نمونه هایی از جاسوسی اطلاعات دشمن، در عصر پیامبر (ص)
فارسی 2708 نمایش |از روزی که پیامبر در مدینه تشکیل حکومت داد پیوسته مأمورانی را استخدام می کرد تا او را از اوضاع و جنب جوشهای خارج از محیط اسلام آگاه سازند، حتی یکی از علل پیروزی های سیاسی و نظامی مسلمانان، داشتن تشکیلات منظم و دقیق اطلاعاتی بوده است و چون به این موضوع اهمیت فراوانی قائل بودند، در این کار بیش از دیگران کارآئی و کفایت داشتند، به همین ملاحظه، کارهای جاسوسی و کسب خبر اسرار نظامی به نیکوترین شکل انجام می گرفت. مأموران برای انجام این مقصود حتی با لباسهای مبدل به داخل دشمن نفوذ می کردند و به اشکال مختلف خود را به هر جا می رساندند و آنچه از اوضاع دشمن دیده و یا شنیده بودند به پیامبر گزارش می گردند، این بود پیامبر تصمیمات لازم را به موقع می گرفت و هیچ وقت در مقابل دشمن غافلگیر نمی شد و چه بسا لشکر اسلام حملات خود را صبحگاهان آغاز می کرد در حالی که دشمن هنوز خواب بود. قرآن در این آیه به این مطلب اشاره می کند: «والعادیات ضبحا فالموریات قدحا فالمغیرات صبحا» (سوره عادیات / آیات 1-3)، «سوگند به اسبان دونده (در جهاد) نفس زنان، آتش افروزان از سنگها به سمهایشان پس پیکار کنندگان بامداد.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در یکی از جنگها، علی (ع) را به عنوان فرمانده سپاه به منطقه ای فرستاده، به او فرمود: «روزها را کمین کن، بامداد بر دشمن شبیخون بزن و کسی که برای تو از دشمن خبر می آورد، از خود جدا نکن.» علی (ع) طبق فرمان پیامبر حرکت کرد، شبها از بیابان ناهموار و سنگلاخ گذشته، بامدادان بر دشمن یورش بردند و او را مغلوب ساختند، در این موقع آیات قبلی نازل گردید. اینک نمونه هائی در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم:
1- در جنگ بدر، پیامبر با یک سرباز دلاور مسافتی راه رفتند و بر رئیس قبیله ای وارد شدند و به او گفتند: «از قریش و محمد و یاران او چه اطلاعی داری؟» وی در پاسخ گفت: «به من گزارش داده اند که محمد و یاران او چنین روزی از مدینه حرکت کرده اند، اگر گزارش دهنده راستگو باشد، اکنون او و یاران او در چنین نقطه ای هستند ( نقطه ای را نشان داد که ارتش اسلام در آنجا موضع گرفته بودند) و همچنین به من خبر رسیده است که قریش در چنین روزی از مکه حرکت کرده است، اگر گزارش رسیده صحیح باشد، ناچار اکنون در فلان نقطه هستند ( نقطه ای را معین کرد که قریش درست در آنجا تمرکز داشتند.»
2- یک گروه گشتی که در میان آنها زبیر بن عوام و سعدبن ابی وقاص بود به فرماندهی علی (ع) کنار آب «بدر» رفتند تا اطلاعات بیشتری به دست آورند، و این نقطه معمولا مرکز تجمع افراد مختلف بود. گروه مزبور در اطراف آب به شتر آبکشی با دو غلام که متعلق به قریش بودند برخورد کردند و هر دو را دستگیر نمودند و به حضور پیامبر گرامی آوردند، پس از بازجوئی معلوم شد که یکی از آن دو غلام متعلق به «بنی الحجاج» و دیگری به «بنی العاص» است و مأمورند که آب به اردوی قریش برساند. پیامبر از آنها پرسید که قریش کجا هستند؟ گفتند پشت کوهی که در بالای بیابان قرار گرفته است. سپس از تعداد نفرات پرسید، گفتند: تحقیقا نمی دانیم. فرمود: روزی چند شتر می کشند؟ گفتند: یک روز ده شتر، و روز دیگر نه شتر. حضرت فرمود: «نفرات آنها بین نهصد و هزار است»، بعد از سران آنها سوال نمود. گفتند: عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ابوالبختری بن هشام، ابوجهل بن هشام، حکیم بن حزام و امیه بن خلف و..... در میان آنها هستند، در این هنگام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: جگر پاره های خود را بیرون ریخته است سپس دستور داد آن دو نفر باز داشت شوند تا تحقیقات لازم به عمل آید.
3- پیامبر گرامی در ماه رجب گروهی از مهاجران را به فرماندهی عبدالله بن جحش که تعداد آنها به 18 نفر بالغ می شد، مأموریت داد و نامه ای برای فرمانده نوشت و سر نامه را هم بست و دستور داد مادامی که دو روز راه نرفته است، نامه را باز نکند و بعدا نامه را بگشاید و به مضمون آن عمل کند و کسی هم نباید از دستور آن سرپیچی نماید. پوشیده داشتن اسرار نظامی، در دانش های نظامی دارای اهمیت بارزی است و حفظ اسرار نظامی و پنهان کاری آن، جزو اساس کارهای نظامی است. تاریخ ثابت می کند که پیغمبر اسلام بر این موضوع اهمیت زیادی قائل بود. و اولین سریه ای که در آن «عبدالله بن جحش اسدی» را برای قافله دشمن مأمور کرد و بر او نامه داد و فرمان داد که پس از دو شب ره سپردن آن را بگشاید، هنگامی که «عبدالله بن جحش» دو روز راه رفت، سر نامه را باز کرد، دید در آن نامه خطاب به وی نوشته شده: «وقتی که به نامه من نگاه کردی، به حرکت خود ادامه بده تا اینکه وارد «نخله» بین مکه و طائف شوی و در آنجا مواظب اوضاع قریش باش و ما را از اخبار آنها مطلع ساز.» چون عبدالله بن جحش این نوشته را دید، گفت: در این جا می بینیم، پیامبر به فرمانده گروه دستور می دهد، حتی خودش نیز از مضمون نامه آگاه نشود، از ترس این که مبادا خبر در بین مردم پخش شود و به گوش قریش برسد و در نتیجه، نقشه و طرح پیامبر بی اثر گردد.
4- «نعیم بن مسعود» نقشه جاسوسی را در جنگ احزاب چنان ماهرانه ریخت که توانست سپاه عرب را متفرق سازد. وی که تازه مسلمان شده بود به خدمت پیامبر آمد و گفت: «من یک فرد تازه مسلمانی هستم و با تمام این قبائل دوستی دیرینه دارم ولی آنان از اسلام آوردن من آگاهی ندارند، اگر دستور دارید بفرمایید اجرا کنم.» پیامبر فرمود: «کاری کن که این جمعیت پراکنده شود.» «نعیم» مقداری اندیشید، نخست سراغ قبیله بنی قریظه رفت که در حقیقت ستون پنجم دشمن بود و مسلمانان را از پشت سر تهدید می کردند. وی وارد دژ بنی قریظه گردید و مراتب دوستی و صمیمیت خود را به رخ آنها کشید و از هر دری سخن گفت به طوری که اعتماد «بنی قریظه» را به خود جلب نمود. سپس افزود: «موقعیت شما با احزاب متحد یعنی قریش و غطفان فرق دارد زیرا مدینه مرکز زندگی فرزندان و زنان شماست و تمام ثروت شما در این جا قرار گرفته است و لذا برای شما ممکن نیست از این نقطه به جای دیگر منتقل شوید، ولی احزاب متحد که به جنگ محمد آمده اند، محل زندگی و تجارت آنها بیرون از مدینه است. اگر آنان در جنگ پیروز شوند به هدف خود رسیده اند و اگر در این راه شکست بخورند، فورا از این نقطه دور می شوند ولی شما در چنگال قدرت مسلمانن قرار خواهید گرفت، من تصور می کنم صلاح شما در این است که اکنون که به احزاب پیوسته اید، در تصمیم خود باقی بمانید ولی برای اینکه از احزاب مطمئن شوید، چند نفر از اشراف و سران آنها را به عنوان گروگان بگیرید، تا در روز سختی شما را رها نکنند، تا آخرین نفس با محمد نبرد نمایند.» نظر «نعیم» به اتفاق آراء به تصویب رسید و او مطمئن شد که سخن وی در دل آنها کاملا موثر افتاد. سپس به اردوگاه احزاب رفت، او با سران قریش سوابق دوستی داشت، به آنها گفت: «بنی قریظه از شکستن پیمان خود با محمد سخت نادم و پشیمانند و تصمیم گرفته اند چند نفر از اشراف شما را گروگان بگیرند و تحویل محمد صلی الله علیه وآله وسلم بدهند و از این راه صداقت خود را تثبیت نمایند و این مطلب را قبلا با محمد صلی الله علیه وآله وسلم در میان گذراده اند. بنابراین مبادا اگر یهود از شما گروگان بخواهند شما موافقت کنید، گواه روشن بر این کار این است که شما فردا از آنها بخواهید وارد جنگ شوند و از پشت سر به محمد حمله کنند، خواهید دید که قبول نخواهیند کرد.» سپس به اردوگاه غطفان رفت و در آنجا با شیوه مخصوصی سخن گفت به آنها گفت: «شما قبیله غطفان ریشه و اصل من هستید، گمان نمی کنم مرا در گفتارم متهم کنید، من با شما سخنی خواهم گفت، ولی آن را به کسی بازگو نکنید، همه او را به صداقت و دوستی پذیرفتند و سپس او مطلبی را به قریش گفته بود به آنان نیز گفت و آنان را از عواقب کار بنی قریظه برحذر داشت.» « نعییم» مأموریت خود را به نحو احسن انجام داد، سپس مخفیانه به اردوگاه مسلمانان آمد. این شایعه را که یهودیان می خواهند از نیروهای عرب گروگانی بگیرند و آنها را تحویل مسلمانان بدهند، در میان ارتش اسلام نیز پخش کرد. این شایعه از کرانه های خندق نیز تجاوز کرده و به گوش لشگر عرب رسید. بدین ترتیب «نعیم» توانست ترس و عدم اعتماد میان قریش و غطفان و یهود بنی قریظه ( قسم خوردگان بر ضد پیامبر) پدید آورد. وقتی آغاز جنگ نزدیک شد، ابوسفیان و سران قریش و غطفان نمایندگانی به دژ «بنی قریظه» اعزام کردند و به آنها گفتند: اینجا منطقه زندگی ما نیست شما فردا از پشت حمله کنید تا کار را یکسره سازیم، فرمانده بنی قریظه در پاسخ گفت فردا روز شنبه است و ما ملت یهود در چنین روزی دست به هیچ کاری نمی زنیم علاوه بر این، ما در صورتی اقدام به جنگ می کنیم که عده ای از اشراف احزاب به عنوان گروگان در دژ ما باشند، تا شما ما را در اثناء کار تنها نگذارید. نمایندگان قریش برکشتند و مطالب را به مجمع سران احزاب رسانیدند. جملگی گفتند: دلسوزی نعیم درست بوده است، آنگاه پیام فرستادند که به این کار حاضر نیستیم و ما یک نفر را به عنوان گروگان و در اختیار شما قرار نمی دهیم، اگر شما مایل هستید فردا حمله کنید و ما شما را یاری می نمائیم. بدین ترتیب عقد پیمان اتحاد قریش و یهودیان بنی قریظه و قبیله بنی غطفان در اثر فعالیت «نعیم» گشوده شد. و او عالی تر ین نقشه جاسوسی را در این راه ریخت که از فعالیت های جاسوسان زبر دست عصر حاضر، دست کم ندارد.
5- باز در جنگ خندق هنگامی که به پیامبر گزارش رسید که در جبهه مشرکان اختلاف پدید آمده است، پیامبر به «حذیقه بن یمان» مأموریت داد در تاریکی شب وارد اردوگاه دشمن شود و خود را به داخل صفوف آنان برساند تا از وضع آنان آگاه شده اخبار دست اول جبهه دشمن را به پیامبر برساند. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به حذیفه فرمود: «حذیفه! برو در میان این لشگر و ببین چه می کنند، خبر آن را برای ما بیاور». حذیقه می گوید: «من رفتم در میان لشکر کفار وارد شدم، دیدم باد وضع آنان را به کلی درهم ریخته است، در برابر وزش شدید باد، نه دیگ و ظرفی در جائی بند می شود و نه آتش و خیمه ای.» در این هنگام ابوسفیان( فرمانده کل جبهه کفار) که می ترسید عده ای از مسلمانان با استفاده از تاریکی شب ناگهان به آنان شبیخون بزنند، به سپاهیان خود گفت که «گروه قریش! اطراف خود را وارسی کنید و ببینید در کنار هریک از شما چه کسی است؟» حذیفه می گوید: در این هنگام من بی درنگ دست شخصیتی را که در طرف راستم بود گرفتم و گفتم: توکیستی؟ معاویه بن ابی سفیان! سپس دست دیگری را که در دست چپ من بود، گرفتم و پرسیدم: توکیستی؟ گفت: «عمرو بن العاص!» آنگاه ابو سفیان بار دیگر فریاد زد: «ای گروه قریش! این جا جای ماندن نیست، اسب ها و شتران ما به هلاکت رسیدند. «بنی قریظه» به پیمان خود وفا نکردند و آنچه نمی خواستیم از ناحیه آنان بر سر ما آمد و در این جا عمرو بن عبدود کشته شد. گفت: اینک من رفتم شما هم حرکت کنید!» حذیفه می گوید: «اگر فرمان پیامبر نبود که «کسی را نکش» با یک تیر کار ابوسفیان را می ساختم.» حذیفه پس از مشاهده این اوضاع، به حضور پیامبر بازگشت و جریان بازگشت قریش را به مکه گزارش کرد. این جریان ابتکار عمل نظامی پیامبر گرامی را به خوبی نشان می دهد و این کار، زمان کاملا تازه و ابتکاری بود و نیز از میزان شجاعت و دلاوری و هوش نظامی حذیفه حکایت می کند.
6- گزارش به پیامبر رسید که خانه «سویلم» یهودی مرکزی برای جنبش های ضداسلامی شده است و منافقان در آنجا گرد آمده و نقشه می کشند که مسلمانان را از شرکت در این جهاد مقدس (جنگ تبوک) باز دارند. پیامبر برای ارعاب توطئه کنندگان که بار دیگر چنین فکر شیطانی را به مغز خود راه ندهند «طلحه بن عبیدالله» را مأمور ساخت که با گروهی از یاران دلاور خود، خانه را هنگام انعقاد جلسه، آتش زده رعب و هراس شدیدی در دل آنان ایجاد کنند، وی توطئه کنندگان را در حالی که گرما گرم مشغول سخن گفتن و نقشه کشی بر ضد اسلام بودند، غافلگیر ساخت و خانه را آتش زد، همه آنها از میان شعله های آتش فرار کردند. این عمل چنان مفید واقع شد که بعدها برای گروه منافق درس عبرتی گردید. از این جریان معلوم شود در مدینه کسانی مراقب اوضاع بودند و اخبار را به پیامبر گزارش می کردند، واضح است توطئه های یهود و منافقان که در حکومت اسلامی مانند ستون پنجم بودند، بسیار سری و مخفیانه بوده است. از این جهت کسانی بودند که از کار آنها تجسس می گردند و به اخبار آنها گوش می داند و اخباری کسب می نمودند و به اطلاع پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می رساندند.
7- پیامبر اسلام پیش از محاصره خیبر بیست تن از پیشتازان جنگ را به سرپرستی «عبادبن بشیر» به سوی خیبر روانه ساخت، آنان با یک نفر از خیبریان در نزدیکی خیبر روبرو شدند، عباد پس از مذاکره با او دریافت که وی از کارآگاهان یهود است که فورا دستور داد او را دستگیر کرده و به حضور پیامبر بروند. او وقتی به مرگ تهدید شد همه اسرار یهودان را بیرون ریخت و معلوم شد که اهالی خیبر پس از گزارش رهبر منافقان «عبدالله بن ابی سلول» از مدینه، روحیه خود را باخته اند و هنوز از قبیله غطفان کمکی به آنها نرسیده است.
8- در غزوه حدیبیه، پیامبر گرامی دستگاه اطلاعاتی خود را جلوتر از لشگر فرستاد تا اگر در نیمه راه به دشمن برخورد نمودند فورا پیامبر را مطلع سازند. در نزدیکی «عسفان» یک مرد خزاعی که عضو دستگاه اطلاعاتی پیامبر بود به حضور پیامبر رسید و چنین گزارش داد: «قریش از حرکت شما آگاه شده اند و نیروهای خود را گردآورده و به «لات» و «عزی» سوگند یاد کرده اند که از ورود شما جلوگیری نمایند. اینها نمونه ای از فعالیت های جاسوسی مسلمانان است که به دستور پیامبر گرامی انجام گرفته است. همه اینها حاکی از این است که رسول گرامی برای این مسئله اهمیت فراوانی قائل بود.
منـابـع
آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 646 تا 656
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها