کلام یکی از علوم اسلامی است که برای درک و فهم عقاید دین اسلام و دفاع از آن پدید آمده است و مشتغلان به آن را متکلم نامیده اند. درباره علل و زمان پیدایش، وجه تسمیه، تعریف، موضوع، غایت، مبادی، مسائل، روش، حرمت یا وجوب آن، از نظر شرعی، فوق آن با فقه و فلسفه الهی سخن بیار گفته شده، که به راستی شایسته نقل و بررسی و گفتنی و شنیدنی است. اما از آنجا که هرگز ممکن نیست این موضوعات، ولو به اجمال، در یک مقاله، هرچند مفصل باشد مورد بحث قرار گیرند، لذا موضوع مقاله ما محدود می شود به پیدایش این علم در میان مسلمانان آن هم به اختصار و متناسب با یک مقاله.
از منابع معتبر اسلامی چنین برمی آید که رد زمان حیات رسول اکرم (ص) بحث و جدال در مسائل عقیدتی رایج نشده است، اگر چه صحابه به ندرت در برخی از این مسائل، مثلا قضا و قدر، به بحث و گفتگو پرداخته یا احیانا از آن حضرت سوالاتی کرده اند. زیرا قرآن کریم همواره تصریحا یا تلویحا بحث و جدال در این قبیل مسائل را نکوهش کرده است. برای نمونه:
1- «ان الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم فی شیء انما امرهم الی الله لم ینبئهم بما کانوا یفعلون؛ كساني كه آئين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند هيچگونه ارتباطي با آنها نداري، كار آنها واگذار به خدا است پس خدا آنها را از آنچه انجام مي دادند با خبر مي كند.» (انعام/ 159)
2- «و من الذین قالوا انا نصاری اخذنا میثاقهم فنشوا حظا مما ذکروا به فاعرینا ینهم العداوه و البغضاء الی یوم القیمه و سوف ینبئهم الله بما کانوا یصنعون؛ و از كساني كه ادعاي نصرانيت (و ياري مسيح) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم ولي آنها قسمت قابل ملاحظه اي از آنچه به آنان تذكر داده شده بود به دست فراموشي سپردند، لذا در ميان آنها تا دامنه قيامت عداوت و دشمني افكنديم و خداوند در آينده آنها را از آنچه انجام داده اند (و از نتايج آن) آگاه خواهد ساخت.» (مائده/ 14)
ابن عبدالبر (یوسف بن عبدالله، 463- 368/ 1071- 978)، زمخشری (جارالله محمود بن عمربن محمد 538- 467/ 1144- 1075)، طبرسی (ابوعلی الفضل بن الحسن، متوفی 548/ 1153) و بیضاوی (عبدالله بن عمر، متوفی 685/ 1286) گفته اند: مقصود از عداوت در این آیه اخیر خصومات و جدال در دین است.
3- «و ان جادلوک فقل الله اعلم بما تعملون* الله بحکم بینکم یوم القیمه فیما کنتم فیه تختلفون؛ و اگر آنها با تو به جدال برخيزند بگو: خدا از اعمالي كه شما انجام مي دهيد آگاهتر است. خداوند ميان شما در آن چه اختلاف داشتيد داوري مي كند.» (حج/ 68- 69)
4- «فان حاجوک فقل اسلمت و جهی لله و من اتبعن؛ اگر با تو، به گفتگو و ستيز برخيزند، (با آنها مجادله نكن! و) بگو: من و پيروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسليم شده ايم.» (آل عمران/ 20)
5- «و قل للذین اوتوا الکتاب و لامیین آآسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا وان تولوا فانما علیک البلاغ و الله بصیر بالعباد؛ بگو: آيا شما هم تسليم شده ايد؟ اگر (در برابر فرمان و منطق حق،) تسليم شوند، هدايت مي يابند، و اگر سرپيچي كنند، (نگران مباش! زيرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است، و خدا نسبت به (اعمال و عقايد) بندگان، بيناست.» (آل عمران/ 20)
6- «الحق من ربک فلاتکن من الممترین. فمن حاجک فیه من بعدما جالک من العلم فقل تعالوا ندع ابنالنا و ابنالکم و نسالنا و نسالکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین. ان ها لهو القصص الحق و ما من اله الا الله و ان الله لهو العزیز الحکیم. فان تولوا فان الله علیم بالمفسدین؛ اينها حقيقتي است از جانب پروردگار تو، بنابراين، از ترديد كنندگان مباش! هر گاه بعد از علم و دانشي كه (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. اين همان سرگذشت واقعي (مسيح) است. (و ادعاهايي همچون الوهيت او، يا فرزند خدا بودنش، بي اساس است). و هيچ معبودي، جز خداوند يگانه نيست، و خداوند توانا و حكيم است. اگر (با اين همه شواهد روشن، باز هم از پذيرش حق) روي گردانند، (بدان كه طالب حق نيستند، و) خداوند از مفسده جويان، آگاه است.» (آل عمران/ 60- 63)
چنانکه ملاحظه می شود آیات مذکور محاجه و مجادله در عقاید دینی را رد می کنند و در مقابل مردم را به تسلیم در برابر دین حق و احیانا مباهله دعوت می فرمایند که «ان الدین عندالله الاسلام. و الاسلام هو التسلیم»
در آیه «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن؛ با حكمت و اندرز نيكو به سوي راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به طريقي كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن.» (نحل/ 125) بر خلاف عقیده برخی، معلوم نیست جدال به معنای متداول باشد، یعنی قیاسی که مقدماتش مشهورات و مسلمات است، بلکه به نظر می آید عقیده کسانی درست باشد که آن را به معنی مناظره با قرآن یا بهترین حجتهایی گرفته اند که نزد پیامبر بوده است. در اصول کافی هم از ابوعبدالله (ع) نقل شده است که در تفسیر «و جادلهم بالتی هی احسن» فرمود: «بالقرآن». به احتمال قوی مقصود جدال بر سنت قرآن است.
از مطالعه سیرت پیامبر هم بر می آید که او اهل جدال به معنای متداول نبوده و با روش فیلسوفان سخن نمی گفته و چنانکه غزالی توجه داده در محاجه مسلک متکلمین را نپیموده و تقسیمات و تدقیقات آنها را به کار نمی گرفته است، البته نه برای اینکه در محیط وی اهل کلام و فلسفه نبوده اند. زیرا احبار یهود و قسیسین نصاری در مجاورت آن حضرت زندگی می کردند و با وی به مباحثه و مجادله می پرداختند و ما می دانیم که الهیات یهودی به توسط فیلون یهودی (50 ب م – 25 ق م) و الهیات مسیحی به توسط کلمنت اسکندرانی (217- 150م) و اوریگنس (254- 185م) با فلسفه آمیخته شده بود. بلکه اصولا روش انبیا و از جمله نبی ما با روش متکلمان و فیلسوفان فرق دارد و برخلاف آنها اعتمادشان در دعوت، بر فطرت مردم و احیای این فطت است که «فطرت الله التی فطر الناس علیها؛ روي خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگوني در آفرينش خدا نيست.» (روم/ 30) و این فطرت عقیده به وجود خدای یگانه ای است که خالق و مدبر آسمانها و زمین است. در کتب حدث هم آمده است که پیامبر (ص) عده ای از صحابه را، که در مساله قدر مباحثه و منازعه می کردند، شدیدا نهی فرموده است.
لذا با اینکه صحابه در مسائل فرعی فقهی با هم به بحث و نزاع پرداخته و به کرات و مرات به پیامبر (ص) مراجعه و سوال کرده اند، از بحث و جدال در مسائل عقیدتی و سوال از آنها خودداری کرده اند. کتب احادیث موید این مدعی است، زیرا در حالی که مملو از احادیث مربوط به نماز و روزه و خمس و زکوه است، که در مقام سوال ا این امور ئوارد شده، احادیث مربوط به عقاید بسیار نادر است. به نظر می آید سوال از این امور را ناروا دانسته و از بحث و جدال در آنها پرهیز داشته اند.
گفتنی است که شیخ صدوق (ابن بابویه، متوفی 381/ 991) هم با اینکه در کتاب التوحید خود بارهای احادیثی از امامان شیعه در خصوص مسائل عقیدتی و کلامی نقل کرده، احادیثی نیز آورده است که مضمون آنها نهی از کلام و جدال و مراء در ذات خداوند و کراهت کثرت بحث در صفات او و مذمت اهل کلام است.
عده ای از اهل نظر نیز بر این عقیده آند، مثلا ابن عبدالبر نوشته است: «سلف از جدال در خدا و صفات و اسماء او نهی می کردند.» غزالی (محمد) نوشته است که: «صحابه از خوض در مسائل عقیدتی و سوال از آن منع می کرند و مردم را از این گونه سوالات باز می داشتند و در تادیب و منع آنها اصرار می ورزیدند تا فتح باب نشود و این گونه سوالات رواج نیابد». ابن قیم الجوزیه (751- 691/ 1350- 1292) می گوید: «صحابه در مسائل و احکام کثیری با هم تنازع کردند، اما در مساله ای از مسائل اسماء و صفات با هم نزاعی نداشتند.» مقریزی (849- 766/ 1441- 1365) هم می نویسد: «هنگامی که خداوند متعال پیامبرش محمد (ص) را از قوم عرب رای همه مردم برانگیخت آن حضرت پروردگار آنها را به همان گونه وصف کرد که او نفس کریمش را در کتاب عزیزش وصف کرده بود و کسی از عرب از قروی و بدوی از معنای وصفی از آن اوصاف نپرسید، در صورتی که از معانی نماز، زکوه، روزه، حج و غیر آن پرسشها کردند.»
اما دریغا که از روزهای واپسین زندگانی پیامبر (ص) وقایعی پیش آمد و در میان صحابه اختلافاتی ظاهر گشت که برخی از آنها به امور عقیدتی (اموری که مقصود از آن نفس اعتقاد است) مربوط است یا از این امور نشات می گیرند. برای نمونه:
تخلف از جیش اسامه (اسامه بن زید بن حارثه، متوفی 58 یا 59): پیامبر در محرم سال یازدهم هجرت دستور تشکیل جیش اسامه را صادر کرد و تصریح و تاکید فرمود که بزرگان مهاجر و انصار به آن بپیوندند. پیش از حرکت لشکر، آن حضرت بیمار شد و در حال بیماری نیز باز تاکید کرد که: «جهزوا جیش اسامه لعن الله من تخلف عنه». با وجود این، عده ای تخلف کردند، به این بهانه که پیامبر بیمار است و ما را یارای مفارقت او نیست. این واقعه این سوالات را پیش آورد که آیا یک مسلمان می تواند در برابر دستور صریح پیامبر، که اطاعتش واجب است، اجتهاد کند، و بر حسب اجتهاد خود با امر او که وحی الی است به مخالفت بپردازد؟ و به عبارت دیگر، آیا اجتهاد در مقابل نص جایز است یا نه؟ و آیا امر پیامبر (ص) به تجهیز جیش اسامه وحی الهی بود یا اجتهاد خود او؟ و اصولا آیا پیامبر هرچه می فرمود وحی بود یا در مواردی هم به اجتهاد می پرداخت؟ ملاحظه می شود که این مسائل از نوع مسائل عقیدتی است که محل اختلاف واقع شده است؛ شیعه برخلاف اهل سنت اجتهاد در مقابل نص را جایز نمی دانند و بر این عقیده اند که پیامبر (ص) جز از طریق وحی سخن نمی گفته است.
آن حضرت در آخرین ساعات زندگی خود خطاب به اطرافیانش فرمود: «ائتونی بقرطاس اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعدی؛ کاغذی بیاورید، برای شما نامه ای بنویسم، تا بعد از من گمراه نشوید.» در میان حاضران اختلاف افتاد. عمر بن خطاب که از مخالفان بود گفت: «ان النبی قدغیبه الوجع حسبنا کتاب الله؛ درد بر پیامبر چیره شده است، کتاب خدا (قرآن) ما را بسنده است.» سر و صدا زیاد شد و کار به تنازع کشید و در نتیجه آن حضرت از نوشتن نامه خودداری کرد و فرمود: «قوموا عنی لا ینبغی عندی التنازع». این واقعه این مساله را پیش می آورد که مگر پیامبر معصوم و واجب الطاعه و دستورش وحی و حکم الهی نیست؟ و چگونه می توان با دستور او صریحا مخالفت کرد و احیانا نسبت هذیان به او داد؟ می دانیم که شیعه پیامبر (ص) را از اول عمر تا آخر معصوم از سهو و نسیان و معاصی صغیره و کبیره، عمدا و سهوا، می دانند و چنانکه اشاره شد بر ای عقیده اند که جز از طریق وحی سخن نمی گفته است.
علوم اسلامی علم کلام تاریخ اسلام پیامبر اکرم عقیده باورها در قرآن جهان بینی اسلامی