برهان صدق
اثبات صانع و نبوت در نخستین مراحل شناخت با برهان عقلی صورت می پذیرد، اما معاد را هم می توان با برهان عقلی و هم با برهان نقلی ثابت کرد. در مقام کنونی حد وسط برهان ضرورت صدق گفتار خداوند است؛ چنان که در آیه ی «الله لا إلاه إلا هو لیجمعنکم إلى یوم القیامة لا ریب فیه و من أصدق من الله حدیثا؛ خداوند جز او معبودى نیست. قطعا شما را به روز رستاخیز که شکى در [وقوع ] آن نیست گرد خواهد آورد، و چه کسى در سخن راستگوتر از خداست؟» (نساء/ 87) به آن اشاره شده است استفهام تقریرى است یعنى که خردمندان به صحت گفتار و سوگند او سر تسلیم فرود آورند.
صدق ملازم با حق است، و حق در صورتى تحقق پیدا مى کند که هیچ گونه فقر و احتیاج و محدودیت وجود نداشته، و ذات شىء غنى ذاتى و نامحدود أزلى باشد، و در این صورت هرگز اظهارى بر خلاف حقیقت نخواهد داشت. اصولا هر گونه وعده اى که خداوند درباره ی روز قیامت و غیر آن مى دهد نباید جاى تردید باشد، زیرا همانطور که گفتیم دروغ یا از جهل سرچشمه مى گیرد یا از ضعف و نیاز، اما خداوندى که از همه آگاهتر و از همگان بى نیاز است، از هر کس راستگوتر است و اصولا دروغ براى او مفهومى ندارد.
آرى او ذاتا حق و بى نیاز و ثابت و أزلى و ابدى و محیط و قادر مطلق است، و فقر و حاجتى در وجود او نیست که بر خلاف حقیقت و صدق اظهار و سخنى بگوید. نظام و تدبیر یکنواخت که در همه ذرات و آفریده ها حکفرماست، شاهد گویائى است بر کمال صفات و صدق فعل و گفتار او و به این وسیله بشر را تهدید نموده که هیچ گاه از سیر و هدف خود غفلت ننماید. و در آیه ی دیگر می فرماید: «و الذین امنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا وعد الله حقا و من أصدق من الله قیلا؛ آنان را که به خدا گرویدند و کار شایسته انجام دادند به زودی به بهشتی درآوریم که زیر درختانش نهرها جاری است، تا منزلگاه ابدی آنان باشد.» (نساء/ 122)
وعده ی خدا حق است و کیست که در گفتار راستگوتر از خداست؟ بنابراین، در امر بهشت و معاد و جهان آخرت حق تعالی أصدق الصادقین است. بر این پایه می توانیم چنین استدلال کنیم که حق تعالی در امر معاد و جهان آخرت راستگوترین راستگویان است (صغرا) و هرچه را راستگوترین راستگویان خبر داد یقینا واقع می شود (کبرا). در نتیجه معاد و دوزخ و بهشت یقینا واقع می شود. پس از صدق مخبر (گزارش دهنده) پی به صدق خبر (گزارش و مفاد آن یعنی معاد) خواهیم برد.
راست باشد وعده حق بی سؤال *** کیست از حق راستگوتر در مقال
وعده پروردگار صفت فعل و ظهور آن در آینده است بدین نظر ثابت و حتم خواهد بود (قیل) نیز مانند قول به معناى سخن است و عبارت از اراده پروردگار و ظهور خواسته او است که آنچه را وعده فرماید از فضل بى نهایت او است و هرگز مانند آفریدگار توانا کسى به راستى سخن نگوید و هر چه را وعده فرماید به آن وفا کند زیرا خلف وعده از حاجت و فقر است و ساحت پروردگار منزه از نقص و امکان است. اهمیت معاد سبب شده است خداوند سبحان از هر راه و شیوه درستی اندیشه های بشر را متوجه آن کند؛ گاهی با برهان عقلی و زمانی با دلیل نقلی و احیانا از راه جدال احسن و گاهی با سوگند.
شایان ذکر است، مطلب بلندی از استاد جناب علامه طباطبایی در تفسیر گران سنگ المیزان آمده که خلاصه آن این است: سوگندهای قرآنی اگر از خدا یا از پیامبر (ص) باشد غیر از سوگند دیگران است که در دادگاه و داورگاه یاد می کنند. دیگران وقتی دلیل و شاهد و بینه ندارند سوگند یاد می کنند؛ یعنی سوگند آنان در برابر بینه و شاهد و دلیل است، ولی سوگندهای خدا و پیامبر به خود دلیل، بینه و شاهد است.
خدا اگر بخواهد بشر را به بینه یا شاهدی بر صحت مطلب آگاهی دهد، به بینه و شاهد سوگند یاد می کند و مثلا می گوید: سوگند به آفتاب که اکنون روز است و اگر بخواهد بگوید: آنان که در برابر پیامبر موضع خصمانه گرفته و ره آورد آسمانی او را نپذیرفته اند بر باطلند به جان پیامبر اکرم (ص) سوگند یاد می کند که آنان بیراهه می روند: «لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون؛ به زندگی و عمر تو، به سیره و شیوه و روش و کردار تو که سرتاسر آموزنده و پربرکت است سوگند، اینان بیراهه می روند و خردمندانه گام بر نمی دارند.» (حجر/ 72) و مست دنیا، جوانی، مقام و ثروت هستند.
شور مستی خواه از جوانی باشد، یا از ثروت، مقام و یا سایر شؤون دنیوی با تعقل و خردمندی سازگار نیست. آنان همگی بی گدار به آب زده اند؛ زیرا اگر سعادت بخواهند، معیار سعادت تویی و اگر طالب انسانیت باشند شاخص بشریت تویی و اگر رادمردی را جویا باشند نمونه جوانمردی تویی. آنان اگر مربی بخواهند اسوه تربیب و تربیت تو هستی و اگر وارستگی و پارسایی بطلبند میزان تقوا تو هستی. سوگند به تو که انسان کامل و سالم و پارسایی اینان ناقص و ناسالم آلوده اند. قسم به تو که جانت در راه هدایت مردم صرف شده، اینان گمراهند. این سوگند مانند آن است که گفته شود: به این آفتاب سوگند اکنون روز است. این است معنای سوگند به بینه و دلیل و اینها همه نشانه اهمیت معاد است.
عشق به زندگی جاوید
یکى، از غرایز اصیل انسان، حب به بقا و جاودانگى است که دست آفرینش الهى در فطرت او به ودیعت نهاده است. این غریزه حکم نیروى محرک فزاینده اى را دارد که انسان را به سوى ابدیت سوق مى دهد و همواره بر شتاب حرکتش مى افزاید. اکنون اگر فرض شود که سرنوشت چنین متحرکى جز این نیست که در اوج شتاب حرکت به صخره اى برخورد کند و متلاشى شود آیا ایجاد آن نیروى فزاینده با چنین غایت و سرنوشتى متناسب خواهد بود؟! آیا هیچ عقل سلیمی این ادعا را می پذیرد؟!
هر انسانی در ژرفای فطرت خویش به طور روشن می یابد که به "زندگی جاوید" عشق می ورزد و از هر گونه زوال و نابودی رنج برد، و از آن می گریزد. کسی که دست به خودکشی می زند برای این است که از حوادث تلخ زندگی برهد و به جهانی وارد شود که احساس رنج نکند و متأثر نشود. خواه به طور تفصیل بداند که بعد از مرگ روح او زنده است یا نداند. چه بسا او این گونه بیندیشد که وقتی مرد به یک شی ی جامد تبدیل می شود و شی جامد بی احساس و درد و رنج است. پس او از اصل هستی ناراحت نیست، بلکه از ناگواری های زندگی که نمی تواند آنها را علاج کند ناخرسند است. بنابراین، اصل اشتیاق به هستی جاودانه خواسته نهانی و نهادی اوست. انسان های گذشته و آینده نیز این چنین عشقی را دارا بوده و هستند، بلکه غیر از انسان سایر موجودات نیز عشق به هستی دارند و به طور غریزی برای پایداری خود می کوشند.
از سوی دیگر، چون اشتیاق به زندگی جاوید در همه انسان ها (بلکه در همه حیوانات) موجود است، و چون زندگی جاوید و حیات مصون از مرگ در دنیا ممکن نیست و هیچ فردی در این جهان برای همیشه نمی ماند و آنچه به عنوان "آب زندگانی" نامیده می شود کنایه از معرفت کامل به معارف الهی است، در نتیجه باید مورد اشتیاق و متعلق آن که هستی جاودانه است وجود داشته باشد؛ یعنی جهانی مصون از زوال و محفوظ از پدیده ی مرگ که همان قیامت است موجود باشد.
«و إن الدار الاخرة لهی الحیوان؛ آن جا مرگی نیست و سرتاسر حیات و زندگی است.» (عنکبوت/ 64) البته در سایر موجودات طبیعی معلوم نیست حب بقای ذات آن گونه که در انسان نهاده شده نهادینه شده باشد و این مسأله نیازمند پژوهش است و نمی توان با تحلیلی که درباره خصوص انسان بازگو شد آن را ثابت کرد. وجود چنین میل فطرى در انسان هنگامى با حکمت الهى سازگار است که زندگى دیگرى جز این زندگى محکوم به فنا و مرگ در انتظار او باشد.
حاصل این که، محبت و عشق به هستی دائم و زندگی جاوید امری وجودی است. این امر وجودی رابط میان محب و محبوب (هستی جاوید) است و بدون وجود خارجی محبوب، چنین عشق و محبتی در نهاد انسان قرار نمی گیرد و از فطریات بشر به شمار نمی آید و می توان گفت وجود چنین محبتی در نهاد انسان حتما برای هدف و غایتی جاوید خواهد بود و آن هدف حتما موجود است.