علامه طباطبایی می فرماید: «خداوند یوسف (ع) را از مخلصین و صدیقین و محسنین خوانده، و به او حکم و علم داده و تأویل احادیثش آموخته، او را برگزیده و نعمت خود را بر او تمام کرده و به صالحینش ملحق ساخته، (اینها آن ثناهایی بود که در سوره یوسف بر او کرده) و در سوره انعام آنجا که بر آل نوح و ابراهیم (ع) ثنا گفته او را نیز در زمره ایشان اسم برده است.»
یوسف صدیق مانند دیگر ذریه صالح حضرت ابراهیم از فیضهای خاص برخوردار بود، اما این برخورداری به رایگان به دست نیامد و خداوند به گزاف این موهبت را به آنها عطا نکرد، زیرا کارهای خدا بر محور حکمت و علم و بر اساس قابلیتها است. اعطای این فضیلتها برای این است که آنها در راه حفظ دین پایدار و استوار بودند، احسان می کردند و عمل نیک انجام می دادند: «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد.» (انعام/ 124)
بنابراین یوسف (ع) جزو صالحان و محسنان است. همچنین خداوند او را به عنوان پیامبری که با بینات اعزام شده است معرفی کرده، می فرماید: «ولقد جاءکم یوسف من قبل بالبینات فما زلتم فی شک مما جاءکم به حتی اذا هلک قلتم لن یبعث الله من بعده رسولا کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب؛ و همانا یوسف پیش از این برای شما، دلایل آشکار آورد، ولی شما از آنچه برایتان آورد همواره در شک بودید تا زمانی که از دنیا رفت، گفتید: خدا بعد از او هرگز فرستاده ای مبعوث نخواهد کرد. آری، این گونه خدا هر که را افراط گر شکاک است بی راه می گذارد.» (غافر/ 34)
یوسف صدیق با بینات، شواهد و معجزات فراوان آمد. هر معجزه و دلیل قطعی که برای تثبیت رسالت یک مرسل لازم است یوسف صدیق آن را داشته است تا این که بعد از ارتحال یوسف صدیق (ع) گفتند: پیامبر دیگری نخواهد آمد. این آیه دلیل رسالت و نبوت و بینات او بود و چنانچه یوسف (ع) دارای رسالت نبود بینه نیز لازم نداشت، زیرا بینه متعلق به نبوت و رسالت است. برجسته ترین مقامی که قرآن کریم برای یوسف (ع) اثبات می کند، مخلص بودن اوست. اخلاص درجه ی عالیه کمال انسانی است و بنده ی مخلص کسی است که اولا صحیفه ی نفس او را خلوص و محبت خدا پر کرده و در حرم قلب او غیر از خدا راه نداشته و مجالی برای اندیشه ی بد و شیطنت نباشد و ثانیا خدا او را برای خود برگزیده و خالص کرده باشد. همان طور که خدای سبحان درباره ی اسحاق، یعقوب و ابراهیم (ع) فرمود: «انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار؛ ما آنها را با خصلتی بی آلایش که آخرت اندیشی بود خالص کردیم.» (ص/ 46) اینها بندگان مخلص مایند، روی اخلاص یوسف صدیق نیز صحه گذاشت و فرمود: «إنه من عبادنا المخلصین؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود.» (یوسف/ 24) او بنده مخلص خداست، از این رو گرچه به سنگین ترین آزمون الهی مبتلا شد اما پیروز به در آمد؛ در همه حالات صبور و شاکر بود. نه به احدی متوسل شد، نه حزن و هراسی داشت چنانکه در بحبوحه ی نشاط جوانی با فراهم بودن همه ی امکانات، دامن خویش را به گناه نیالود.
نشانه های کمال صداقت در سیره علمی و عملی حضرت یوسف کاملا مشهود است، از این رو هنگامی که رؤیای سلطان را به عرض یوسف صدیق (ع) رساندند، گفتند: «یوسف ایها الصدیق» (یوسف/ 46) صفت صدیق که نشانه ی صداقت تام است برای آن است که وی همان طور که در زمان بیداری از هرگونه کذب منزه بود در تعبیر و تأویل روی یا هم صدیق است. بدین طریق یوسف صدیق (ع) که از عالم مثال بهره وافی برده بود و توان تعبیر رویاها را داشت، به تعبیر خواب سلطان مصر می پردازد، تعبیری آمیخته با تأویل، و می گوید: «آنچه شما دیدید، حاکی از آن است که هفت سال کشور پهناور مصر، از نظر دامداری و کشاورزی تأمین است و هفت سال دیگر گرفتار قحطی می شود.»
آن حضرت در عالم مثال، دامداری و کشاورزی پربار هفت ساله را به صورت هفت گاو چاق و هفت خوشه سبز و خرم دید و هفت سال قحطی را به صورت هفت گاو لاغر که هفت گاو فربه را می خورند و به صورت خوشه های خشک مشاهده کرد: «وقال الملک انی اری سبع بقرات سمان یأکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات یا أیها الملأ افتونی فی رءیای إن کنتم للرءیا تعبرون؛ و شاه گفت: من در خواب دیدم که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده ی دیگر. ای مهتران! اگر خواب تعبیر می کنید، درباره ی خواب من نظر بدهید.» (یوسف/ 43)
معبران حاذق توان تعبیر این رؤیا را نداشتند: «قالو اضغاث احلام و ما نحن بتأویل الاحلام بعالمین؛ گفتند: [اینها] خواب های آشفته است و ما به تعبیر خواب های آشفته آگاه نیستیم.» (یوسف/ 44)، اما این خواب از اضغاث احلام نبود، بلکه حقیقتی بود در کسوت خیال و اگر جزو اضغاث احلام بود، قرآن آن را نقل نمی کرد یا به بطلان آن اشاره می کرد. یوسف صدیق آن رویا را یک قصه ساده تلقی نکرد، بلکه آن را یک حقیقت یافت و فرمود: آنچه سلطان مصر دیده است وضع آینده ی مصر است. وظیفه شما این است که هفت سال پی در پی کشاورزی کنید: «تزرعون سبع سنین دابا» (یوسف/ 46) و هرچه از زمین برداشت کردید، ذخیره کنید، مگر اندکی که برای تأمین حیات می خورید: «فما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تأکلون» (یوسف/ 46) بعد از هفت سال اول، هفت سال سخت در پیش دارید که همه ی محصولات دامی و کشاورزی شما را از بین می برد و شما در این هفت سال به ناچار باید آنچه را ذخیره کرده اید مصرف کنید مگر اندکی از آنها را: «ثم یاتی من بعد ذلک سبع شداد یاکلن ماقدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون» (یوسف/ 48) آنگاه بعد از گذشت هفت سال دوم، سالی فرامی رسد که مردم در آن سال بر اثر باران فراوان یا بر اثر علل دیگر از قحطی و گرانی آزاد می شوند. این دستورالعملی است که تنها یک انسان ملکوتی از ملکوت می گیرد و در عالم ملک تنزل می دهد.
یوسف صدیق (ع) افزون بر رسالت و نبوت دارای وصف برجسته امامت نیز بود. قرآن کریم گرچه در تبیین قصهی اسحق و یعقوب می فرماید: ما اینها را امام قرار دادیم: «و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین؛ و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم.» (انبیا/ 84)
«وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا؛ و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند.» (انبیاء/ 73) اما با آن که یوسف فرزند یعقوب است سخن از او و امامتش در میان نیست، لیکن در سوره ی سجده وقتی سخن از امامت بعضی از بنی اسرائیل مطرح است می فرماید: «ولقد اتینا موسی الکتاب فلاتکن فی مریة من لقائه و جعلناه هدی لبنی اسرائیل؛ و به راستی [ما] به موسی کتاب دادیم پس در دیدار با او تردید مکن و آن [کتاب] را راهنمای بنی اسرائیل قرار دادیم.» (سجده/ 23) «وجعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون؛ و نظر به این که شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند از آنها پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند.» (سجده/ 24) ما از بنی اسرائیل امامان انتخاب کردیم که اینها بر اثر صبر و بردباری، هادیان به امر الهیند و به حق یقین دارند که این یقین بر اثر مشاهدهی ملکوت است.
این تعبیرات درباره ی بنی اسرائیل به احتمال قوی شامل یوسف صدیق (ع) نیز می شود. همچنین در پایان امتحان حضرت ابراهیم (ع) وقتی خداوند به وی فرمود: «انی جاعلک للناس اماما؛ من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» ابراهیم عرض کرد: «ومن ذریتی؛ نسل مرا هم امام قرار بده.» خداوند در جواب فرمود: «لاینال عهدی الظالمین» (بقره/ 124) این عهد شامل ظالمان نمی شود. یعنی مقام والای امامت آن قدر تنزل نمی یابد که ظالمان هم به آن دسترسی داشته باشند، پس معلوم می شود اگر کسی از ذریه ابراهیم بود و ظالم نبود بلکه عادل و معصوم بود، امامت به او می رسد و او به امامت دسترسی دارد، زیرا اگر امامت به او هم نرسد، تقید به قید «لا ینال عهدی الظالمین» معنا نخواهد داشت. در این که یوسف صدیق از نسل ابراهیم خلیل و معصوم و مخلص است سخنی نیست، چون خدای سبحان فرمود: «لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین؛ چنین کردیم تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم.» (یوسف/ 24) پس عهد خداوند که امامت است به او می رسد.
قرآن کریم بارها روی علم غیب یوسف صدیق تکیه کرده است. این از آن روست که وی همان طور که مظهر "قدیر" است مظهر "علیم" نیز هست: «اذهبوا بقمیصی هذا فألقوه علی وجه ابی یأت بصیرا؛ این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [تا] بینا شود، و همه کسان خود را نزد من آورید.» (یوسف/ 93)
مظهر قدیر است برای این که دستور القاء پیراهن برای شفا یافتن چشم پدر را صادر کرد و عمل به دستور او سودمند شد. مظهر علیم است،برای این که می داند این مرض با پیراهن وی درمان می شود. این دو کار که جزو کرامتها و امور غیبی است، به بیان قرآن کریم در یوسف صدیق (ع) تثبیت شده است. اما این که آگاهی یوسف صدیق از نابینایی حضرت یعقوب، آیا از راه علم غیب بود یا برادران به او گزاش دادند، چندان روشن نیست. باصره و شامه درونی قرآن مجید چشم و گوشی درونی برای انسان قایل است که آن چشم و گوش گاهی بسته و گاهی باز است. چنانکه می فرماید: بعضی چشم دلشان کور است: «فإنها لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور؛ در حقیقت چشم ها کور نمی شود، ولیکن دل هایی که در سینه هاست کور می شود.» (حج/ 46) معلوم می شود در نهان انسان چشمی است و کفار چشم درونشان کور است، نیز از این که می فرماید: «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم؛ هرگز چنين نيست اگر علم اليقين داشتيد به يقين دوزخ را مى بينيد.» (تکاثر/ 5- 6)
اگر اهل علم الیقین باشید هم اکنون جهنم را می بینید، معلوم می شود در نهاد بعضی از اولیا چشمی بیدار است. چنانکه حارثة بن مالک به رسول اکرم (ص) عرض کرد: «اصبحت موقنا؛ صبح از خواب بیدار شدم در حالی که اهل یقین بودم.» و رسول خدا (ص) فرمود: «حقیقت یقین و ایمان تو چیست؟» عرض کرد: «طوری که گویا عرش خداوند را بارز و آشکار می بینم و گویا بهشت و اهلش را می بینم و جهنم و ناله اهلش را می شنوم.»
در بیانات حضرت امیرالمؤمنین (ع) هم آمده است که: «متقین راستین کسانی هستند که گویا بهشت و جهنم و اهلش را می بینند و می شناسند اگر ایمان یقینی تر و کاملتر باشد این "کان" به "ان" منتهی می شود. اگر انسان در درونش چشم و گوش دارد، شامه هم دارد و همین شامه درونی حضرت یعقوب است که بوی پیراهن یوسف صدیق را که در چند فرسنگی است می یابد، چون سخن از بوی ظاهر و شامه ی ظاهر نیست تا هر سلیم الحسی که پیراهن یوسف صدیق (ع) در دست اوست آن را استشمام کند. این بو، بویی است که اگر کسی اهل ملکوت باشد آن را استشمام می کند، چنانکه بهشت هم بویی ملکوتی دارد که انسان می تواند با شامه ی ملکوتی خویش آن را استشمام کند.»
چنانکه رسول خدا فرمود: «انی لأجد نفس الرحمن من ناحیة الیمن؛ من بوی رحمت را از ناحیه ی یمن که اویس قرنی در آن ناحیه به سر می برد، استشمام می کنم.»
با تقریب یاد شده لازم نیست که بگوییم سخن یعقوب: «إنی لأجد ریح یوسف لولا أن تفندون؛ گفت: اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید، بوی یوسف را می شنوم.» (یوسف/ 94) کنایه از این است که وصال نزدیک است و اصلا یعقوب (ع) بویی استشمام نکرده است؛ زیرا با امکان حفظ ظاهر و حمل لفظ بر معنای معهود آن دلیلی بر مجاز و کنایه نیست، بلکه این محدوده را محدوده ی کرامت و اعجاز باید دانست.
یوسف کوخ نشین، یوسف در به در و اسیر و از چاه بیرون آمده، اینک در کاخ به سر میبرد و روز به روز آثار رشد جسمی و روحی از او پرتو افکن است. بر اثر کمال و جمال، معرفت و عفت، ملاحت و حسن و وقاری که دارد نه تنها دل عزیز مصر را تصرف کرده، بلکه در دل همسر عزیز مصر هم جای گرفته است. بانویی که میگویند فرزند نداشته و در بهترین وضع به سر میبرده و زندگیش را با تفریح و خوشگذرانی میگذراند. اینک عاشق دلداده یوسف گشته و لحظهای از فکر وی خارج نمیشود. زلیخا، در خلوتگاه کاخ رفت و آمد کند و قد و بالای رعنای یوسف را میبیند، هر چه در این باره بیشتر فکر میکند زیادتر بر شگفتیش افزوده میشود، عجب جوانی که به آراستگیهای ظاهری و معنوی قرین شده، یک جهان حیا و عفت و پاکی است، اصلا در کارهای او خیانت نیست. «و کذلک مکنا لیوسف فی الأرض و لنعلمه من تأویل الأحادیث و الله غالب علی أمره و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛ بدین گونه ما یوسف را در زمین (مصر) مکنت و مقام دادیم، و از تعبیر خوابها به او بیاموزیم، خداوند بر کار خود غالب است، ولی اکثر مردم نمیدانند.» (یوسف/ 21)
خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمیکند، یوسفی که در عنفوان جوانی آن قدر عفیف و با کمال باشد، شایسته علم لدنی و مقام نبوت است که خداوند به او بخشید. «و کذلک نجزی المحسنین؛ آری این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم.» (یوسف/ 22) زلیخا شب و روز در فکر یوسف است، ولی با هیچ ترفند و نیرنگی نتوانست از یوسف کام بگیرد. در تمام لحظات او را فرشته عفت میدید تا آن که در یکی از فرصتهای مناسب خود را چون عروس حجله با طرز خاصی آراست و با حرکات عاشقانه در خلوتگاه قصر خواست یوسف را به طرف خود مایل کند، در حالی که درهای قصر را یکی پس از دیگری بسته بود، ولی هر چه طنازی کرد، یوسف تکان نخورد. تهدیدات و تطمیعات زلیخا، یوسف قهرمان را از پای در نیاورد. زلیخا گفت: «زود باش زود باش.» یوسف گفت: «پناه به خدا، من هرگز به سرپرست خود که از من پرستاری خوبی کرد، خیانت نمیکنم، هیچ گاه ستمکار راه رستگاری ندارد.»
زلیخا به ستوه آمد. طغیان شهوت و عشق سوزانش به عصبانیت مبدل شد. در چنین لحظهای یاد خدا و الهام پروردگار به یوسف توانایی داد، او از تمام امور چشم پوشید فکرش را یکسره کرد و به طرف در کاخ به قصد فرار آمد و کاملا مواظب بود که در این حادثه حساس نلغزد و به فرموده امام سجاد (ع) یوسف دید زلیخا پارچهای روی بت انداخت، یوسف (ع) به او گفت: «تو از بتی که نمیشنود و نمیبیند و نمیفهمد، و خوردن و آشامیدن ندارد حیا میکنی، آیا من از کسی که انسانها را آفرید و علم به انسانها بخشید حیا نکنم؟» این روایت از امام صادق (ع) هم نقل شده است، با این اضافه که یوسف گفت: «چرا جامه بر روی آن بت انداختی؟ زلیخا گفت: برای این که بت در این حال ما را نبیند! یوسف فرمود: تو از بت حیا میکنی من از خدا حیا نکنم.» (عیون الاخبارالرضا، ج 2، ص 45) این فکر برهان پروردگار بود که در دل یوسف جرقه زد، بیدرنگ از کنار زلیخا با سرعت تمام رد شد تا از کاخ بگریزد، زلیخا به دنبال یوسف آمد، در پشت در، زلیخا یقه یوسف را از پشت گرفت تا او را به عقب بکشاند، یوسف هم کوشش میکرد که در را باز کند. بالاخره یوسف در این کشمکش، پیروز شد.
در را باز کرد، بیرون جهید، در حالی که پیراهنش از پشت پاره شده بود. ولی زلیخا دست بردار نبود. دیوانه وار دنبال یوسف میآمد و حتی پس از آن که یوسف از کاخ بیرون آمد، زلیخا هم به دنبال او بود. در همین لحظه، تصادفا عزیز مصر از آن جا عبور میکرد. زلیخا و یوسف را در آن حال دید که داستانش خاطر نشان خواهد شد. آری، خداوند این گونه یوسف را یاری کرد، تا عمل خلاف عفت را از او دور کند، زیرا یوسف از بندگان خالص خداوند بود «إنه من عبادنا المخلصین» (یوسف/ 24)
به راستی یوسف در این بحران خطیر نیکو مجاهده کرد، چه مجاهدهای بزرگ که امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله باعظم اجرا ممن قدر فعف، لکاد العفیف ان یکون ملکا من الملائکه؛ مجاهدی که در راه خدا شهید شود پاداش او بیشتر از کسی نیست که بتواند کار حرامی را انجام دهد ولی عفت بورزد، حقا شخص عفیف و پاکدامن نزدیک است فرشتهای از فرشتگان گردد.» (نهج البلاغه، حکمت 474) یوسف با این مجاهدات و نفس کشیها، عالیترین درسها را به جهانیان آموخت. اینک از این به بعد میخوانید که خداوند با چه مقدمات و ترتیبی در همین دنیا پاداش این جوانمرد رشید را داد.
جمال یوسف ار داری به حسن خود مشو غره *** کمال یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد
زلیخا و یوسف که با حالی آشفته، نفس زنان از کاخ بیرون میآمدند، عزیز مصر در همان لحظه آن دو را در آن حال دید. بهت و حیرت او را فراگرفت. مدتی در این باره اندیشید تا آن که زلیخا، هم برای این که خود را تبرئه کند و هم برای این که یوسف را گوشمال دهد، نزد همسر آمد و گفت: «آیا سزای کسی که به همسر تو قصد بدی داشت غیر از زندان یا مجازات سخت است؟ این غلام تو نسبت به حرم تو سوء نیت داشت و میخواست به همسر تو بیناموسی کند.»
در این بحران (که عزیز، همسر زلیخا، سخت عصبانی شده بود) یوسف با لحن صادقانه و کمال آرامش گفت: «این زلیخا بود که میخواست مرا به سوی فساد بلغزاند. من برای این که مرتکب گناهی نشوم و خیانت به سرپرستم نکنم فرار کردم، او به دنبال من آمد. از این رو، ما را با این حال دیدید، اینک از این کودکی که در گهواره است، و هنوز از سخن گفتن ناتوان است بپرسید تا او در این باره داوری کند.»
بعضی گفتهاند: آن داور، مردی بود که پسرعموی زلیخا بود و با شوهر زلیخا وقت خروج یوسف و زلیخا از کاخ؛ جلو در کاخ نشسته بودند. ولی مشهور این است که این داور، پسر بچهای بود که خواهر زاده زلیخا بود. خداوند در بحران محاکمه، به یوسف الهام کرد که به عزیز بگو این طفل شاهد من است. از این رو یوسف از طفل استمداد کرد. (بحار، ج 12، ص 226) عزیز رو به کودک کرد و گفت: «در این باره قضاوت کن.» کودک به اذن خداوند با کمال فصاحت گفت: «اگر پیراهن یوسف از جلو دریده شده است، یوسف قصد سوء داشته و مجرم است و اگر از عقب دریده شده، یوسف این قصد را نداشته است.» عزیز چون نگاه کرد، دید پیراهن یوسف از عقب دریده شده است. به همسر خود گفت: «این تهمت و افترا از مکر زنانه شما است. شما زنان در خدغه و فریب زبردست هستید. مکر و نیرنگ شما بزرگ است. تو برای تبرئه خود، این غلام بیگناه را متهم کردی!» پس از این ماجرا، عزیز برای حفظ آبروی خود، به یوسف توصیه کرد که این موضوع را مخفی بدار، و کسی از این جریان مطلع نشود. به همسرش نیز اندرز داد که از خطای خود توبه کن، تو خطا کار هستی. عزیز میبایست بیش از اینها همسرش را سرزنش و سرکوب کند تا تنبیه شود، ولی گویا نمیخواست. یا بر او مسلط نبود که بیش از این او را برنجاند، یا بیغیرت بود؛ از این رو، این موضوع را دنبال نکرد، و از کنار آن با اغماض و چشم پوشی رد شد.
آری، یوسف که در سختترین شرایط هیجان شهوت جنسی، خود را حفظ کند و دامنش را پاک و منزه نگه دارد، یوسفی که در معرض خطرناکترین شرایط عمل منافی عفت قرار گیرد، زن شوهر داری با اطوارها و حرکتهای عاشقانه و التماسها، خود را در اختیار او قرار دهد، ولی او در جواب گوید: «معاذ الله» (خدا نکند به این عمل منافی عفت آلوده گردم) و در محیط کاملا مساعدی، زنجیر ضخیم شهوت را پاره کرده و فرار نماید، خدا پشتیبان او است، او از تهمتهای ناجوانمردانه حفظ خواهد کرد، حتی کودکی را به سخن گفتن وادار میکند، تا به عفت و پاکدامنی یوسف داوری کند.
ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، و روابط ساختگی او و آلودگی او، کم کم از حواشی کاخ توسط بستگان به بیرون رسید؛ و این موضوع دهان به دهان گشت تا نقل مجالس شد. زنان مصر، به ویژه بانوان پولدار دربار که با زلیخا رقابتی هم داشتند این موضوع را با آب و تاب نقل میکردند و زلیخا را ملامت و سرزنش مینمودند و میگفتند: «زلیخا با آن مقام، دلباخته غلام زیر دستش شده و میخواسته از او کام بگیرد.» زلیخا از این انتقادات بانوان مطلع شد، ولی نقشه ماهرانهای در ذهن خود طرح کرد، تا با آن نقشه نیرنگ آمیز، بانوان را مجاب کند. آنان را (که از بزرگان و اشراف زادگان بودند) به کاخ دعوت کرد. مجلس باشکوهی ترتیب داد؛ متکاهایی در دور مجلس گذاشت تا به آنها تکیه کنند و به هر یک کاردی برای پاره کردن میوهها داد. وقتی که مجلس از هر نظر مرتب شد، فرمان داد غلامش (یوسف) وارد مجلس شود. بعضی نوشتهاند: «این بانوان، پنج نفر بودند که عبارتند از: 1. همسر ساقی شاه 2. همسر رئیس نانواها 3. همسر رئیس نگهبانان چهار پایان 4. همسر رئیس زندان 5. همسر وزیر دربار.» (بحار، ج 12، ص 226) به راستی یوسف در این بحران چه کند؟ اکنون غلام است؛ باید از خانم خود اطاعت کند.
زلیخا هم گویا آزادی مطلق دارد. همسر بیغیرتش اصلا در قید این حرفها نیست تا او را از این کار منع کند. به فرمان زلیخا، یوسف ماه چهره وارد آن مجلس شد. بانوان مجلس تا چشمشان به او افتاد، همه چیز را فراموش کردند، حتی با کاردهایی که در دست داشتند عوض بریدن میوهها، دستهای خود را بریدند «و قطعن أیدیهن» (یوسف/ 31)
این که تو داری قیامت است نه قامت *** وین نه تبسم، که معجز است و کرامت
یوسف با یک دنیا حیا و عفت، در مجلس قرار گرفته و اصلا به بانوان اعتنا نمیکند. بانوان هم درباره یوسف گفتند: «حاش لله ما هذا بشرا إن هذا إلا ملک کریم؛ حاشا که این بشر باشد، بلکه او فرشتهای زیبا و باشکوه است.» (یوسف/ 31) وضع مجلس غیر عادی شد. بانوان چون مجسمهای بیروح در جای خود خشک شدند. به قول سعدی:
گرش بینی و دست از ترنج بشناسی *** روا بود که ملامت کنی زلیخا را؟
زلیخا از دگرگونی مجلس، بسیار شاد گردید. ملامت بانوان را به خودشان برگردانید و گفت: «فذلکن الذی لمتننی فیه؛ این بود آن جوانی که مرا به خاطر او ملامت میکردید.» هر چه کردم این غلام کمترین تمایلی به من نشان نداد، کار را به جای باریکی رساندم، سرانجام فرار کرد تا پیشنهاد مرا رد کند. زلیخا چقدر بیحیایی کرد. در همان مجلس پیش آن بانوان نگفت از آلودگی سابقم پشیمانم، بلکه آشکارا به آلودگی خود اقرار نمود.
ویژگی های پیامبران حضرت یوسف (ع) داستان قرآنی فضایل اخلاقی صداقت اخلاص