرادی هست که مصداق این مقام مقدس هستند یا نه. اگر دیدید که عادل است، دنیا طلب نیست و مصداق: «اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه تارکا لهواه مطیعا لامر مولاه» (احتجاج طبرسی، ج 2، ص 263) است، یعنی از فقهایی است که می تواند خودش را نگهداری بکند، مالک نفس خودش است، نگهدار دین است، از هوای نفس جدا و مطیع امر مولایش است، آن وقت شما بدانید که او لیاقت مقام مقدس مرجعیت و فتوا دادن را دارد. این نمی شود که ما همینجوری زید را به عنوان مرجعیت بشناسیم. مسأله امامت و مرجعیت علمی که یک مقام خاصی است در تاریخ اسلام همیشه وجود داشته است.
سخن آیت الله بروجردی
آیت الله بروجردی همیشه این مطلب را گوشزد می کردند که آقا دو مطلب است، این دو مطلب را از یکدیگر تفکیک بکنید، آن وقت اختلافات ما با سنی ها حل می شود و به نفع ما هم حل می شود. یکی مسأله خلافت و زعامت، و دیگر مسأله امامت. در مورد خلافت و زعامت ما می گوئیم بعد از پیغمبر، آن کسی که می بایست زمامدار می شد، حضرت امیر (ع) است، آنها می گویند نه، ابوبکر است. این یک اختلاف.
مسأله دیگر مسأله امامت است، یعنی ما تنها روی شأن زمامداری و حکومت پیغمبر بحث نمی کنیم، پیغمبر شأن دیگری هم داشت و آن اینکه پیغمبر بود و مبین احکام. ما این حساب را باید بکنیم که بعد از پیغمبر مرجع احکام کیست؟ یعنی قول چه کسی برای ما حجت است؟ بعد ایشان می گفتند که در بعضی از روایات، نص در این است که پیامبر (ص) فرمود علی (ع) بعد از من خلیفه و زمامدار است.
بعضی دیگر مطلب دیگری را علاوه می کنند، می گویند رسول اکرم فرمود علی بعد از من مرجع احکام است. ما به سنی ها می گوئیم که ما یک بحثی با شما داریم راجع به زمامداری بعد از پیغمبر، ولی این موضوع گذشته است، نه حضرت علی وجود دارد که زمامدار باشد و نه ابوبکر. پرونده این موضوع را می بندیم و راکد می گذاریم ولی یک مسأله دیگر هست و آن اینکه قول چه کسی بعد از پیغمبر حجت است؟
حدیث: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی؛ همانا ترک می کنم شما را در حالی که کتاب خدا و اهل بیتم را در میان شما به امانت می گذارم.» (صحیح مسلم/ جزء هفتم، ص 122) مقام مرجعیت علمی عترت را بیان می کند و آن امروز هم به درد ما می خورد یعنی الان ما باید در یاد گرفتن احکام ببینیم عترت چه گفته است؟ آیا پیغمبر گفته است که همان طور که قول من حجت است، بعد از من قول عترت من هم حجت است، یا نه؟ بله گفت.
ما روی خلافت و زمامداری با شما بحث نمی کنیم اما این مسأله روز را باید عمل کنیم. ما چرا خودمان را سر موضوع زمامداری خسته بکنیم؟ البته ما عقیده خودمان را حفظ می کنیم که بعد از پیغمبر، علی باید زمامدار می شد و اگر علی زمامدار می شد، این وضعی که دنیای اسلام پیدا کرده پیدا نمی شد. اما این فقط یک بحث نظری است راجع به گذشته.
در باب قضاوت هم که علی (ع) بعد از پیغمبر قاضی بود، ولی خلفا فقط زمامداری را گرفتند و در موضوع قضاوت دخالت نکردند چون کار مشکلی بود. کار قضاوت علم می خواهد. لهذا در زمان ابوبکر و بالاخص در زمان عمر موضوعات قضائی که پیش می آمد دنبال حضرت امیر می فرستاد و قضیه را خدمت حضرت طرح می کرد، بعد می گفت علی در میان شما قضاوت بکند و حضرت قضاوت می کرد. و بعد هم مملکت توسعه پیدا کرد و دیگر این کار، کار یک قاضی و دو قاضی نبود و در هر شهرستانی احتیاج به قاضی داشتند. آن وقت مقام خلافت از مقام قضاوت عملا تفکیک شد. خلیفه وقت فقط کار خلافت را می کرد و کار قضاوت در مرکز خلافت با یک نفر دیگر بود و در غیر مرکز خلافت هر کسی را که برای قضاوت می فرستادند، می بایست عادل باشد.
بعدها مقام قضاوت خیلی اهمیت پیدا کرد و آن کسی که در تاریخ اسلام اول بار منصب قاضی القضاتی پیدا کرد ابویوسف شاگرد ابوحنیفه بود. ابوحنیفه خودش با بنی عباس کنار نیامد و مبرزترین شاگردانش که ابویوسف باشد کنار آمد. چون می بایست قاضیهای زیادی به اطراف فرستاده شود، احتیاج پیدا شد که یک نفر قاضی القضات باشد که تقریبا کار وزارت دادگستری را داشت، و ابویوسف اولین شخص منصوب به این مقام بود.
و باز اولین کسی که لباس قاضی را از لباس دیگران جدا کرد همین ابویوسف بود. تا زمان ابویوسف همه یکجور لباس می پوشیدند. برای اینکه امتیازی برای قضات معین بشود برای آنها لباس معینی انتخاب کردند. از آن زمان لباس روحانیت از لباس غیر روحانی جدا شد.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان- جلد 1 صفحه 103-109
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها