سعادتمندی انسان در گرو ولایت امام علی(ع)
فارسی 1101 نمایش |از جابر بن عبدالله انصاری منقول است: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد مسجد شد و فرمود: کیست در مسجد؟ گفتم: من و سلمان یا رسول الله! فرمود: ای سلمان! بگو علی بیاید. آنگاه فرمود: ای جابر! ابوبکر و عمر را هم خبر کن بیایند. آنها هم آمدند. باز هم فرمود: ای جابر! عبدالرحمن بن عوف را هم بگو بیاید. او هم آمد. بعد فرمود: سلمان! برو خانه از ام سلمه بساط خیبری را بگیر و بیاور (فرشی مخصوص). سلمان رفت و بساط را آورد. فرمود آن را روی زمین پهن کن. آنگاه دستور داد آن چهار نفر(حضرت علی علیه السلام و ابوبکر و عمر و عبدالرحمن) روی آن بنشینند. سلمان هم با آنها نشست. جابر می گوید: دیدم آن بساط با اشاره ی رسول خدا حرکت کرد و رو به آسمان رفت. من دیگر آنها را ندیدم تا پس از مراجعت، از سلمان جریان را پرسیدم. او گفت: ما میان آسمان و زمین در حرکت بودیم تا کنار غاری بزرگ در دامنه کوهی به زمین نشستیم. آنجا غار اصحاب کهف بود. طبق دستوری که رسول خدا به من داده بود، به ابوبکر گفتم: برخیز و به خفتگان در میان این غار سلام کن. او برخاست و سلام کرد، جوابی نیامد. به عمر گفتم: تو برخیز و سلام کن. او هم سلام کرد و جواب نیامد. به عبدالرحمن گفتم. او هم چنین کرد و جوابی نیامد. من هم برخاستم و سلام کردم و جواب نیامد. آنگاه به امیرالمومنین علی علیه السلام عرض کردم: من به دستور رسول خدا از شما تقاضای می کنم برخیزید و سلام کنید. امام از جا برخاست و فرمود: ( السلام علیکم ایها الفتیه الذین آمنوا بربهم)، «سلام بر شما ای جوانمردانی که ایمان به خدایتان آوردید». بلافاصله جواب آمد: (و علیک السلام یا علی و رحمة الله و برکاتة و علی من ارسلک)، «سلام بر تو یا علی و سلام بر آنکس که تو را فرستاده است». (قد شهدنا لابن عمک بالنبوة و لک بالولایة و الامامة)، «ما شهادت به نبوت پسر عمت و ولایت تو می دهیم».
بار دیگر روی بساط رفته و حرکت کردیم. در کنار در مسجد پیاده شدیم و رسول خدا جریان را برای ما بیان کرد و آنگاه فرمود: (طوبی لمن تمسک بولایه علی من بعدی حتی یموت)، «خوشا به حال کسی که از من به ولایت علی متمسک گردد و با ولای او بمیرد».
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- کتاب حبل متین (جلد سوم) – از صفحه 100 تا 102
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها