نقد نظر متفکران معاصر در خصوص ناسازگاری اسلام
فارسی 4737 نمایش |دکتر عبدالرحمن بدوی که به واسطه کثرت تالیفات در زمینه های مختلف خصوصا مباحث فلسفی، مستغنی از معرفی است در مقدمه یکی از آثار خود در این باره می نویسد:
روح یونانی قبل از هر چیز با اصالت شخصیت فردی و ذاتی متمایز است یعنی آگاهی ذاتی فردی به کیان وجودی خود و استقلال شخصیت و هویت خود از دیگر موجودات، و اینکه سایر موجودات نسبت به وجود وی هم طراز بوده و در وضعیت افقی نسبت به یکدیگر قرار دارند. اگر چه این موجودات دیگر ذوات الهی باشند. در حالی که روح اسلامی ذات فردی آدمی را در یک «کل» فانی می سازد که سایر موجودات حتی به منزله اجزایی که تشکیل دهنده آن کل اند نمی باشند بلکه آن «کل» ذاتی است که بر تمامی ذوات دیگر برتری دارد و سایر ذوات چیزی جز آثار وجودی وی و مخلوق وی نیستند. آنها را به هر گونه ای بخواهد دگرگون می سازد و با آنها هر چه بخواهد می کند. یعنی روح اسلامی اصالت وجود فردی و شخصی را به شدیدترین وجهی انکار می کند و انکار شخصیت فردی با ایجاد مکاتب فلسفی مبانیت تام دارد. یعنی به عقیده آقای بدوی تفکر فلسفی اصولا در فرهنگ و اندیشه اسلامی جایگاه و پایگاهی نداشته و یک امر فرعی و طفیلی و غیراصیل است و اگر خواسته باشیم جایگاهی برای فلسفه اسلامی پیدا کنیم حداکثر می توانیم آن را در تصوف و عرفان که مطابق تحلیل ایشان از حیث نفی شخصیت فردی و اندیشه فنا، نگاهی همسو با روح اسلامی دارد، جستجو کنیم.
شبیه همین موضع گیری را از یکی دیگر از اساتید فلسفه دانشگاه اسکندریه، یعنی دکتر علی سامی النشار می بینیم. این استاد مصری که البته دیدگاه کلی وی با دکتر بدوی متفاوت است، از شاگردان دکتر مصطق عبدالرازق بوده و از مدافعین تفکر سلفی گری در عالم معقولات می باشد. در اینجا به عبارتی از ایشان اشاره می شود که همسو با نظر دکتر بدوی و به تعبیری برتر در جهت بیان این است که فلسفه یونانی معلول روحیه خاص و فرهنگ ویژه یونانی است و به طور اساسی و ریشه ای با فرهنگ اسلامی در تضاد است.
مابعدالطبیعه یونانی زائیده نبوغ شخصی یونانی یا به عبارت دیگر فرآورده شخصیت یونانی است و علیرغم همه تعارضاتی که در مذاهب و مکاتب فلسفی یونان به چشم می خورد ولی همه این مکاتب در این اشتراک دارند که هر کدام بیان و تعبیر ویژه و سازگار و پپوسته ای است از دیدگاه یک مفسر شخصی نسبت به جهانی ناسازگار و ناپیوسته و حال آنکه اسلام سرگردانی پریشان گویی های فردی اشخاص را به عنوان تفکر و تفسیر نظام وجودی عالم نمی پذیرد و با ارائه تصویری از نظام هستی از منظر شخصی و فرد گرایانه (به اصطلاح سوبژکیتو) که مغایر با بیان عمیق و روشن اسلام از نظام وجود باشد مخالف است و به بیان دیگر "مابعدالطبیعه"، زائیده خلاقیت و نبوغ مکاتب مبتنی بر اصالت فاعل شناسایی، و اصالت شخص و فرد، درباره وجود نظام هستی و کشف علل و مبادی وجود است و حال آنکه اسلام دینی اجتماعی است و تکروی و تکیه بر برداشتهای فردی و شخصی را نمی پذیرد. زیرا فردگرایی و اصالت بخشیدن به برداشتهای شخصی را بدترین نوع اخلال در وحدت عمومی دانسته و موجب گسستگی بافت واحد و یگانه جامعه به عنوان یک ارگانیسم و موجود زنده می داند، و این روحیه اصالت فردی را تهدیدی برای مکتب و تفکر اجتماعی خود می داند. کما اینکه فکر «اجماع» و «وحدت آرا و رویه بین علما و عموم مسلمین» همواره جایگاه مهمی در اندیشه اجتماعی اسلامی داشته است و مشاهده می کنیم که مسلمین همواره پیرامون این مسئله به طور جدی و مبسوط بحث و گفتگو کرده اند. و علیرغم اینکه هیچ گاه در امری از امور مسلمین به طور مطلق اجماع در بین اندیشه ورزان و مجتهدان امت اسلامی پدید نیامده است ولی با وجود این، همواره اجماع اهمیت ویژه خود را در مباحثات علمی و جوامع اسلامی داشته است و به طور کلی و بر اساس همین دیدگاه می توان تهاجم بی وقفه و شدید فقهای اسلام را علیه فلسفه یونانی تفسیر و توجیه کرد. زیرا این فلسفه محصول و ثمره اصالت فرد و اهمیت دادن به دیدگاه های نفسانی و ذهنی متفکران (سوبژکتیویسم) است و با روحیه اجتماعی و وحدت عمومی امت اسلامی که در «اجماع» مسلمین متبلور است سر سازگاری ندارد.
نقد نظریه دکتر سامی النشار و دکتر عبدالرحمن بدوی هر کدام از دو بخش تشکیل شده است و هر دو در یک بخش از آن اشتراک نظر دارند یعنی اینکه روح یونانی روح مبتنی بر اصالت فرد و اصالت نفسانیات و نقطه نظرهای شخصی هر فیلسوف در مقابل کل حقیقت است، یعنی عالم را از دیدگاه و زاویه نفس و فکر خود ارزیابی کردن و به اصطلاح "سوبژکتیویسم". البته هر یک از این دو نویسنده و متفکر عرب تعبیر خاص خود را دارند. بدوی می گوید که روح یونانی همه موجودات را در عرض هم می بیند و از دید او انسان و خدایان یک شأن و منزلت دارند و هر انسانی خود را هم طراز همه عوالم وجود می یابد. و البته این تفسیر بدوی تا حدودی با اساطیر یونانی قابل انطباق است. در فرهنگ اسطوره ای یونان میان عالم خدایان و عالم خاکی انسانها تمایز جوهری به چشم نمی خورد. آنها همه به یک ساحت وجود تعلق دارند، مانند موجودات طبیعی که همه در عرض هم واقعند. انسان هم در این تفکر اسطوره ای گویی کوهی است، ذره ای است، ابری یا بادی و ساحل و دریایی که می اندیشد و می تواند از بقیه موجودات سخن بگوید. ولی آیا این همه فرهنگ یونانی است؟ آیا به همین سادگی می توان برای یک قوم روح و اندیشه و فرهنگ ثابت خلق کرد!؟ آیا فلسفه یونان ادامه اسطوره های آن است؟ آیا لوگوس هراکلیتوس را می توان حتی در عرض عمومی ترین قوانین عالم طبیعت مثلا قانون جاذبه عمومی تلقی کرد و یا آنکه «هر چیزی در مطابقت با این لوگوس جریان می یابد» و یا «لوگوس است که همه اشیاء را نظم می بخشد»؟ یا آیا "راه حقیقت" پارمنیدس همان راه عقیده و محسوسات است؟ آیا مکاشفه معنوی پارمیندس که منجر به منظومه راه حقیقت شد، همان مکاشفه ای که ارابه آسمانی حامل وی را الهه های آسمانی، دختران خورشید، رهنمایی می کردند، تا پس از سیر "شب" به "روز" تا به عمق آسمان هستی، به جایی که دروازه بان آن "عدالت" بود، رسید و سپس الهه حقیقت، رازی را که بر هیچ یک از آدمیان فانی کشف نگردیده است بر او آشکار می کند زیرا که " آن میرندگان" در حالی که هیچ چیز نمی دانند، دو سره در حیرتند، زیرا درماندگی در دلشان، ذهن خطا کارشان را هدایت می کند.... و مگذار عادت ناشی از تجربه طولانی در وطول این راه بر تو فشار آورد و چشم بی توجه و گوش پر از صدا و زبان را سؤال پیچ کند، بلکه به وسیله "عقل" (لوگوس) داوری کن ... اگر از اینها که هنوز به علت قلت منابع و اطلاعات ما و راز و رمز گونه بودن محتویات آنها، قابل تأویل به معانی روزمره این جهانی نیز باشند، بگذریم، ولی آیا اگر کسی جهان شناسی افلاطون را جهان شناسی تک ساحتی و موجودات جهان وی همه را هم عرض تلقی کند جز به نادانی خود فتوا داده است؟ آیا مثل افلاطون، هم عرض با عالم سایه و اشباح است؟ و آیا "مثال خیر" که آفریننده وجود و ماهیت همه موجودات دیگر از زمینی و آسمانی است حتی با سایر موجودات مجرد عالم مثال در یک طراز قرار دارند؟ آری این گونه تفسیر از روحیه و فرهنگ یونان، آن هم از شخص دانشمندی چون آقای بدوی غیرقابل توجیه است. و آنچه در همین زمینه دکتر سامی النشار به روحیه یونانی نسبت داده است که دلالت بر یک نوع اصالت فرد معرفت شناسانه و دیدگاه گرایانه (پرسپکتیویسم) در کل فرهنگ یونانی دارد، اینجانب حقیقتا نمی توانم جز در نزد سوفسطائیان مانند پروتاگوراس و امثال وی مآخذ دیگری برای آن در بین فیلسوفان یونانی بیابم. آیا سقراط و افلاطون ضد سوفسطایی دیدگاه مبتنی بر قضاوتهای فردی و شخصی داشته اند، و یا ارسطوی واضع "ارگانون"، که ابزار جلوگیری از خطاهای فردی و شخصی عقل آدمی است؟ "سوبژکتیویسم" در معنای منفی آن که انسان را در مقابل حق مطرح می کند در قرون جدید از دکارت به بعد قابل رهگیری است و در بین اندیشمندان یونانی فقط در میان سوفسطائیان جایگاه مناسب و جدی خود را داشت و نه در بین فیلسوفان بزرگی که تاریخ فلسفه بعد از خود را رقم زده اند. و به فرض هم کسی بتواند با هر گونه تخیل شاعرانه چنین تفسیری از آراء فلاسفه یونان داشته باشد، این تفسیر آنچنان امر مقبولی نیست که امثال این نویسندگان آن را به عنوان یک واقعیت نهایی، در تفسیر عدم پذیرش فلسفه از جانب اسلام و فقها به کار گیرند. امری که در صغری و کبرای آن دهها اما و اگر است و از پاره ای از آنها در مواضع دیگری از این مقال سخن خواهد رفت.
و اما بخش دوم تحلیل آقایان که در آن اختلاف بیان و تفسیر نیز دارند، یعنی ارائه روحیه و روح مشترکی از اسلام و فرهنگ اسلامی که با فلسفه مغایرت دارد. در اینجا آقای بدوی وجود روحیه عرفانی، در اسلام و این را که در فرهنگ اسلامی "فرد" در مقابل خداوند از هیچ اصالتی برخوردار نیست، عامل ناسازگاری این فرهنگ با فلسفه یونانی می داند. یعنی وجود روح غیر شخصی و کل گرایانه در اسلام که همه چیز را در وجود خداوند ذوب می کند. باید گفت به فرض صحت این تحلیل، این در جایی بروز خواهد کرد که چنین برداشتی از واقعیت رابطه خداوند و انسان، به صورت یک واقعیت عینی، یعنی به صورت یک "حال" شخصی تحقق یابد، یعنی درباره شخص عارفی که حقیقتا در حال "سکر و محو " در حقیقت الهی است. البته مجالی برای عرض اندام و افکار شخصی باقی نمی ماند، چون شخصیتی در کار نیست، ولی در سایر عرصه ها، غیر از این مورد، یعنی در عرصه فیلسوفان غیرعارف و یا درباره متدینین و یا حق کسانی که با اندیشه های عرفانی به طور نظری سرو کار دارند، موردی برای کاربرد این تحلیل نخواهد بود، چون فکر و اندیشه به خداوند و اعتقاد به قهاریت او و ایمان به آن به هر اندازه هم که باشد، مانع تحقق وجود فردی که لازمه تفکر و اندیشه فلسفی است نخواهد شد بلکه آنهم فکری است در عرض سایر افکار، و فلسفه نیز چیزی نیست جز عرصه ارائه و بررسی اندیشه و فکر. و اگر منظور آنها وجود جو اجتماعی و فرهنگ مذهبی و متعصبانه در جوامع اسلامی است به گونه ای که مانع بروز هرگونه اندیشه غیر همسو با اندیشه خدامدارانه دینی می گردد، اگر چه از ظاهر کلام ایشان این مقصود برنمی آید، ولی اگر چنین هم باشد این مختص جوامع بسته سنی مذهب است که با یک دیدگاه بسته و ضدتعقلی مانع رشد فلسفه عقلی در جامعه خود شده اند (و این همان چیزی است که در تحلیل آقای دکتر سامی النشار و با لحن حمایت گونه، از آن، به جوامع شیعی، فرهنگ عقلی همیشه بستر مناسب و کافی برای رشد خود دانسته است و شاهد آن هم تاریخ تفکر عقلی و فلسفی در جوامع شیعی است.
منـابـع
منوچهر اکبری، محمود خاتمی- مجله فلسفه دانشگاه تهران، صفحه 86-83
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها