داستان اخلاص یک پیرزن

فارسی 1401 نمایش |

ماجرایی نقل شده، بدین مضمون که مردم نیشابور سهم امام را جمع کردند و مبلغ زیادی شد. پنجاه هزار درهم نقره و سی هزار دینار طلا، و دو هزار توپ پارچه که همه سهم امام(ع) بود. محمدبن علی نیشابوری که مرد معتمدی بود، انتخاب شد؛ تا آنها را خدمت امام کاظم(ع) ببرد. او پول ها را بسته بندی کرد. چند ورق هم نوشتند که در آن مسائلی را از امام(ع) سؤال کرده بودند. به این منظور که امام را از طریق جواب مسائل بشناسند. در زیر سؤالات هم جایی برای مهر و موم کردن مشخص کردند و به او دادند و گفتند: اینها را ببر و این سؤال ها را بده. فردایش هم بگیر. ببین اگر در این اوراق باز شده باشد، بدان که امام نیست. پول ها را برگردان و به او نده. اگر دیدی درش باز نشده و جواب ها داده شده بدان که امام است، پول ها را به او بده. وقتی خواست حرکت کند، پیرزنی عصاکوبان آمد و فقط یک درهم با یک کلاف نخ دستش بود که خودش آن را رشته بود، بر حسب ظاهر خجالت می کشید که دیگران این همه پول داده اند و او فقط یک درهم با یک کلاف نخ اورده، وقتی خواست بدهد گفت: (ان الله لا یستحسی من الحق)؛ «حق وقتی داده می شود خدا از قبول آن ابایی ندارد»، یعنی من چیزی ندارم، فقط همین یک درهم است با این کلاف نخ و آنها را به خدا تحویل می دهم. این جمله را گفت و آن مرد هم تحویل گرفت و وسط بارش انداخت و حرکت کرد. بعد از چند روز با زحمات فراوان به مدینه رسید و با زحمت زیادی خانه ی امام(ع) را پیدا کرد، چون امام (ع) تحت نظر بود و به این سادگی نمی شد با ایشان ملاقات کرد، به هر حال در خانه ی امام را پیدا کرد و رفت. تا چشم امام به او افتاد، بعد از سلام و جواب فرمود: من جواب سؤال ها را داده ام. او تکان خورد که من هنوز سؤال ها را نداده ام. ایشان می فرمایند من جواب ها را داده ام. مرد وقتی بسته ی اوراق را باز کرد دید در سؤال ها اصلا باز نشده و مهر و موم سرجای خودش است، ولی جواب ها داده شده است، بعد فرمود: آن یک درهم شطیطه را بیاور. او هنوز نگفته بود که چه کسی پول داده و چقدر داده است. فرمود: آن یک درهم شطیطه را با آن یک کلاف نخ بیاور، بقیه را به صاحبانش برگردان. مرد تعجب کرد که اولا هنوز مسائل باز نشده جواب ها داده شده بود و ثانیا همه ی پول ها مردود است به جز این یکی. یک درهم را با کلاف نخ اورد و تحویل داد. امام (ع) موقعی که تحویل می گرفت، همان جمله را که شطیطه موقع تحویل دادن گفته بود، فرمود: (ان الله لا یستحسی من الحق)؛ بعد فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه را که در آن چهل درهم است به شطیطه هدیه می کنم. او یک درهم سهم امام داد، امام هم چهل درهم به او هدیه داد و فرمود: چون او یک کلاف نخ برای ما فرستاده، من هم یک قطعه از جامه های کفنی خودم که خواهر من حلیمه با دست خود رشته است، برای شطیطه می فرستم. هم سلام مرا به او برسان و هم این کیسه ی چهل درهمی هدیه ی مرا به او بده و هم در مقابل کلاف نخ او جامه ی کفنی مرا به او بده و به او بگو از آن روز که این کیسه ی درهم به دستت می رسد تا نوزده روز دیگر زنده هستی. در این مدت 16درهم ان را خرج خودت کن. بقیه را هم صدقه بده. برای نماز بر جنازه ات من خودم خواهم آمد. آن مرد وقتی به نیشابور برگشت، دید آنهایی که پول به او داده بودند، همه از دینشان برگشته اند و فطحی مذهب[*] شده اند و تنها شطیطه در مذهب حق باقی مانده است. شطیطه همان گونه که امام فرموده بود، نوزده روز بعد از بازگشت آن مرد از دنیا رفت و امام(ع) طبق وعده برای نماز بر جنازه اش تشریف فرما شد.

[*] فطحی مذهب، کسانی هستند که به امامت عبدالله افطح، فرزند امام صادق(ع) معتقدند.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی(1)- صفحه ی 72 الی 74

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها