بدرفتاری های عایشه با دیگر همسران پیامبر اکرم
فارسی 5691 نمایش |رشک و حسادت، غیرت زنانگی و خشونت طبع عایشه، ام المؤمنین به صور گوناگون ظاهر شده است. نمونه هایی از آنها را در طرز برخورد با سایر بانوان رسول خدا (ص) می توان دید، در زیر به تعدادی از این برخوردها اشاره می کنیم:
عایشه و صفیه:
عایشه و صفیه در یک برخورد داخلی یکدیگر را به باد ناسزا گرفته به شماتت و سرکوفت زدن به یکدیگر برخاستند. رسول خدا که از اختلافات و دعوای آن دو با خبر شده بود به صفیه که از سرکوفت های عایشه و فخرفروشی اش سخت ناراحت و منقلب شده بود فرمود: تو چرا به او نگفتی که من پدرم هارون است و عمویم موسی؟
عایشه خود می گوید: به عنوان شکایت به رسول خدا گفتم که صفیه چنین و چنان است و از او به بدی یاد کردم، رسول خدا در پاسخم فرمود: درباره ی صفیه سخنی گفتی، که پلیدیش دریائی را آلوده می کند.
صفیه می گوید: در حالیکه گریه می کردم رسول خدا وارد شد و چون گریه و زاری مرا دید فرمود: دختر حی! چرا گریه می کنی؟! شنیده ام که عایشه و حفصه به بدگوئیم نشسته اند!!
با سوده:
موضوع دعوا و کتک کاری ام المؤمنین عایشه با سوده! چنین اتفاق افتاده بود که روزی عایشه شنید سوده شعری به این مضمون زیر لب زمزمه می کند «عدی و تیم (نام دو قبیله بوده است) در پی آن هستند تا هم پیمانی برای خود دست و پا کنند.» ام المؤمنین پس از شنیدن شعر سوده سخت از کوره در می رود و روی به حفصه دختر عمر کرده می گوید: سوده دارد با شعرش تنها به من و تو گوشه می زند، من این بی ادبی را تلافی خواهم کرد، وقتی که دیدی من با او گلاویز شدم، تو هم به کمک من بیا! پس برمی خیزد و خود را به سوده رسانیده و گریبانش را گرفته او را به زیر باران مشت و لگد خود می گیرد. البته حفصه نیز طبق اشاره ی قبلی به پشتیبانی از ام المؤمنین برمی خیزد، ام سلمه هم که ناظر بر جریان بوده به یاری سوده می شتابد و بدینسان چهار زن خشمگین و کینه توز رویاروی یکدیگر قرار می گیرند و در نتیجه کتک کاری آنها سر و صدا بالا و بالاتر می رود! خبر به پیغمبر خدا می دهند که بانوانت به جان هم افتاده اند! آن حضرت می آید و خطاب به آنها می فرماید: وای بر شما! آخر شما را چه می شود؟! عایشه جواب می دهد: ای رسول خدا! مگر نشنیدی که سوده می خواند: «عدی و تیم تبتغی من تحالف»!! وای بر شما! اشاره ی این شعر نه به تیم تو، و نه به عدی اوست. بلکه مراد عدی و تیم از قبائل بنی تمیم است.
با زنان بی مهریه!
عایشه می گوید: بر زنانی که بدون چشم داشت به مهریه، خود را به رسول خدا عرضه می داشتند و خواستار همسری با آن حضرت می شدند، خونم به جوش می آمد و از شدت خشم و نفرت می گفتم: مگر زن آزاده و با شخصیت هم خود را می بخشد؟! به خصوص وقتی که این آیه آسمانی نازل شد: از همسران خویش هر کدام را که می خواهی از خود دور کن، و هر کدام را که می خواهی با خود میدار، و بر تو گناهی نیست تا از آنها که برکنارشان داشته ای، دیگر بارش به خود بخوانی: روی به رسول خدا کرده به او گفتم: می بینم که خدا هم در برآوردن خواسته های دلت روی موافق نشان می دهد.
ابن سعد در کتاب طبقات خود، به طور مفصل پیرامون بانو، یا بانوانی که بدون چشم داشت مهر خود را به رسول خدا عرضه داشته خواستار همسری آن حضرت می شدند قلمفرسائی کرده به خصوص بانوی مورد اشاره آیه کریمه قرآن را ام شریک و بنام غزیه معرفی کرده است و به همین مطلب نیز ابن حجر در کتاب اصابه خود مفصل اشاره کرده است.
اما به طور کلی دانشمندان در ذکر نام و کنیه آن بانو که بویژه مورد اشارۀ قرآن است اختلاف دارند و این اختلاف گویا از آنجا ناشی شده باشد که بانو یا بانوانی که بدین سان خواستار همسری رسول خدا شده اند و مورد بی مهری و حسادت و احیانا خشم و نفرت ام المؤمنین عایشه واقع گردیده اند بیش از یک تن باشد اگر چه آیه شریفه فقط درباره یک تن از آنها نازل شده است و متأسفانه آن بانو که مورد اشاره آیه کریمه می باشد تاکنون به درستی شناخته نشده است.
اما دلیل اینکه چنان زنانی بیش از یک تن بوده اند این است که عایشه خشم و نفرت خود را نسبت به ایشان به لفظ جمع ادا کرده می گوید: آنت اغار علی اللائی وهبن...من بر بانوانی که بدون چشم داشتن به مهری خواستار همسری...
احمد در مسندش نیز همین موضوع را با ضمیر جمع به ام المؤمنین نسبت داده می نویسد: او (عایشه) بانوانی را که بی مهر خواستار همسری با رسول خدا شده خویشتن را به آن حضرت بخشیده بودند به باد ملامت و سرزنش گرفت...
مسلم در صحیح خود از قول هشام روایت می کند: خوله دختر حکیم از جمله زنانی بود که بی مهر خواستار همسری رسول خدا شد و خویشتن را به آن حضرت بخشید و عایشه که از این خبر سخت ناراحت شده بود گفت: این برای یک زن خجالت آور نیست که خود را به مردی ببخشد، و بی مهر خواستار همسری او شود.
با ملکیه:
پیغمبر خدا پس از فتح مکه، ملیکه دختر کعب را به عقد خود درآورد. کعب پدر ملیکه به هنگام فتح مکه به دست خالدبن ولید کشته شده بود.
می گویند که ملیکه زنی زیبا و جذاب بوده است و گویا در بر انگیختن خشم و نفرت عایشه از این وصلت این موضوع نقشی اساسی به عهده داشته است چه عایشه با موقع شناسی خاص خود، و احساسات تند و سرکش زنانگی خویش بر ملیکه وارد شد و گفت: خجالت نمی کشی از اینکه به قاتل پدرت شوهر کرده ای؟!!
ملیکه با همین توبیخ و سرزنش به سادگی از عایشه فریب خورد و از رسول خدا دوری جست! در نتیجه پیغمبر خدا نیز او را طلاق داد. بستگانش نزد پیغمبر آمدند و گفتند: ای رسول خدا! او خیلی جوان است، او فریب خورده و در این بازتاب که از خود نشان داده است از خود رأیی نداشته او را ببخشای و بازگردان: اما رسول خدا دیگر نپذیرفت.
با اسماء:
اسماء دختر نعمان از قبیله ی کنده، یکی از زنان مورد رشک عایشه بوده. رسول خدا اسماء را به عقد خود درآورد. عایشه که به این قبیل موضوعات سخت حساس بود غریبه بودن اسماء را دست آویز خود قرار داد و به طعنه گفت: حالا دیگر نوبت به غریبه ها رسیده است و آنها هم او را به زودی از ما می گیرند و به خود اختصاص می دهند.
هیئتی به نمایندگی از طرف افراد قبیله کنده به خدمت پیغمبر رسید، نعمان پدر اسماء نیز جزء آن هیئت بود و رسول خدا اسماء را از او خواستگاری کرد.
چون بانوان پیغمبر خدا اسماء را دیدند، بر او رشک بردند و برای اینکه او را از چشم پیغمبر بیندازند به نیرنگ متوسل شده به او گفتند: اگر می خواهی سفیدبخت شوی، وقتی که پیغمبر بر تو وارد می شود به او بگو، از تو به خدا پناه می برم!
اسماء به سادگی فریب خورد و چون رسول خدا به اطاق قدم گذاشت و به سویش رفت.
اسماء گفت: از تو به خدا پناه می برم. پیامبر در جواب فرمود: هر کس که به خدا پناه ببرد، در امان او است. حالا به خانه ات برگرد و خشمگین از اطاق بیرون آمد.
داستان اسماء را حمزه ابن ابو اسید ساعدی، از قول پدرش چنین نقل می کند: رسول خدا اسماء دختر نعمان از قبیله جون و کنده را به عقد خود درآورد و مرا فرستاد تا او را آوردم. پس از آمدن اسماء، عایشه و حفصه با یکدیگر قرار گذاشتند که یکی او را خضاب کند و دیگری سرش را شانه زند. در همین میان بود که یکی از آن دو به اسماء گفت: پیغمبر خدا، از زنانی که به او بگویند، از تو به خدا پناه می برم، خوشش می آید! تو هم اگر می خواهی نزد او عزیز باشی این را بگو. پیغمبر بر اسماء وارد شد، و او طبق تعلیمی که یافته بود خطاب به رسول خدا گفت: از تو به خدا پناه می برم! رسول خدا با شنیدن سخن اسماء، آستینش را مقابل صورت خود گرفت و چهره در پس آن پنهان کرد و سه بار فرمود: به پناهگاه پناه بردی؛ آنگاه از اطاق بیرون آمد و به من فرمود: ابو اسید! او را به خانواده اش بازگردان، و دو قواره کرباس به او هدیه کن.
اسماء که از این پیش آمد یکه خورده و از نیرنگی که به او زده بودند بسیار منقلب و ناراحت شده بود، همیشه با تأثر و تأسف از آن یاد می کرد و می گفت: دیگر مرا اسماء نخوانید. بلکه نام مرا «بدبخت» بگذارید و مرا چنین صدا کنید «ادعونی الشقیه» از این داستان ها نیز چنین بر می آید، بانوانی که بنا به تعلیم ام المؤمنین از پیغمبر اسلام به خدا پناه برده اند بیش از یک تن بوده اند.
با ماریه:
مقوقس فرمانروای اسکندریه در سال هفتم از هجرت، ماریه (ماریا) و خواهرش شیرین را به همراهی برادرشان مابور که مردی سخت پیر و فرتوت بود، در معیت حاطب ابن ابی بلتعه فرستادۀ رسول خدا، به خدمت پیغمبر اسلام هدیه فرستاد و هزار مثقال طلا، و بیست دست لباس حریر، و استر معروف خود به نام (دلدل)، و درازگوش مخصوص خویش را به اسم (عفیر) نیز پیشکش کرد. حاطب در بین راه اسلام را به ماریا، و خواهرش عرضه کرد و آن دو را به پذیرش اسلام تشویق نمود و در نتیجه هر دو مسلمان شدند اما مابور تا ورود به مدینه و درک خدمت پیغمبر بر دین خود باقی ماند.
رسول خدا ماریه را به خود اختصاص داد و او را در خانه ای که در محله عالیه بود، و امروز به مشربه ام ابراهیم معروف است منزل داد و به رسم زنان آزاده در پس پرده حجاب نگهداری فرمود و با وی ازدواج کرد. ماریه باردار شد و هم در آن خانه وضع حمل کرد و پسری بدنیا آورد به هنگام زادن ابراهیم، سلمی کنیز رسول خدا قابلگی ماریه را بعهده داشت، و ابورافع شوهر سلمی مژده تولد ابراهیم را به رسول خدا داد و رسول خدا نیز به پاس این بشارت او را به هدیه ای سرافراز فرمود.
ولادت ابراهیم به سال هشتم از هجرت اتفاق افتاد و انصار که از وجود این فرزند بسیار خوشحال شده بودند در کمک به ماریه و انجام نیازهای او بر یکدیگر پیش دستی می کردند و کوشش داشتند که کار خانه ماریه سبک شود و تنها به رسول خدا بپردازد چه علاقه آن حضرت را به ماریه درک کرده بودند.
از این رو دیگر بانوان رسول خدا چون از تولد ابراهیم آگاهی یافتند آتش رشک و حسادتشان بر ماریه تندتر گردید و زبان اعتراض و شکایتشان گشوده تر گشت. اما هیچ یک از آنان در این مورد به پای ام المؤمنین عایشه نمی رسید. عایشه خود چنین تعریف می کند: نسبت به هیچ زنی به اندازه ی ماریه رشک و حسادتم تحریک نشده است. ماریه بسیار زیبا بود و مویی مجعد و پیچیده داشت و سخت مورد علاقه و مهر رسول خدا بود. پیغمبر خدا ابتدا ماریه را در خانه حارثه فرزند نعمان جای داد و چون ما از نزدیک علاقه و محبت رسول خدا را نسبت به او حس می کردیم بنای بدرفتاری و مخالفت با ماریه را گذاشتیم و آنقدر کوشیدیم تا سرانجام ماریه از دست ما به تنگ آمد و شکایت به رسول خدا برد. پیغمبر هم او را به عالیه تغییر مکان داد و همانجا به نزدش می رفت و این بر ما خیلی گران می آمد. به خصوص آتش ناراحتی و رشک و حسادت ما وقتی اوج گرفت که خدا به ماریه پسری داد در حالی که ما را از داشتن فرزندی محروم ساخته بود.
و نیز می گوید: چون ابراهیم به دنیا آمد، روزی رسول خدا (ص) کودک را نزد من آورد و به من فرمود: ببین چقدر به من شباهت دارد؟ گفتم: نه. تصادفا اینطور نیست، هیچ شباهتی هم به تو ندارد!! فرمود: آیا شباهت سفیدی، و بدن او را با من نمی بینی؟! گفتم: البته، به هر کس که شیر گوسفند بدهند سفید و فربه می شود.
بر اثر همین حرکات و رشک ها و حسادت های ام المؤمنین عایشه و حفصه نسبت به ماریه بود که سوره ی تحریم نازل گردید.
منـابـع
سیدمرتضی عسگری- نقش عایشه در تاریخ اسلام- ج1 صفحه 96-104
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها