دعاى یوسف (ع) به هنگام تهدید همسر عزیز
از جمله ادعیه انبیاء (ع) دعاى یوسف صدیق (ع) است هنگامى که همسر عزیز او را تهدید نمود و گفت اگر آنچه مى گویم نکنى به زندانت مى اندازم: «رب السجن أحب إلی مما یدعوننی إلیه و إلا تصرف عنی کیدهن أصب إلیهن و أکن من الجاهلین؛ اى پروردگار من! رفتن به زندان در نظرم بهتر و محبوب تر از آن چیزى است که اینان مرا بدان مى خوانند و اگر تو کمک نکنى و کیدشان را از من نگردانى هواى نفسم مرا به اجابت دعوتشان متمایل مى سازد، آن گاه در زمره جاهلین در خواهم آمد.» (یوسف/ 33) حضرت یوسف (ع) گرفتارى خود را براى پروردگارش چنین شرح مى دهد که امرش در نزد زنان دربارى و در موقف فعلیش دائر شده است میان رفتن به زندان و میان اجابت خواسته آنها، و به علمى که خداوند کرامتش کرده و با آیه: «و لما بلغ أشده آتیناه حکما و علما؛ و وقتى که به حد بلوغ خود رسید حکم و علمش کرامت کردیم.» (یوسف/ 22) از آن حکایت نموده، زندان را بر اجابت آنها ترجیح مى دهد، لیکن از طرفى هم اسباب و مقدماتى که زنان دربارى مصر براى رسیدن به منظور خود ترتیب داده اند بسیار قوى است، و این مقدمات یوسف را به غفلت و جهل به مقام پروردگار و ابطال علم و ایمان به خدایش تهدید مى نماید، و چاره اى جز دستگیرى خدا و حکم او نمى بیند، چنان که در زندان نیز به رفیق زندانى خود گفت: «إن الحکم إلا لله؛ حکم براى کسى جز خداى تعالى نیست.» (یوسف/ 40) و لذا در این دعا ادب را رعایت کرده و براى خود درخواست حاجتى نمى کند، چون حاجت خواستن خود یک نحوه حکم کردن است، بلکه تنها اشاره مى کند به اینکه جهل تهدیدش مى کند به ابطال نعمت علمى که پروردگارش کرامتش فرموده و رهائیش از خطر جهل و دور شدن کید زنان از او موقوف به عنایت خداى تعالى است، لذا تسلیم امر خدا شد و چیز دیگرى نگفت. خداى تعالى هم دعایش را مستجاب نمود و کید زنان را که عبارت بود از منحرف شدن و یا به زندان رفتن از او به گردانید، در نتیجه هم از انحراف خلاص شد و هم از زندان، از اینجا معلوم مى شود که مرادش از کید زنان هر دو بوده است.
اما اینکه عرض کرد: «رب السجن أحب إلی...» در حقیقت خواست تمایل قلبى خود را در صورت دوران مزبور نسبت به رفتن زندان و نفرت و دشمنى خود را نسبت به فحشا اظهار نماید، نه اینکه به گمان بعضى رفتن به زندان را دوست داشته باشد، چنان که سید الشهداء حسین بن على (ع) نیز در این مقوله فرمود: «الموت اولى من رکوب العار و العار خیر من دخول النار؛ تن به مرگ دادن سزاوارتر است از قبول عار و قبول عار و ننگ بهتر است از داخل آتش دوزخ.» به دلیل اینکه خداى تعالى بعد از این آیه فرموده: «ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجننه حتى حین؛ پس بعد از آنکه آن معجزات را دیدند رأیشان بر این قرار گرفت که او را بدون هیچ ملاحظه اى تا مدتى زندانى کنند.» (یوسف/ 35) و ظهور این آیه در اینکه به زندان فرستادن یوسف رأى تازه اى از آنان و بعد از آن دوران مزبور و نجات یوسف روشن و غیر قابل انکار است.
دعای یوسف به هنگام ورود خانواده اش
و نیز از جمله ادعیه انبیاء (ع) ثنا و دعائى است که خداى سبحان از یوسف (ع) نقل کرده و فرموده: «فلما دخلوا على یوسف آوى إلیه أبویه و قال ادخلوا مصر إن شاء الله آمنین* و رفع أبویه على العرش و خروا له سجدا و قال یا أبت هذا تأویل رءیای من قبل قد جعلها ربی حقا و قد أحسن بی إذ أخرجنی من السجن و جاء بکم من البدو من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین إخوتی إن ربی لطیف لما یشاء إنه هو العلیم الحکیم* رب قد آتیتنی من الملک و علمتنی من تأویل الأحادیث فاطر السماوات و الأرض أنت ولیی فی الدنیا و الآخرة توفنی مسلما و ألحقنی بالصالحین؛ پس وقتى درآمدند بر یوسف آن جناب پدر و مادر خود را به سینه چسبانید و گفت به مصر درآئید که ان شاء الله در آنجا ایمن خواهید بود (و چون دورانهاى گذشته از ملوک مصر گزندى نخواهید دید) و همگى آنان در برابر یوسف به شکرانه این نعمت به سجده در آمدند، یوسف چون این بدید روى به پدر کرد و گفت: این بود تاویل خوابى که در کودکى دیدم، خداوند آن را رؤیاى صادق قرار داد، و به من احسان نمود چون از زندان بیرونم نموده و شما را به شهر در آورد و از رنج بادیه نشینى نجات داد، و این احسان را بعد از آن فسادى که شیطان میان من و برادرانم انگیخت نمود، آرى به درستى پروردگار من به دقایق هر امرى که بخواهد انجام دهد آشنا است، به درستى که او دانا و حکیم است. پروردگارا اینک از ملک و سلطنت هم روزیم کردى و به من پاره اى از تاویل احادیث آموختى، اى پدید آرنده آسمان و زمین، تویى در دنیا و آخرت ولى من. مرا با اسلام و دین بمیران و به مردان صالح ملحقم فرما.» (یوسف/99- 101)
با تدبر در این آیات قدرت و نفوذى را که یوسف (ع) داراى آن شده بود و همچنین شدت اشتیاقى را که پدر و مادرش به دیدارش داشتند و همچنین خاطراتى را که برادرانش از روزى که از او جدا شدند تا امروز که او را عزیز مصر و مستولى بر تخت عزت و عظمت مى یابند از وى دارند، مشخص شده و می توان به ادب نبوتى که این نبى محترم در کلام خود اعمال نموده پى ببرد. یوسف (ع) دهان به کلامى نگشوده مگر اینکه همه گفتارش و یا سهمى از آن براى پروردگارش بوده است، تنها آنچه که از دو لب یوسف (ع) بیرون آمده و براى خدا نبوده جمله کوتاهى است در اول گفتارش، و آن جمله: به مصر درآئید که ان شاء الله در آنجا ایمن خواهید بود، است تازه همین را هم به مشیت خداوند مقید ساخت تا توهم نشود که وى در حکمش مستقل از خداوند است.
قبلا هم گفته بود: «إن الحکم إلا لله؛ حکمى براى کسى جز خدا نیست.» (یوسف/ 40) بعد از این جمله کوتاه شروع کرد به ثناء به پروردگار خود، به خاطر احسان هایى که از روز مفارقت از برادرانش تا امروز به وى کرده و ابتدا کرد به داستان رؤیاى خود و اینکه خداوند تاویل آن را محقق ساخت، و در این کلام، پدر خود را در تعبیرى که سابقا از خواب او کرده بود بلکه حتى در ثنائى که پدر در آخر کلام خود کرده و خدا را به علم و حکمت ستوده بود تصدیق کرد تا حق ثناى پروردگارش را به طور بلیغى ادا کرده باشد. چون حضرت یعقوب وقتى یوسف در کودکى خواب خود را برایش نقل کرد، گفته بود: «و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک؛ این چنین پروردگارت برمى گزیند و از تاویل احادیث به تو مى آموزد.» تا آنجا که فرمود: «إن ربک علیم حکیم؛ چون پروردگارت دانا و حکیم است.» (یوسف/ 6) یوسف هم در اینجا بعد از اینکه تعبیر خواب پدر را تصدیق مى کند به او مى گوید: «إن ربی لطیف لما یشاء إنه هو العلیم الحکیم؛ البته پروردگار من لطیف (نیکو تدبیر) است کارى را که خواهد و داناى به حقیقت امور و محکم کار در تدبیر آفرینش است.» (یوسف/ 100)آن گاه به حوادثى که در سنین ما بین خوابش و بین تاویل آن برایش پیش آمده به طور اجمال اشاره نموده و همه آنها را به پروردگار خود نسبت مى دهد و چون آن حوادث را براى خود خیر مى دانسته از این جهت همه آنها را از احسانهاى خداوند شمرده است.
و از لطیف ترین ادب هایى که آن حضرت به کار برده این است که از جفاهایى که برادرانش بر وى روا داشتند (چه آن روزى که او را به قعر چاه افکندند و چه آن روزى که او را به بهایى ناچیز و درهمى چند فروختند و چه آن روزى که به دزدى متهمش نمودند) اسمى نبرد، بلکه از همه آنها تعبیر کرد به اینکه: «نزغ الشیطان بینی و بین إخوتی؛ شیطان بین من و برادرانم فساد برانگیخت.» (یوسف/ 100) و آنان را به بدى یاد نکرد.
همچنین نعمت هاى پروردگار خود را مى شمارد و بر او ثنا مى گوید: "ربى، ربى" به زبان مى راند تا آنکه دچار وله و جذبه الهى مى شود و یکسره روى سخن را از آنان گردانیده و به سوى خداوند معطوف مى کند و با خدایش مشغول شده و پدر و مادر را رها مى کند، تو گویى اصلا روى سخنش با آنان نبود و به طور کلى ایشان را نمى شناسد، در این جذبه به پروردگار خود عرضه مى دارد: «رب قد آتیتنی من الملک و علمتنی من تأویل الأحادیث؛ پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى.» (یوسف/ 101) خدا را در نعمت هاى حاضرى که در دست دارد ثنا مى گوید، و آن نعمت ها عبارت بود از سلطنت و علم به تاویل احادیث، آن گاه نفس شریفش از ذکر نعمت هاى الهى به این معنا منتقل مى شود که پروردگارى که این نعمت ها را به او ارزانى داشته، آفریدگار آسمانها و زمین و بیرون آورنده موجودات عالم است از کتم عدم محض به عرصه وجود در حالتى که این موجودات از ناحیه خود داراى قدرتى که با آن نفع و نعمتى را به خود جلب نموده و یا ضرر و نقمتى را از خود دفع نمایند، نبودند و صلاحیت اداره امر خود را در دنیا و آخرت نداشتند.
چون او آفریدگار هر چیزى است پس لا جرم همو ولى هر چیزى خواهد بود، و لذا بعد از اینکه گفت: "فاطر السماوات و الارض" اظهار کرد که من بنده خوارى هستم که مالک اداره نفس خود در دنیا و آخرت نیستم، بلکه بنده اى هستم در تحت قیمومت و ولایت خداى سبحان، و خداى سبحان است که هر سرنوشتى را که بخواهد برایم معین نموده و در هر مقامى که بخواهد قرارم مى دهد، از این جهت عرض کرد: "أنت ولیی فی الدنیا و الآخرة" در اینجا به یاد حاجتى افتاد که جز پروردگارش کسى نیست که آن را برآورد، و آن این بود که با داشتن اسلام (یعنى تسلیم پروردگار شدن) از سراى دنیا به سراى دیگر منتقل شود.
همانطورى که پدرانش ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب بدان حالت از دنیا رحلت نمودند و خداوند درباره آنها فرموده: «و لقد اصطفیناه فی الدنیا و إنه فی الآخرة لمن الصالحین* إذ قال له ربه أسلم قال أسلمت لرب العالمین* و وصى بها إبراهیم بنیه و یعقوب یا بنی إن الله اصطفى لکم الدین فلا تموتن إلا و أنتم مسلمون؛ و ما هر آینه ابراهیم را در دنیا برگزیدیم و او در آخرت هر آینه از صالحین است، به یاد آر زمانى را که پروردگارش به او گفت اسلام آر، گفت اسلام آوردم براى رب العالمین، او و یعقوب فرزندان خود را هم به اسلام توصیه نمودند و گفتند: اى فرزندان! خداوند دین را براى شما اختیار فرمود پس زنهار از دنیا نروید مگر اینکه مسلمان بوده باشید.» (بقره/ 130- 132)
این دعا همان دعائى است که یوسف (ع) کرده و گفته است: «توفنی مسلما و ألحقنی بالصالحین» و نیز این مردن با اسلام و پیوستن به صالحین همان درخواستى است که جدش ابراهیم (ع) نموده بود: «رب هب لی حکما و ألحقنی بالصالحین؛ پروردگارا حکمى روزیم کن و مرا ملحق به صالحین بنما.» (شعرا/ 83) و خداوند هم (همانطورى که در آیات قبلى گذشت) دعایش را مستجاب نمود و آن را به عنوان آخرین خاطره زندگى آن حضرت حکایت نموده و با آن داستان زندگیش را خاتمه داده است «و أن إلى ربک المنتهى» و این سبک در سیاقهاى قرآنى لطف عجیبى است.