شخصیت جامعه از نظر قرآن، نهج البلاغه و علامه طباطبائی
فارسی 4772 نمایش |آیا قرآن برای جامعه بشری شخصیت قائل است؟
آیا قرآن برای جامعه بشری، برای اجتماع انسانها شخصیت قائل است یا این که نه، برای اجتماع شخصیتی قائل نیست و اجتماع در منطق قرآن، چیزی نیست جز همان افراد، و قرآن طرف سخنش فقط افراد است و هدفش هم افراد هستند، و غیر از افراد، چیز دیگری را در نظر ندارد و نمی بیند؟
اگر به این دید نگاه کنید، هیچ فرقی میان جامعه انسان و یک باغ پر از درخت نیست باغ پر از درخت هر چه هست درخت است، مجموع درختهاست و هر درختی برای خودش یک دنیای جداگانه دارد، هر درختی ارتباط مستقیم با آب و هوا و خاک و نور و حرارت و غیره دارد و هیچ درختی در سرنوشت درخت دیگر تاثیر ندارد، یعنی مجموع درختها یک پیکر واقعی (نه قراردادی) به نام جامعه درختان نیستند.
آیا انسانها هم از همین قبیلند که اگر در مورد انسانها بگوییم: بنی آدم اعضای یک پیکرند فقط یک تعبیر شاعرانه کرده ایم؟ یا نه، اصلا این یک واقعیت است، افراد انسان پیوندهایی واقعی با یکدیگر دارند که مردمی که با هم زندگی می کنند، طبعا و واقعا به صورت یک پیکر در می آیند و افراد اجتماع واقعا تا حدود زیادی حکم اعضا را پیدا می کنند، یعنی استقلالشان تا حدودی محو می شود و تابع آن وحدت و روحی می شوند که بر جامعه حکمفرماست.
اگر این دومی را گفتیم، آنگاه این سؤال پیش می آید که افراد که عضو جامعه هستند و جامعه خودش یک واقعیتی است (نه یک امر قراردادی) و افراد تا اندازه ای استقلالشان را از دست می دهند، تا چه حد از دست می دهند؟ صد در صد از دست می دهند یا یک درصدی دارد، مثلا بگوییم صدی پنجاه؟ البته درصدش را نمی شود معین کرد.
قرآن برای جامعه شخصیت قائل است، واقعا برای جامعه حقیقتی و واقعیتی قائل است و افراد را عضو آن واقعیت می داند افراد انسان در حکم درختان یک باغ نیستند، بلکه در حکم اعضای یک پیکرند، چون گذشته از این که مقررات اسلامی بر همین پایه گذاشته شده است (یعنی تنها جنبه فردی ندارد، نمی گوید فرد هیچ ارتباطی با افراد دیگر ندارد، بلکه برای اصلاح فرد که جزء هست، اصلاح کل را لازم می شمارد و هر فردی به خاطر خودش هم که هست مسؤول آن کل و آن جمع است) گذشته از این جهت، اساسا در قرآن به همین صورت این منطق تایید شده است و قرآن برای اقوام و به تعبیر خودش امم شخصیت قائل است، یعنی همان طور که برای فرد حیات و موت قائل است، واقعا برای جامعه حیاتی و موتی و کانه روحی قائل است، برای جامعه عمر قائل است، همین جور که عمر فرد زمانی به سر می رسد، گاهی طولانی است و گاهی کوتاه است، عمر یک جامعه هم گاهی طولانی است، گاهی کوتاه است و زمانی به سر می رسد، همان طور که هر فردی یک شعور خاص به خود دارد، جامعه هم یک شعور خاص به خود دارد و شاید به تعبیر بالاتر، همان طور که از نظر قرآن هر فردی یک کتاب دارد که ما اسمش را نامه عمل می گذاریم. «و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقیه منشورا؛ و كارنامه هر انسانى را به گردن او بسته ايم و روز قيامت براى او نامه اى كه آن را گشاده مى بيند بيرون مى آوريم.» (اسراء/ 13) یک نامه عمل دارد که آن، نامه عمل فردی است، هر امت هم یک کتاب مستقل دارد.
سخن علامه طباطبایی (ره)
ایشان می گویند علت این که مورخین اسلامی قبل از هر مورخ دیگری به این فکر افتادند که بحثهای اجتماعی را مطرح کنند و برای هر قومی از آن جهت که یک قوم است، حساب مخصوصی باز کنند و برای هر قوم و ملتی روحی قائل شوند و افرادی مثل مسعودی (در هزار سال پیش بلکه بیشتر) و بعد ابن خلدون در میان آنها ظهور کنند، تعالیم قرآن است، اینها از همین قرآن الهام گرفته اند فرنگیها هم این مطلب را قبول دارند که جامعه شناسی به عنوان یک علم، ابتکار اولیه اش از اروپاییها نیست، مبتکر اولیه اش را ابن خلدون می دانند. البته قبل از ابن خلدون هم خیلی افراد بوده اند ولی ابن خلدون به صورت کامل تری بیان کرده است، یعنی ابن خلدون بوده که در آن مقدمه خودش تصریح کرده به این مطلب که هیچ دلیلی نداریم که علوم عقلی منحصر باشد به آنچه که از قدیم به ما رسیده و یونانیان علوم را تقسیم کرده اند به نظری و عملی، و بعد علوم نظری را به شعبی تقسیم کرده اند و علوم عملی را به شعبی ممکن است علوم دیگری باشد که اصلا خود آن علم را بشر تاکنون نشناخته باشد و خود علم، جدید باشد، نه توسعه یک علم اصلا علم، علم جدیدی باشد و مدعی می شود که علم جامعه خودش یک علمی است و مثل همه علوم دیگر، موضوع و هدف و مبادی و مسائلی دارد و با هیچ علمی فرق نمی کند.
کتابش ترجمه هم شده است و بسیار کتاب پر مغزی است او برای امتها و ملتها ارتقاءها و انحطاطها قائل است و به حسب تشخیص خودش علل ارتقاءها و انحطاطها و انقراضها را ذکر می کند او به فرد کار ندارد، حکم امت و به اصطلاح امروز ملت را بیان می کند درست جامعه را موضوع یک علم مستقل و جداگانه قرار می دهد.
ایشان (علامه طباطبائی) می گویند همه اینها از خود قرآن الهام گرفته اند، چون این قرآن است که برای اولین بار در تاریخ بشریت اینچنین برای اقوام، مستقل از افراد، شخصیت قائل شد.
آیات قرآن در این زمینه
در اوائل سوره مبارکه اعراف آیاتی هست خطاب به بنی آدم به طور کلی: «یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسا یواری سوءاتکم یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة؛ اى فرزندان آدم در حقيقت ما براى شما لباسى فرو فرستاديم كه عورتهاى شما را پوشيده مى دارد و [براى شما] زينتى است و[لى] بهترين جامه [لباس] تقوا است اين از نشانه هاى [قدرت] خداست باشد كه متذكر شوند. اى فرزندان آدم زنهار تا شيطان شما را به فتنه نيندازد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند و لباسشان را از ايشان بركند تا عورتهايشان را بر آنان نمايان كند در حقيقت او و قبيله اش شما را از آنجا كه آنها را نمى بينيد مى بينند ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.» (اعراف/ 26- 27)، تا می رسد به اینجا که: «قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغی بغیر الحق و ان تشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا و ان تقولوا علی الله ما لا تعلمون؛ بگو پروردگار من فقط زشتكاريها را چه آشكارش [باشد] و چه پنهان و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است و [نيز] اينكه چيزى را شريك خدا سازيد كه دليلى بر [حقانيت] آن نازل نكرده و اينكه چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت دهيد.»
اصلا خود آن آیه فواحش را که ذکر می کند، معلوم است که می خواهد علل به پایان رسیدن را ذکر کند از آیات دیگر قرآن [نیز] این مطلب استفاده می شود که هر امتی پایانی دارد و آن وقتی که پایانش برسد، یک ذره تخلف نمی کند، نه لحظه ای پیش می افتد، نه لحظه ای پس، اینچنین قطعی و ضروری است.
در این تفسیر در ذیل آیه قبل از این آیات که خطاب به بنی آدم می گوید: ای بنی آدم! شما در روی زمین زندگی می کنید و در روی زمین می میرید و بعد، از همین زمین هم مبعوث خواهید شد می فرماید مفاد این آیه این است: ان الامم و المجتمعات لها اعمار و آجال نظیر ما للافراد من الاعمار و الاجال برای امتها و اقوام هم عمر و اجل است آنچنان که برای افراد هست.
آیه دیگر آیه 108 سوره انعام است گفتیم که می گویند هر قوم هم یک نوع شعور و یک نوع احساسی دارد غیر از احساس فرد و مختصات احساسی یک فرد شما می بینید که هر قوم و ملتی در اثر این که با یکدیگر زندگی کرده و تحت تاثیر یک گونه علل (علل طبیعی و جغرافیایی، علل اجتماعی و علل نژادی) قرار گرفته اند، طبعا همه مردم دارای یک روحیه خاص می شوند که امروز روی روحیه ملل تکیه می شود و حتی کتابهایی هم در همین زمینه ها به نام روحیه ملل نوشته می شود، روحیه ملت آلمان، روحیه ملت فرانسه و غیره.
قرآن در بعضی آیات خودش مطلب را به این تعبیر بیان می کند، خطاب می کند به یک مردمی که عملشان فحاشی است و فحش می دهند، قرآن نهی می کند حتی مسلمین را، می گوید به بتها و هر چیز دیگری که مورد احترام دیگران است، فحش ندهید، سب نکنید، البته نه به آن ملاکی که امروز می گویند که هر چیزی که بشر برای آن احترام قائل شد، خود به خود احترام پیدا می کند، اگر بتی مورد احترام بشر شد، چون بشر به آن احترام می گزارد و بشر محترم است، پس او هم باید محترم باشد! نه، چنین اصلی از قرآن استنباط نمی شود، بلکه برعکس استنباط می شود: به خاطر توجه دادن به عکس العملش، می گوید وقتی که شما به معبود و مقدسات آنها فحش بدهید، آنها هم به مقدسات شما فحش می دهند، اصلا فحش را کنار بگذارید.
در نهج البلاغه است در جنگ صفین امیرالمؤمنین دیدند که اصحابشان به معاویه و اصحاب معاویه و شاید به بالاترها فحش می دهند، فرمود: «انی اکره لکم ان تکونوا سبابین؛ من خوش ندارم که شما فحاش و سباب باشید.» (نهج البلاغه/ خطبه 204) بلکه برعکس حرف خوب بزنید، سخنتان دعا باشد، بگویید خدایا! میان ما و این دشمنانمان اصلاح کن، آنها را به راه خیر هدایت کن.
قرآن می فرماید: «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم کذلک زینا لکل امة عملهم ثم الی ربهم مرجعهم فینبئهم بما کانوا یعملون؛ و آنهايى را كه جز خدا مى خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ايشان را از آنچه انجام مى دادند آگاه خواهد ساخت.» (انعام/ 108) حال چرا این را به خدا نسبت داده یا نداده، داستان دیگری است، ولی اساس مطلب این است که هر امتی عمل خودش را زیبا احساس می کند، هر امتی اصلا احساس و درکشان درباره نوع کاری که آن را پسندیده اند، با احساس و درک یک امت دیگر فرق می کند، کاری را که اگر به یک امت دیگر عرضه بداری، آن را زشت می داند، این امت آن را زیبا می داند، این خودش دلیل بر آن است که گاهی یک امت دارای نوعی احساس و درک می شود که یک امت دیگر ندارد. آیه دیگر که آن هم خیلی عجیب است، در سوره جاثیه است.
صریح آیه قرآن است که در قیامت به انسان کتابی عرضه می شود که در اصطلاح مذهبی شایع امروز ما نامه اعمال می گویند به طور کلی قرآن دائما این مطلب را تکرار می کند، و صرف این را نمی گوید که هر چه شما می کنید ما می دانیم، بلکه می گوید هر چه هر فرد بشر انجام می دهد، در کتابی ثبت می شود و هیچ کار کوچک یا بزرگی نیست مگر این که در آن کتاب ثبت می شود و وقتی انسان در قیامت محشور می گردد و آن کتاب را به او عرضه می دارند، حیرت می کند و می گوید: «ما لهذا الکتاب لا یغادر صغیرش و لا کبیرش الا احصیها؛ و كارنامه [عمل شما در ميان] نهاده مى شود آنگاه بزهكاران را از آنچه در آن است بيمناك مى بينى و مى گويند اى واى بر ما اين چه نامه اى است كه هيچ [كار] كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته جز اينكه همه را به حساب آورده است و آنچه را انجام داده اند حاضر يابند و پروردگار تو به هيچ كس ستم روا نمى دارد.» (کهف/ 49) تا این مقدارش هیچ شک و تردیدی در آن نیست، حال آن کتاب چگونه کتابی است، آیا واقعا کتابی است از جنس کاغذ و افرادی هستند با کاغذ و قلم، و بعد آن را به دست اشخاص می دهند، بنابراین افراد باسواد می توانند بخوانند و افراد بیسواد نمی توانند، و به چه زبانی می نویسند؟ یا اینکه آن کتاب، بیرون از وجود خود انسان نیست و نوشتن اعمال انسان در کتاب، جز این نیست که صورت هر عمل به نحوی در وجود خود انسان باقی می ماند و وقتی که وجود انسان از این حالت اجمال و بساطت خارج و گویی باز می شود، تمام اعمال خودش را از اول تا آخر عمر در مقابل خودش و با خودش و توام با خودش مجسم می بیند در این دنیا وقتی نگاه می کند، خودش را روی خط زمان در زمان حال می بیند و گذشته و آینده از او پنهان است، ولی در قیامت یکمرتبه اوست با تمام آنچه که در همه زمانها انجام داده، خودش را با تمام زمانهای خودش و کارهایی که در زمانها کرده توام می بیند.
عده ای این جور استنباط می کنند، می گویند: «و نخرج له یوم القیامة» (اشاره دارد به آیه 13 سوره اسراء) بیرون می آوریم نشان می دهد که گویی چیزی در جایی مخفی است، آن را بیرون می آورند، و این جز آنکه از درون خود انسان بیرون کشیده می شود، چیز دیگری نیست. ولی آیا فقط هر فرد از آن جهت که یک فرد است یک کتاب و نامه دارد؟ و یا یک امت هم از آن جهت که یک امت است نامه ای دارد؟
این آیه چنین می گوید: «و تری کل امة جاثیة» در روز قیامت در ابتدای کار، هر امتی را می بینی در حالی که روی زانوی خودشان تکیه کرده اند و این جور خلاصه به زانو در آمده اند و منتظرند که سرنوشتشان به دستشان داده شود، بعد می گوید: «کل امة تدعی الی کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون؛ و هر امتى را به زانو در آمده مى بينى هر امتى به سوى كارنامه خود فراخوانده مى شود [و بديشان مى گويند] آنچه را مى كرديد امروز پاداش مى يابيد.»
در این آیه هم باز ایشان تصریح می کنند که: و یستفاد من ظاهر الایة ان لکل امة کتابا خاصا بها از این آیه ظاهر می شود که هر امت یک کتاب مخصوص به خود دارد کما ان لکل انسان کتابا خاصا به [همان طور که هر انسانی کتابی مخصوص به خود دارد].
این طبعا لازمه آن حرف هم هست، یعنی اگر بنا شد که جامعه یک وحدت واقعی و یک شخصیت واقعی جدا از شخصیت فرد داشته باشد و خودش یک شخصیت باشد و جامعه صرف مجموع نباشد و غیر از روح فردی یک روح اجتماعی نیز بر انسانها حکومت کند، طبعا باید آن هم یک کتابی داشته باشد و نمی تواند نداشته باشد.
آیه دیگر در سوره یونس است که می فرماید: «و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط و هم لا یظلمون؛ و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود.»
اینجا می گویند یک نوع حذف و اضماری هست، پیغمبرشان می آید آنها را هدایت می کند، بعد بعضی مردم قبول می کنند و بعضی تکذیب می کنند، و بالاخره به حق در میان آنها حکم خواهد شد.
بعد می گوید: «و یقولون متی هذا الوعد ان کنتم صادقین» چون پیغمبر اکرم به کفار قریش می فرمود: من پیامبری هستم در میان شما و اگر تکذیبم کنید، سنت الهی این است که هلاک بشوید، نه یک فرد، بلکه این جامعه ای که نمی پذیرد، هلاک شود، اینها به مسخره می گفتند: «متی هذا الوعد ان کنتم صادقین؛ حالا هلاک ما کی می خواهد عملی شود؟» «قل لا املک لنفسی ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله؛ بگو آنچه می گویم به دست من نیست، من نیستم که می خواهم شما را هلاک کنم، اراده فرد من نیست، من حتی مالک ضرر و نفع خودم جز این که خدا بخواهد، نیستم.» یعنی همه چیز به دست خداست بعد سنت خدا را بیان می کند: «لکل امة اجل» ولی بدانید که مشیة الله چنین است که برای هر قومی پایانی هست، اجلی و عمری هست «اذا جاء اجلهم فلا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون؛ آنگاه که پایان کارشان برسد، نه یک لحظه جلو می افتد، نه یک لحظه عقب.» (یونس/ 48- 49)
در این تفسیر عین همین مطلب را اندکی مفصل می گوید. می فرماید: وقتی که اینها گفتند: تو که می گویی ما هلاک می شویم، پس کی؟ وقتش را تعیین کن، جواب این سؤال دو گونه داده شده است: اول آنکه این غیب است و غیب را جز خدا نمی داند و این امری است که در دست خداست، و دوم آنکه در عین اینکه غیب است، یک امر ضروری الوقوع و به اصطلاح امروز اجتناب ناپذیر است و اما الثانی اعنی ذکر ضرورش الوقوع فقد بین ذلک بالاشارش الی حقیقة هی من النوامیس العامة الجاریة فی الکون خواسته به یک ناموسی که در هستی جریان دارد اشاره بفرماید که تنحل بها العقدش اشکال به آنجا حل می شود هی ان لکل امة اجلا لا یتخطاهم و لا یتخطونه فهو اتیهم لا محالة (المیزان/ ج10 ص73) که آیه فرمود: «لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون»
آیات دیگری هم البته در قرآن هست ولی گویا دیگر تردیدی در این قضیه باقی نمی ماند که اسلام برای جامعه واقعا شخصیتی قائل است و عرض شد که مقررات اسلامی هم در این زمینه بر همین مبناست که فرد را کاملا مستقل نمی داند، اصلا امر به معروف و نهی از منکر برای این است که محیط باید اصلاح بشود که تا محیط (یعنی جامعه و روح اجتماعی) اصلاح نشود، فرد توفیق صد در صد پیدا نمی کند.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان- جلد 2 صفحه 143- 151
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها