یوسف فرزند یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم (ع) از پیامبران بنی اسرائیل و از انبیای عظام الهی است که پس از تحمل محنت ها و آزمایش های فراوان به مقام نبوت و حکومت رسید و علی رغم این فشارها و محنت ها در تمام مراحل زندگی ذره ای به گناه و انحراف میل نکرد و ستایش بلیغ خداوندی را نصیب خود نمود. زیباترین داستان قرآن و به تعبیر خود قرآن «احسن القصص» مربوط به اوست و تنها پیامبری که یک سوره کامل به قصه زندگانی و دعوت او اختصاص یافته هموست. نام یوسف 27 بار در قرآن و عمدتا در سوره یوسف آورده شده و بسیار مورد مدح قرار گرفته است؛ نیز محتوای 98 آیه قرآن به زندگانی و دعوتش مربوط است.
یوسف، به حقیقت تبلور کامل تمام فضایل اخلاقی و انسانی است. در شخصیت او همه خصال نیکو از مهر و عفو و تواضع گرفته تا توکل، عفت، ورع، امانت و تدبیر نه تنها جلوه گر که شعله ور است؛ اما در زندگی او و به فرا خور شرایط پیش آمده، صفاتی چند مانند عفت، امانت و مدیریت او ظهور بیشتری داشته اند. بر این اساس او را می توان اسوه عفت و امانت معرفی کرد تا به شکلی صفات دیگر او را نیز در بر گیرد؛ عفت، نماینده صفات باطنی و امانت، در برگیرنده فضایل اجتماعی او.
1. خدا محوری: اساسی ترین محور در تبلیغ یوسف، حضور بارز تفکر توحید در تمام مراحل و لحظات زندگی پر فراز و نشیب اوست. او در سختی و راحت، گرفتاری و آسودگی همواره بر خدا تکیه داشت و هیچ تکیه گاه دیگری اختیار نکرد. این خدا محوری و اتکال به ذات لایزال الهی از سویی در گفتار نغز او موج می زند و از سویی چون خورشیدی نورگستر، تمام اعمال و رفتارهای او را نیز تحت پوشش قرار داده است. بنابراین او هم در قول و هم در عمل، مبلغ شایسته توحید بود؛ برای نمونه، گفتار او سرشار از یاد و شکر خداست: «ما أنزل الله بها من سلطان إن الحکم إلا لله أمر ألا تعبدوا إلا إیاه؛ خدا دليلی بر [حقانيت] آنها نازل نكرده است فرمان جز برای خدا نيست دستور داده كه جز او را نپرستيد.» (یوسف/ 40)
«قال معاذ الله إنه ربی أحسن مثوای؛ گفت پناه بر خدا او آقای من است به من جای نيكو داده است.» (یوسف/ 23)
«قد من الله علینا؛ به راستی خدا بر ما منت نهاده است.» (یوسف/ 90)
«ادخلوا مصر إن شاء الله آمنین؛ ان شاء الله با [امن و] امان داخل مصر شويد.» (یوسف/ 99)
جلوه های این خدا محوری را در شیوه های متعدد تبلیغی می توانیم دریابیم که عبارتند از:
الف) تأکید بر توحید: جدا از تبلیغ مؤثر عملی، در گفتگوها و مناظره ها، بیشترین اصرار یوسف بر تثبیت یگانه پرستی در جان و روان مخاطبان بوده است؛ چرا که جامعه مصر آن دوران، در اثر سلطه فرعون ها و فرعون صفتان از خدا باوری و خدا پرستی حقیقی دورشده و به ورطه های انحراف و شرک در افتاده بودند. در زندان خطاب به دو هم سلول خود چنین می گوید: «یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار؛ ای دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟» (یوسف/ 39)
«ما تعبدون من دونه إلا أسماء سمیتموها أنتم وآباؤکم ما أنزل الله بها من سلطان؛ شما به جای او جز نام هایی را نمی پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده اید و خدا دلیلی بر حقانیت آنها نازل نکرده است.» (یوسف/ 40)
«إن الحکم إلا لله أمر ألا تعبدوا إلا إیاه ذلک الدین القیم؛ فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست.» (یوسف/ 40)
«واتبعت ملة آبائی إبراهیم وإسحق ویعقوب ما کان لنا أن نشرک بالله من شی ء؛ و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم.» (یوسف/ 38)
ب) یادآوری فضل الهی و شکرگزاری دائم: بهترین راه تحکیم پایه های توحید در اذهان انسان های عادی بیان آثار، نعمت ها و کرامت های خداوندی است که اندیشه و وجدان مخاطبان را توأما به خدا باوری ترغیب می کند. یوسف در هر مرحله و موقعیت از حیات پربرکتش نعمت و فضل الهی را یادآور می شود و با این یادآوری ها ضمن ادای شکر الهی، تفکر الهی را در جان مخاطبان زنده می سازد؛ زمانی، ترک پرستش غیر خدا و پیروی آیین ابراهیم را فضل الهی بر خود و دیگر مردمان می شمرد: «ذلک من فضل الله علینا وعلی الناس ولکن أکثر الناس لایشکرون؛ این از عنایت خدا بر ما و مردم است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند.» (یوسف/ 38)
و چون با پیشنهاد نامشروع مواجه می شود: «قال معاذ الله إنه ربی أحسن مثوای؛ گفت: پناه بر خدا. او آقای من است. به من جای نیکو داده است.» (یوسف/ 23)
و وقتی توفیق زیارت پدر را می یابد و ایام فراق پایان می پذیرد، به شکرانه اظهارمی دارد: «وقال یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا وقد أحسن بی إذ أخرجنی من السجن وجاء بکم من البدو... إن ربی لطیف لما یشاء إنه هو العلیم الحکیم؛ و یوسف گفت: ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد؛ هنگامی که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان کنعان باز آورد... به راستی پروردگار من به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او دانای حکیم است.» (یوسف/ 100)
در این آیه به دو شیوه مستقیم (جمله ان ربی لطیف لما یشاء) و غیر مستقیم (با بیان نعمت های الهی از جمله آزادی از زندان) شکر الهی را ادا نموده است. همچنین در صحنه معارفه برادران کلامی شکر آمیز بیان می کند: «قال أنا یوسف وهذا أخی قد من الله علینا إنه من یتق ویصبر فإن الله لایضیع أجر المحسنین؛ گفت: من یوسفم و این برادر من است، به راستی خدا بر ما منت نهاده است. بی گمان، هرکه تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.» (یوسف/ 90)
و در پایان ماجرا رو به سوی خدا می کند و چنین زمزمه می نماید: «رب قد آتیتنی من الملک وعلمتنی من تأویل الأحادیث فاطر السموت والأرض أنت ولیی فی الدنیا والآخرة توفنی مسلما وألحقنی بالصالحین؛ بار پروردگارا، تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمان ها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی؛ مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.» (یوسف/ 101)
یوسف در دامنه ای وسیع به تبلیغ عملی پرداخت و بیش از آن که گفتارش مروج توحید و فضایل اخلاقی باشد عمل و سلوک ویژه او در مردمان مؤثر می افتاد. به آنها درس عبرت می داد. پیامبری که از تمام نعمت ها و تمکن ها بهره مند گردید. اما هیچ کدام او را از یاد و توکل بر خدا غافل ننمود: «کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء إنه من عبادنا المخلصین؛ و اینچنین (کردیم) تا بدی و زشتکاری را از او باز گردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود.» (یوسف/ 24)
و به فضل الهی، چنانکه خود می گوید به فساد و انحراف نگرایید: «وإلا تصرف عنی کیدهن أصب إلیهن وأکن من الجاهلین؛ و اگر نیرنگ آنان را از من باز نگردانی، به سوی آنها خواهم گرایید و از نادانان خواهم شد.» (یوسف/ 33)
در این محور نیز شیوه های جزیی و عملی متعددی وجود دارد:
الف) مقاومت در برابر وسوسه و ترجیح زندان بر گناه: داستان عفت یوسف و امتناع او از پذیرش درخواست خیانت آمیز زلیخا بهتر از ده ها و صدها کتاب اخلاقی و ارشادی می تواند نتیجه بخش و مؤثر باشد، چرا که از رهگذر تبلیغ عملی و عینی به القا و ترویج ارزش های اخلاقی می پردازد. یوسف در حالی که می توانست با کمترین تمایل و سازش به منزلت والای دنیوی در دستگاه فرعونی برسد، رضای الهی را ترجیح داد که موجب خشم قدرتمندان گردید و او را به زندان افکند. وقتی همسرعزیز، پس از نشست و مهمانی زنان اشراف، دوباره خواسته پلید خویش را مطرح کرد، یوسف اینچنین با خدای خود نجوا می کرد: «قال رب السجن أحب إلی مما یدعوننی إلیه؛ گفت: پروردگارا، زندان نزد من از آنچه مرا بدان می خوانند محبوب تر است.» (یوسف/ 33)
برخی نیز گفته اند، چون زلیخا با اصرار زیاد انجام خواسته خود را می طلبید و یوسف بر امتناع خود پای می فشرد، زلیخا او را به زندان تهدید کرد، اما او فرمود: «یکفینی ربی؛ خدای مرا کفایت کند.» یوسف در برابر توطئه همسر عزیز به گونه ای جدی امتناع می ورزد که حتی منجر به پاره شدن پیراهنش به دست زلیخا می گردد و از طرفی شجاعانه و با صلابت می ایستد و مقاومت می ورزد که در نهایت زلیخا در حضور زنان درباری به عصمت یوسف اعتراف می کند: «ولقد راودته عن نفسه فاستعصم؛ آری من از او کام خواستم ولی او خود را نگاه داشت.» (یوسف/ 32)
این درس عبرت بزرگی از سوی یوسف است که به ما نشان می دهد چگونه انسان می تواند زندگی دشوار و زجرآور را بر خوشی و آسایش ترجیح دهد، در شرایطی که زندگی آسوده همراه با زیانکاری روحی و اخلاقی باشد. درس دیگر و پیامد تبلیغی دیگر این ماجرا، مقاومت دلیرانه یوسف دربرابر شرایط جبار حاکم است که همچون پدران بزرگوارش دربرابر شرایط نامطلوب سر فرود نمی آورد، بلکه با مقابله با آنها سعی در تغییر و اصلاح و بهبود آن می نماید.
ب) تکریم پدر و مادر: از جلوه های تبلیغ عملی در سیره یوسف، تکریم و احترام عمیق والدین است. او هرچند به مقام نبوت و ریاست کشوری پهناور یعنی عزت ظاهری و معنوی نایل شده بود هرگز احسان و اکرام پدر و مادر را از یاد نبرد، بلکه به طور کامل و در همه مراحل آن را ادا نمود:
مرحله اول: از آن جا که یوسف می داند اندوه پدر بر فراق او بس عظیم است برای تسلی خاطرش، پیراهن خویش را برایش ارسال می کند: «إذهبوا بقمیصی هذا فألقوه علی وجه أبی یأت بصیرا وأتونی بأهلکم أجمعین؛ این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید تا بینا شود. و همه کسان خود را نزد من آورید.» (یوسف/ 93)
و در واقع با این کار یکی از معجزات الهی خود را نیز آشکار می سازد.
مرحله دوم: هنگامی که پدر و مادر و برادرانش به قلمرو حکمرانی او می رسند: «فلما دخلوا علی یوسف آوی إلیه أبویه وقال ادخلوا مصر إن شاء الله آمنین؛ پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خویش را در کنار خویش گرفت و گفت: ان شاء الله، در امان داخل مصر شوید.» (یوسف/ 99)
مرحله سوم: پدر و مادر را بر تحت عزت و سلطنت می نشاند. «و رفع أبویه علی العرش وخروا له سجدا وقال یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا؛ و پدر و مادرش را بر تحت نشانید و جملگی پیش او به سجده در افتادند و یوسف گفت: ای پدر، این تعبیر خواب پیشین من است. به یقین پروردگارم آن را راست گردانید (تحقق بخشید).» (یوسف/ 100)
جالب است که این تکریم شامل برادر کوچک و حتی برادرانی که با توطئه ای شیطانی جان او را در معرض خطر مرگ قرار داده بودند نیز می شود، و این بدان جهت است که رحمت نبوت خطاکاران را نیز در بر می گیرد. او وقتی برادرش را در حضور خود دید چنین کرد: «ولما دخلوا علی یوسف آوی إلیه أخاه قال إنی أنا أخوک فلا تبتئس بما کانوا یعملون؛ و چون بر یوسف وارد شدند، برادرش بنیامین را نزد خود جای داد و گفت: من برادر توام. پس از آنچه برادران می کردند، غمگین مباش.» (یوسف/ 69)
و در برخورد با برادران گنهکارش «قال لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم وهو أرحم ألراحمین؛ یوسف گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است.» (یوسف/ 92)
تبلیغ عملی در غالب موارد از طریق التزام به فضایل اخلاقی و کرامت های نفسانی تحقق می پذیرد که یکی از مهم ترین آنها گذشت و برخورد بزرگوارانه به جای انتقام است. یوسف در مقاطع متعدد، حلم و عفو را بر واکنش قهر آمیز و تند ترجیح داد؛ نخست آن زمان که با کید زنان مواجه گردید و پس از سالیان رنج و حبس، بی گناهی اش آشکار گردید و حتی به قدرت و مکنت کم نظیر دست یافت، اما به جای سرزنش و انتقام، عفوو اغماض را در مورد منحرفان فسادانگیز در پیش گرفت و تنها به عبادت حق و اطاعت فرمان او سفارش کرد.همچنین زمانی که برادران خطا کارش برای اخذ سهمیه و روزی خود از غلات آمده بودند، به گونه ای برخورد کرد که در کرم او طمع کرده و سهم افزون تری طلبیدند: «فأوف لنا الکیل و تصدق علینا؛ پس پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن.» (یوسف/ 88)
البته این موضوع با یادآوری ماجرا به منظور تنبه برادران تعارضی ندارد؛ خطاب به ایشان به صورت پرسش گفت: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف وأخیه إذ أنتم جاهلون؛ گفت: آیا دانستید که وقتی نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟» (یوسف/ 89)
یعنی آیا زشتی اعمالتان را در حق یوسف و برادرش می دانید؟ و پیش از پایان سخن عذری نیز بر ایشان طرح کرد که شما جاهل بودید و زشتی این کار را نمی دانستید. پس توبه کنید و این کلامی پر از شفقت و نصیحت بود نه با عتاب و سرزنش، و چنان که اخلاق انبیاست، او حق خدا را بر حق خویش برگزید.آن گاه، انتقال یوسف از این موضوع به یاد خدا جالب توجه است؛ هنگامی که ایشان یوسف را شناختند، چنین گفت: «قال أنا یوسف وهذا أخی قد من الله علینا إنه من یتق ویصبر فإن الله لایضیع أجر المحسنین؛ گفت: آری من یوسفم و این برادر من است. خدا بر ما منت نهاده است. به راستی کسی که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.» (یوسف/ 90)
همچنین پس از اعتراف برادران به خطا و خیانت بزرگشان، بدون هیچ قدرت نمایی و رجزخوانی و توبیخ، با کمال مهر و عطوفت می فرماید: «قال لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم وهو أرحم ألراحمین؛ گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا جملگی شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است.» (یوسف/ 92)
در این جا نیز در آخرین جمله، آنها را به رحمت و غفران الهی توجه می دهد.
یوسف (ع) علاوه بر شیوه های عملی و غیر مستقیم، روش های دقیق و ظریف را برای زمینه سازی مؤثرتر دعوت توحیدی و نفوذ در دل مخاطبان در پیش می گرفت تا پیام محوری تمام نبوت ها و رسالت ها یعنی توحید را به آدمیان برساند. این روش ها عبارتند از:
الف) تلاش برای دفع کامل اتهام: یوسف صدیق در کناره گیری از گناه و مقاومت دربرابر شرایط، چیزی جز رضایت الهی را در نظر نداشت، اما دربرابر تهمت و بدبینی ایجاد شده در اثر جوسازی همسر عزیز مصر، خود را موظف به دفاع از شخصیت و کرامت خود و اثبات صداقت و پاکدامنی خویش می دانست، تا راه را برای دعوت الهی خود هموار و موانع نفوذ در دل ها را بر طرف سازد، چراکه وجود نقاط ضعف و اتهامات، چه درست و چه نادرست، در مورد مبلغان باعث تیرگی فضای تبلیغی و عدم وصول پیام دعوت به اعماق جان مخاطبان می شود؛ ازاین رو، علی رغم آن که عزیز مصر پس از بررسی ماجرا یوسف را به روی گردانی و فراموشی آن سفارش و زلیخا را خاطی معرفی می نماید و زلیخا نیز در حضور زنان درباری به پاکی و بی گناهی یوسف اعتراف می کند. یوسف به این میزان از برائت و ثبوت بی گناهی اکتفا نمی کند، چرا که شاید موضوع هنوز در سطح جامعه و عموم مطرح نشده و یا از پادشاه (فرعون وقت) مخفی مانده است؛ از این رو، زمانی که پس از چندین سال تحمل شرایط سخت زندان مأمور آزادی به نزد او می رود، بر خلاف عادت معمول زندانیان (که مشتاقانه برای رهایی لحظه شماری می کنند) برای آزادی خود شرطی معین می کند که حاصل آن اثبات و اعلان برائت کامل اوست: «قال ارجع إلی ربک فاسأله ما بال النسوة اللاتی قطعن أیدیهن إن ربی بکیدهن علیم؛ یوسف گفت: نزد آقای خویش برو و از او بپرس که حال آن زنانی که دست های خویش بریدند، چگونه است؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنها آگاه است.» (یوسف/ 50)
بار دیگر موضوع را با آن زنان در میان می نهند و ایشان برائت بی تردید یوسف را اذعان می نمایند. «قلن حاش لله ما علمنا علیه من سوء؛ زنان گفتند: منزه است خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم.» (یوسف/ 51)
و همسر عزیز هم دوباره بر معصومیت او صحه می گذارد: «الآن حصحص الحق أنا راودته عن نفسه و إنه لمن الصادقین؛ اکنون حقیقت آشکار شد. من بودم که از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان است.» (یوسف/ 51) و نتیجه آن می شود که پادشاه پس از اطلاع از چند و چون قضیه، یوسف را از خواص خود قرار می دهد و او را به سمت خزانه داری مملکت پهناور مصر می گمارد.
علامه طباطبایی درباره تلاش یوسف برای اثبات بی گناهی خود می گوید: «یوسف برای این که شایعات و تبلیغات علیه خود را در میان مردم و درباریان خنثی سازد و بی گناهی خویش را اثبات نماید به مأمور پادشاه مصر برای آزادیش گفت: برگرد و بپرس که قضیه دست بریدن زنان درباری چه بوده است! یوسف با ظرافت تمام وارد می شود و بدون این که ملکه یا دیگر زنان را متهم کند، با ادب کامل سرنخی به پادشاه می دهد تا او در پی تحقیق به همه جزئیات ماجرا واقف گردد و از پاکی و برائت او آگاهی یابد. اگر آیات 52 و 53 سوره یوسف «ذلک لیعلم أنی لم أخنه بالغیب وأن الله لا یهدی کید الخائنین* وما أبرئ نفسی إن النفس لأمارة بالسوء إلا ما رحم ربی؛ یوسف (یا زلیخا) گفت: این اعاده حیثیت برای آن بود که عزیز بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند.» را گفته زلیخا بدانیم، چنان که از سیاق آیات بر می آید و برخی از مفسران نیز بدان اشاره کرده اند.» مرحوم طبرسی در مجمع البیان درباره جمله «ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب» به نقل از جبایی می نویسد: «و برخی گفته اند: این سخن از کلام همسر عزیز است؛ یعنی، بدین جهت اعتراف نمودم تا یوسف بداند هرچند در حضورش بدو خیانت روا داشتم در غیاب او با نسبت دادن گناه به او خیانت نمی کنم.» و درباره جمله «ان النفس لامارة بالسوء» نیز می گوید: «اکثر مفسران آن را سخن یوسف می دانند؛ ولی جبایی می گوید: از سخنان زن عزیز است، بدین معنا که من خود را از بدی و خیانت در مورد یوسف مبرا نمی شمارم. این اعترافات حاکی از تأثیر عمیق و شگرف دعوت عملی یوسف است که توانست فرد فاسق و منحرفی را این گونه به سوی خدا باز آورد که جمله «إلا ما رحم ربی» را از عمق جان سر دهد.»
ب) زمینه سازی برای تأثیرگذاری بیشتر دعوت: بی تردید موفقیت و اثر بخشی دعوت ها و عملکردهای تبلیغی به زمینه های فراهم شده بستگی دارد. یوسف این اصل اساسی را در دعوت خود به خوبی درک و رعایت فرموده و در هر فرصت با زمینه سازی مناسب اقدام به نشر دعوت نموده است؛ او خداشناسی را یکباره و بدون مقدمه بیان نمی کند، بلکه پس از تعبیر خواب هایی چند برای همراهان و جلب اعتماد ایشان و طرح جملاتی حساب شده ذهنشان را ناخودآگاه متوجه یک موجود برتر و حقیقت والا می نماید و به موقع به آن تصریح می کند؛ (ذلکما مما علمنی ربی) سپس علت گرفتاری خود از یک سو و نیل به مقام تعبیر رؤیا را از سوی دیگر، برای زمینه سازی بیشتر بیان می کند و به طور ضمنی شرک را نیز مورد حمله قرار می دهد: «إنی ترکت ملة قوم لا یؤمنون بالله وهم بالآخرة هم کافرون* واتبعت ملة آبائی إبراهیم وإسحق ویعقوب ما کان لنا أن نشرک بالله من شی ء؛ من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده ام و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا قرار دهیم.» (یوسف/ 37- 38)
مراد این است که تبعیت توحید و آیین پدرانم پس از تحمل مشقت فراوان و فشارهای زایدالوصف قوم مشرک و مبارزه ای جانفرسا برایم میسر شده است. پس شما نیز در مورد دین و عقیده تان بیشترین حساسیت و دقت را به کار برید. دراین شرایط که مخاطبان از آمادگی روحی و فکری کاملی برخوردار شده اند. یوسف پیام توحید را با صراحت بیشتر اعلام می دارد، اما نه به صورت جمله خبری کم اثر، بلکه به شکل پرسشی ارائه شده به فطرت پاک انسانی که پاسخش برای هر باطن سلیمی روشن است. با این روش چنان می کند که نتیجه مورد نظر را خود مخاطبان به دست آورند: «یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار؛ ای دو یار زندانی ام، آیا خدایان پراکنده نیکوترند یا خدای یگانه مقتدر؟» (یوسف/ 39)
سید قطب، زمینه سازی یوسف را برای دعوت این گونه تشریح می کند: «ورودی جالب توجه، گام به گام، با احتیاط و نرمی و آن گاه نفوذ بیشتر در دل مخاطبان، وسپس پرده برداشتن از عقاید خویش. بدین ترتیب، یوسف دعوت اساسی اش را آشکار می کند تا نادرستی عقاید و شیوه زندگانی مخالفان خودبه خود معلوم گردد وبدین ترتیب می گوید: آیا خدایان متعدد و متفرق بهتر است یا یکتا خدای نیرومند و غالب؟»
ج) بهره برداری به جا از تمام فرصت ها: در عرصه تبلیغ، استفاده از فرصت ها اصلی اساسی است. آن جا که فرصتی حاصل آید مبلغ به خوبی از آن بهره می گیرد و اهداف دعوت را تعقیب می نماید و آن جا که فرصتی دست ندهد، خود در صدد ایجاد فرصت و زمینه بر می آید. یوسف با توجه به زندگی پر فراز و نشیب خود که طبعا حاوی پیشامدها و حوادث بسیار و فرصت های تبلیغی متنوع بود، به خوبی فرصت ها را مغتنم شمرد و دعوتی موفق داشت؛ نمونه هایی از این قدرشناسی فرصت ها را در دعوت یوسف از نظر می گذرانیم. زمانی که یوسف به زندان وارد می شود و همراهان، آثار درایت، دانش و شرافت را در جبین نورانی اش مشاهده می کنند و از او تأویل رویای خویش را می جویند، با عنایت به امید و اعتمادی که در آنها نسبت به یوسف ایجاد شده زمینه را آماده می بیند و با وعده تعبیر رؤیا به تبلیغ توحید می پردازد؛ و دو جوان با او به زندان درآمدند.
یکی از آن دو گفت: «من خویشتن را خواب دیدم که انگور برای شراب می فشارم» و دیگری گفت: «من خود را به خواب دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند. به ما از تعبیرش خبر ده، که تو را از نیکوکاران می بینیم.» گفت: «غذایی را که روزی شماست برای شما نمی آورند مگر آن که من از تعبیر آن به شما خبر می دهم پیش از آن که تعبیر آن به شما برسد. این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده ام، و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند. ای دو رفیق زندانی ام، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟» (یوسف/ 36- 39)
یکی از نویسندگان دراین باره می گوید چه بگوییم یوسف در دوران زندان به نبوت رسیده بود یا نه، به هر حال به عنوان یک اسوه مبلغ از فرصت حاصله به نیکی بهره جست و همراهانش را به دین انبیا فراخواند و چون ایشان را مستعد فراگیری دید، پیش از آن که تأویل رؤیای آنها را باز گوید به بیان توحید و ایمان و ثواب و عقاب پرداخت. چه، اگر می خواست پس از تعبیر خواب چنین کند فرصت حاصله از کف می رفت، به ویژه آن که تعبیر خواب یکی از آن دو، خبری ناخوشایند بود. همچنین در صحنه حضور والدین در کنار بارگاه عزیز مصر، یوسف پس از تکریم پدر و مادر در حالی که در اوج اقتدار و مکنت قرار دارد در حضور عموم به سپاسگزاری ذات حق می پردازد و در پایان با لحنی متضرعانه و عاجزانه به ابتهال و انابه می پردازد که این کار هرچند از سر اخلاص و خداجویی محض است لکن نوعی تبلیغ غیر مستقیم خدا محوری و توحید در آن شرایط خاص به شمار می رود: «رب قد آتیتنی من الملک وعلمتنی من تأویل الأحادیث فاطر السموت والأرض أنت ولیی فی الدنیا والآخرة توفنی مسلما وألحقنی بالصالحین؛ پروردگارا تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمان ها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی، مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.» (یوسف/ 101)
شایان توجه است که یوسف پس از آن همه آزمایش های الهی و کسب مقامات معنوی به نیک فرجامی خویش اطمینان ندارد و از خداوند می خواهد که مسلمانش بمیراند و به صالحان ملحق گرداند.
ویژگی های پیامبران حضرت یوسف (ع) تبلیغ توحید داستان قرآنی فضایل اخلاقی گذشت