تلاطم و دگرگونی زمین به دست امام (ع)

فارسی 878 نمایش |

جابر جعفی خدمت امام سید الساجدین، زین العابدین علیه السلام از جنایات بنی امیه در حق شیعه شکایت کرد که چگونه خون بیگناهان را می ریزند و خانه ها ویران می کنند و در منابر با کمال جسارت به امام امیرالمومنین علیه السلام اهانت می کنند و احدی جرأت بردن نام علی علیه السلام را با تجلیل و احترام ندارد که محکوم به زندان و اعدام می شود. تا کی باید دوستان شما با این شکنجه های جسمی و روحی به سر برند؟

امام سجاد علیه السلام  پس از شنیدن سخنان جابر با تأثر شدید سر به آسمان گرفت و لختی با خدا به مناجات و دعا پرداخت و سپس فرزند برومندش حضرت امام محمد باقر علیه السلام را طلبید و فرمود: فرزندم، فردا صبح به مسجد جدت رسول الله برو و همان نخی را که جبرئیل برای رسول خدا آورده بدست بگیر و آن را بسیار آرام حرکت بده و مواظب باش حرکت شدید نباشد که همه ی مردم هلاک خواهند شد.

جابر می گوید: من از این سخن تعجب کردم و فردا صبح با اشتیاق تمام برای دیدن کار حضرت امام باقر علیه السلام به سمت مسجد رفتم و آن حضرت را دیدم وارد مسجد شدند و به من فرمودند: بیا تا گوشه ای از قدرت الهی را بنگری. پدرم به من دستور داده اند رعبی در دل این مردم بیفکنم که شاید متنبه شوند. امام ابتدا دو رکعت نماز خواندند و پس از آن، صورت روی خاک نهادند و با خدا مناجاتی کردند و سر برداشتند و دست در بغل کردند و نخی بسیار نازک که بوی مشک از آن به مشام می رسید بیرون آوردند و یک سر آن را به دست من دادند و فرمودند: برو فلان نقطه بایست. طبق دستور عمل کردم.. سر نخ را گرفتم و رفتم و در آن نقطه ایستادم. متوجه شدم که امام علیه السلام خیلی آهسته و آرام آن نخ را حرکت دادند، آنگونه که من احساس حرکت نکردم و آنگاه فرمودند: نخ را رها کن. امام آن را جمع  کردند و در آستین خود نهادند. من عرض کردم: مولای من، نتیجه ی کار چه شد؟ فرمودند: از مسجد بیرون برو و بنگر که مردم چه وضعی دارند. از مسجد که بیرون رفتم، دیدم غوغای عجیبی است، زلزله آمده و گرد و خاک فضا را گرفته و خانه ها ویران شده و سقف ها فرو ریخته است و هزاران نفر از مرد و زن زیر آوار رفته اند و صدای ضجه و شیون از همه جا بلند است و مردم رو به مسجد می آیند. من هم به مسجد آمدم و دیدم جمعیت دور امام باقر علیه السلام را گرفته و با تضرع تمام التماس دعا می کنند و هیچ خبر ندارند که بوجود آورنده ی آن حادثه خود آن حضرت بوده است. امام مردم را به نماز و دعا و دادن صدقات ترغیب می فرمود. آنگاه به جابر فرمود: ای جابر، به خدا قسم، من اگر بخواهم، به اذن خدا در یک لحظه زمین را زیر و رو می کنم و احدی را باقی  نمی گذارم ولی ما تسلیم امر خدا و مقدرات او هستیم. من فقط خواستم طبق امر پدرم رعبی در دل ها ایجاد کرده باشم. بعد فرمودند:
( یا جابر بنا و الله انقذکم الله و بنا هداکم)، «به خدا قسم، بوسیله ی ما خدا شما را نجات داده و بوسیله ی ما شما را هدایت کرده است».

(نحن و الله دللنا لکم علی ربکم )، «به خدا قسم، ما شما را به راه حق و حیات ابدی راهنمایی کرده ایم».

(فقفوا عند امرنا و نهینا و لا تردوا علینا ما اوردنا علیکم)، «آنجا که امرو نهی ما هست، توقف کنید و از دستورهای ما تخلف نکنید».

(فانا بنعم الله اجل اعظم من ان یرد علینا)، «ما به لطف خدا، بالاتر از این هستیم که در رفتار و گفتارمان خطایی رخ دهد و کسی بتواند بر ما خرده گیری کند».

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- کتاب حبل متین (جلد اول) – از صفحه 86 تا 88

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها