بررسی فتح بهرسیر ایران، با حضور ابو مفزر، صحابی ساختگی پیامبر(ص)

فارسی 6302 نمایش |

طبری از قول سیف ضمن حوادث سال چهاردهم از هجرت می نویسد: خلیفه عمر، پس از نبرد قادسیه رزم آوران نامی آن جنگ را مورد لطف و مرحمت خود قرار داد، و به ابومفزر خانه یا زمینی که «دارالفیل» نامیده می شد ارزانی داشت. و ضمن حوادث سال شانزدهم در خبر فتح «بهرسیر= ویه اردشیر» از قول سیف بطور خلاصه چنین می نویسد: سپاهیان اسلام در اطراف «بهرسیر= و یه اردشیر» که نزدیک مدائن کسری است و پادشاه ایران در آنجا بود فرود آمدند. شهر را خندقی ژرف از دسترس مسلمانان دور می داشت و نگهبانان به حفاظت و پاسداری آن مشغول بودند. شهر به محاصره قوای اسلام در آمد و بیست عراده منجنیق آنها آنجا را بشدت درهم می کوبید. طول محاصره و فشاری که از ناحیه سپاهیان اسلام بر شهر «ویه اردشیر» وارد می شد، حصاریان را چنان در قحطی فرو برد که ناگزیر دست به کشتار و خوردن سگ و گربه زدنند. سیف از قول «انس بن حلیس» می گوید: در همان حال که «ویه اردشیر» را در محاصره خود داشتیم، فرستاده ای از جانب پادشاه ایران نزد ما آمد و گفت: پادشاه می گوید آیا موافقید که صلح کنیم، و دجله مرز مشترک میان ما باشد، این سوی دجله و سرزمینها و کوه های آن از آن ما باشد، و آن سوی دجله و سرزمینهایش از آن شما؟! آیا به این مقدار هم سیر نمی شوید؟ خدا هرگز شکمتان را سیر نکند! پس از سخنان فرستاده پادشاه ایران، «ابومفزر اسود بن قطبه» از میان صفوف مسلمین پای پیش گذاشت و رودر روی فرستاده پادشاه قرار گرفت و با او سخن گفت به زبانی که نه خودش می دانست چه مفهومی دارد و نه اطرافیانش! او در حالیکه هرگز فارسی نمی دانست با فرستاده پادشاه به زبان فارسی سخن می گفت!! فرستاده پادشاه چون سخنان ابومفزر را شنید بازگشت و دیری نپائید که دیده شد تمامی افراد سپاه ایران با شتاب از دجله گذشته بجانب قسمت شرقی مدائن عقب نشینی کردند! مسلمانان به ابومفزر گفتند: تو با فرستاده پادشاه چه گفتی؟ به خدا قسم همه آنها فرار کردند! ابو مفزر جواب داد: به آنکس که محمد را براستی برانگیخته است سوگند که خودم هم نمی دانم! فقط همین قدر می دانم که از خود بیخود شده سخنانی بر زبانم جاری شد، امیدوارم آنچه را که گفته ام خیر و به سود ما باشد. سعد وقاص و دیگران نیز از ابومفزر معانی سخنان او را به فرستاده پادشاه  پرسیدند، اما ابومفزر خودش هم معانی آنها را نمی دانست! پس از آن سعد فرمان حمله را صادر کرد، اما از آن شهر بزرگ هیچکس به مقابله با سپاه اسلام بیرون نشد مگر تنها مردی که بانگ برداشت و امان خواست. مسلمانان او را امان دادند. آن مرد گفت «به شهر درآئید که هیچ نیروئی نمانده تا به مقابله شما بر خیزد». قوای اسلام پای به درون شهر نهاد، ولی جز افراد بی پناه که به اسارت گرفته شدند، کسی را ندیدند! از اسرا علت فرار پادشاه و سپاهیانش را جویا شدند. در پاسخ گفتند: شاه از شما در خواست متارکه جنگ کرد و پیام صلح فرستاد، اما شما در پاسخ گفتید که هرگز بین ما پیمانی بسته نمی شود مگر وقتیکه از «عسل ناحیه افریدون، و ترنج «سرزمین کوثی» بخوریم!» پادشاه با شنیدن پیام شما گفت: وای بر ما که فرشتگان بر زبان ایشان سخن می گویند!! پس به دورترین شهر از اینجا کوچ کردند.»

اینها مطالبی است که طبری از سیف روایت کرده بدون اینکه اشعاری را که سیف بر زبان پهلوان افسانه ایش اسود گذاشته است نقل نماید. ابن اثیر و ابن کثیر نیز همین مطالب را از طبری گرفته اند. و ابن عساکر نیز آن را در ترجمه  ابومفزر و با تصریح به نام سیف در تاریخ خود آورده و در پایان سه قطعه از حماسه های سیف را که بر زبان ابومفزر نهاده است نقل می کند. در این اشعار سیف از زبان ابومفزر، سخن از فتح «ویه اردشیر» بمیان آورده و می گوید که: این شهر تنها با کلماتی پارسی که خدا بر زبان فردی از عرب چون ابومفزر نهاده است گشوده گردیده! و خداوند تنها مرا- ابومفزر- برای ادای چنین مهمی برگزیده  است. و دشمن که لبهای خود را از فرط خشم به دندان می گزید و مرگ را بچشم می دید در چاه هلاک و رسوائی سرنگون شد. سپس ابومفزر از همانجا، کنار مدائن، فتح «ویه اردشیر» را به اهالی مکه و مدینه و بالاخره خلیفه اباخفص عمر (رض) بشارت می دهد و می گوید: خاطر خلیفه آسوده باشد که این منم- ابومفزر – که همیشه آماده کارزار با دشمنان می باشم. این منم که صفوف آنان را از هم می شکافم و گوی افتخارات را می ربایم. این منم که با سخنانی که از جانب خدا به من القاء شده است «ویه اردشیر» را و کسری را تا لب پرتگاه مرگ تعقیب کرده ام... .

حموی در واژه «بهرسیر» می نویسد: ابومفزر در فتح «بهر» چنین سروده.... و سه بیت از اشعاری را که ابن عساکر نیز آنها را آورده بود، نقل می کند و می گوید که او را در این مورد اشعار بسیاری است و آنوقت داستان فتح «ویه اردشیر» را چنین آغاز می کند: «در کتاب فتوح سیف  آمده است.....تا آخر».

حمیری نیز در «کتاب الروض المعطار» در واژه پس از نقل روایت سیف می نویسد: قعقاع بن عمرو در اشعار خود گفته است: ما شهر «ویه اردشیر» را تنها با کلامی که خدا بر زبان ما نهاد فتح کردیم... تا آخر اشعاری که ما آن را در شرح حال قعقاع و جلد اول این کتاب آورده ایم. اسود بن قطبه خطاب به دجله کرده چنین سروده است: ای دجله خدایت برکت دهاد که اینک سپاهیان خدا در کنارت لشکرگاه ساخته اند. خدای را سپاس گوی که ما را به تو ارزانی داشته است، پس هیچیک از ما مسلمانان را از خود مترسان. و درباره واژه «افریدون» می نویسد: افریدون مکانی است در عراق نزدیکهای مدائن و «انس بن حلیس» گفته است در آن هنگام که ما «ویه اردشیر» را در محاصره داشتیم... تا آخر داستان که می گوید: تا وقتیکه از عسل ناحیه افریدون بخوریم آورده است.

مقایسه سخنان سیف با گفته دیگران

آنچه گفته شد مطالبی است که سیف بن عمر درباره ابومفزر و گشودن «ویه اردشیر» بر اثر سخنان او ساخته، و همان افسانه بعنوان سندی مسلم و تاریخی در متون کتابهایی که شعر و ادب و تاریخ و مدارک سیاسی اسلامی است، راه یافته است که ما به نمونه هائی از آن اشاره کردیم، در حالیکه تاریخ نویسانی دیگر که به گفته های سیف اعتمادی نداشته اند از قبیل «بلاذری و ابن قتیبه دینوری» فتح «ویه اردشیر» را بگونه ای دیگر آورده اند که به هیچ روی با سخنان سیف همگامی ندارد؛ چه آنها نوشته اند که فتح «ویه اردشیر» در پی جنگی سخت و فرسایشی، و حصاری بس طولانی صورت گرفته است طوریکه در مدت حصار؛ دوبار درخت خرما به ثمر نشسته، و دوبار قربانی کرده اند یعنی دو عید قربان را مسلمین در کنار دیوارهای شهر «ویه اردشیر» توقف داشته اند. و همین اشاره ای بر اینکه مدت محاصره مدت دوسال به درازا کشیده است. دینوری می نویسد: چون مدت محاصره شهر به وسیله سپاهیان اسلام به درازا  کشید، اهالی شهر به تنگ آمدند و سرانجام دهقانهای – زمین داران - بزرگ آن ناحیه ناگزیر از مسلمانان تقاضای صلح کردند، و چون یزدگرد پادشاه ایران چنین دید، سران و مرزبانان را فرا خواند و خزانه و املاک خویش را بین ایشان قسمت کرد و اسناد لازم را برای آنها بنوشت و به آنان گفت اگر بناست که این ملک و ثروت از دست ما برود، شما به تصرف آن از دیگران و اجانب سزاوارترید؛ و در صورتیکه  اوضاع  به کام ما بازگردد و ملک و دولت خود را بدست آوریم، در آن حال آنچه را که امروز به شما بخشیده ایم فرا چنگ خواهیم داشت و به ما باز پس خواهید داد. آنگاه خدم و حشم و خاصگیان و سراپرده را برداشت و به حلوان رفت و «خرداد» برادر «رستم فرخزاد» فرزند هرمزاد را که در جنگ قادسیه کشته  شده بود به حکومت مدائن منصوب کرد.

بررسی سند افسانه سیف

افسانه «بهرسیر= ویه اردشیر» را سیف از قول راویانی چون «سماک بن فلان هجیمی» از پدرش، و «محمد بن عبدالله نویره»، و «انس بن حلیس» روایت کرده است که محمد بن عبدالله از آفریده های روایت سیف است و وجود خارجی ندارد. جالب اینجاست که سیف، انس بن حلیس را عموی محمد بن عبدالله معرفی کرده است، و در چنین حالی معلوم است که وجود چنین راویئی تا چه قدر ممکن است که حقیقی باشد! با این حال ما بدنبال نام «سماک بن فلان، و پدرش، و انس بن حلیس» هستیم و بخاطر چنین نام هائی به همه مصادر مراجعه کردیم، ولی آنها را جز نزد سیف جائی دیگر ندیدیم. بر این اساس این سه تن را نیز از آفریده های خیالی سیف می دانیم. ابن عساکر نیز سند روایت سیف را ذکر نکرده است تا درباره آن به بحث تحقیق بنشینیم.

مقایسه ای بین دو خبر

سیف می گوید: فتح «بهرسیر = ویه اردشیر» تنها بوسیله سخنی پارسی که فرشتگان بر زبان ابومفزر تمیمی نهاده اند صورت گرفته است. سخنی را که معنای آنرا نه خود او می دانست و نه همراهان او! و شاهد بر این مدعا شعری است که خود اسود قطبه سروده و در آن گفته است: که من بهرسیر را به فرمان خدا و تنها با یک سخن پارسی گشودم. و شاهد دیگر اینکه قعقاع، بزرگ قهرمان افسانه ایش نیز طی شعری گفته است که: بهرسیر را با سخنی که خداوند بر زبان ما رانده است گشوده ایم! تا آخر افسانه.
تاریخ نویسانی دیگر که سخن از منابع دیگر و بر سخنان سیف اعتماد نکرده اند می گویند: فتح «بهرسیر = ویه اردشیر» در نتیجه جنگی سخت و فرسایشی، و بر اثر محاصره ای طولانی که دو سال به درازا کشیده صورت گرفته، و عموم زمین داران بزرگ که از طول محاصره به تنگ آمده بودند به مسلمانان پیشنهاد صلح دادند و بدینسان از محاصره مسلمین رهائی یافتند.

دست آورد سیف از این افسانه

ثبت کرامتی برای خداندان بنی عمرو از تمیم که هیچ کرامتی به پای آن نمیرسد! زیرا فردی از آن خانواده را حالتی ملکوتی دست می دهد، و در چنان حالتی ناخود آگاه چیزی می گوید و فرشتگان بر زبانش کلامی می گذارند که معنای آنرا نه خودش می داند و نه اطرافیانش و بر اثر چنان کلامی شهر بزرگ بدست مسلمین فتح می شود. و افتخاری بس بزرگ در صفحات تاریخ و بنام تمیم به ثبت می رسد. از آن روی که این خاندان بنی عمرو تمیمی است که نه تنها شمشیرشان گره گشای تنگناهای لشکرکشیهای و فتح سرزمینهاست، بلکه کلامشان نیز بر سر دشمن شرر می بارد و کلید فتح شهرها می شود!! اعلام چنین کرامتی را شواهدی از شعرها و حماسه هاست که بر گنجینه ادب عرب افزوده شده است. و خلق اماکن و جاهائی چون «افریدون» است در پهنه زمین که نامشان در کتابهایی چون «معجم البلدان» و «الروض المعطار» برده شده است.

منـابـع

علامه سیدمرتضی عسکری- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی– از صفحه 61 تا 66

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد