هر کس را وقوفی بر موارد احتجاج سید حمیری و مضامینی که به شعر کشیده است و گفتگوهائی که با شخصیت های شیعه و سنی روزگار خود داشته است، باشد به خوبی به وسعت دامنه و عمق آگاهی وی در فهم معانی قرآن کریم و درک سنت شریف، پی می برد. و می فهمد که کوشش پیگیر سید در راه ولاء اهل بیت بر اساس بصیرتی است که از علمی بسیار و معرفتی سرشار مایه می گیرد و آن چنان کسی نیست که اعتقادش بر پایه تقلید محض و دریافت ساده بوده و ناآگاهی و نافهمی بر اندیشه اش غالب باشد. نمونه ای از علم وی احتجاجی است که در مجلس منصور با قاضی سوار، پیرامون عقیده به رجعت داشت و وی را با قرآن و حدیث، عاجز و ساکت کرد.
مرزبانی، در اخبارالسید گفته است: آورده اند که سید، در روزگار هشام، به حج رفت و کمیت شاعر را دید، بر او سلام کرد و گفت توئی گوینده این ابیات:
و لا أقول إذا لم یعطیا فدکا *** بنت الرسول و لا میراثه کفرا
الله یعلم ما ذا یأتیان به *** یوم القیامة من عذر إذا حضرا
«من نمی گویم، عمر و ابوبکری که فدک و میراث دختر پیغمبر را به وی ندادند، کافر شده اند. خدای داند که در روز رستاخیز که در پیشگاه خدا حاضر می آیند، چه عذری خواهند آورد.»
کمیت گفت: «آری من گفته ام و از بنی امیه تقیه کرده ام و در گفتار من این گواهی نیز هست که آنها آنچه را در تصرف فاطمه بوده است، گرفته اند.» سید گفت: «اگر دلیل نمی آوردی، جا داشت که ساکت بمانم، اما بدان که تو درباره حق کوتاه آمده ای، چه پیغمبر خدا (ص) می فرماید: "فاطمه، پاره تن من است، آنچه او را پریشان کند مرا پریشان کرده است." به راستی که خدا از خشم زهرا به خشم می آید و از خشنودی وی خشنود می شود. پس تو ای کمیت! با پیغمبر که فدک را به امر خداوند به زهرا بخشید و امیر مؤمنان و حسن و حسین و ام ایمن که نسبت به واگذاری پیغمبر فدک را به فاطمه گواهی دادند، مخالفت کرده ای. چه عمر و ابوبکر درباره زهرا چنین حکم درستی نکردند. حال آنکه خداوند می فرماید:
«یرثنی و یرث من آل یعقوب؛ از من ارث برد و از خاندان یعقوب [نیز] ارث برد.» (مریم/ 6) و نیز فرماید: «و ورث سلیمان داود؛ و سلیمان از داوود میراث یافت.» (نمل/ 16)
آنها سبب به خلافت رسیدن خود را نماز ابوبکر می دانند و شهادتی را که آن زن (عایشه) درباره پدر خود داد و گفت: «رسول خدا (ص) فرموده است: فلانی را به نماز با مردم بگمارید.» آنها گفتار عایشه را درباره پدرش تصدیق می کنند، اما گفتار فاطمه و علی و حسن و حسین را در امری چون فدک تصدیق ندارند و از بانوئی چون فاطمه در دعویش نسبت به پدر بینه می خواهند و شاعری چون تو هم آن چنان شعری می سراید؟ گذشته از این، چه می گوئی درباره مردی که در حقانیت خواسته فاطمه و شهادت علی و حسن و حسین و ام ایمن قسم به طلاق می خورد. طلاق چنین مردی چگونه است؟»
کمیت گفت: «بر او طلاقی نخواهد بود.» سید گفت «اگر بر عدم حقانیت آنان، قسم به طلاق بخورد؟» کمیت گفت «طلاق واقع خواهد شد، زیرا آنها سخنی جز به حق نگفته اند.» سید گفت: «پس نیک در کار خویش نظر کن!» کمیت گفت: «خدا را از گفتار خویش تائبم و تو ای اباهاشم از ما داناتر و فقیه تری.»
سید گذشته از آنکه در علم کتاب و سنت، و در استدلال و احتجاج دینی و مذهبی و اقامه حجت در برابر مخالفان عقیده خود، صاحب معرفت و بصیرت بوده، در علم تاریخ نیز، ید طولائی داشت. کتاب «تاریخ الیمن» ازوست که «صفدی» در صفحه 49 جلد 1 «وافی الوفیات» از آن کتاب یاد کرده است. در شعر سرشار از معانی کتاب و سنت او نیز، گواه راستینی است بر اینکه وی به مقاصد و اشارات و نصوص و تصریحات سنت احاطه داشته است. و هر چه فضیلتی قوی تر، و برهانی آشکارتر و حجتی رساتر بوده، سید در به شعر کشیدن آن توجه بیشتری داشته است، مثل حدیث «غدیر» و «منزلت» و «تطهیر» و «طیر» و امثال آن. و از آن جمله است، حدیث عشیره ای که درباره این کلام خدای تعالی: «و أنذر عشیرتک الأقربین؛ و خویشان نزدیکت را هشدار ده.» (شعراء/ 214) که در سرآغاز دعوت نبوت پیغمبر نازل گردیده، وارد شده است، سید در قصائدی چند به این حدیث اشاره دارد، و از آن جمله است:
بأبی أنت و أمی *** یا أمیر المؤمنینا
بأبی أنت و أمی *** و برهطی أجمعینا
و بأهلی و بمالی *** و بناتی و البنینا
و فدتک النفس منی *** یا إمام المتقینا
و أمین الله و الوا *** رث علم الأولینا
و وصی المصطفی *** أحمد خیر المرسلینا
و ولی الحوض و الذا *** ئد عنه المحدثینا
أنت أولی الناس بالنا *** س و خیر الناس دینا
کنت فی الدنیا أخاه *** یوم یدعو الأقربینا
لیجیبوه إلی الل *** ه فکانوا أربعینا
بین عم و ابن عم *** حوله کانوا عرینا
فورثت العلم منه *** و الکتاب المستبینا
طبت کهلا و غلاما *** و رضیعا و جنینا
و لدی المیثاق طینا *** یوم کان الخلق طینا
کنت مأمونا وجیها *** عند ذی العرش مکینا
فی حجاب النور حیا *** طیبا للطاهرینا
ترجمه: «ای امیر مؤمنان! پدر و مادرم! آری پدر و مادر و خاندان و خانواده و دارائی و دختران و پسران و جانم همه فدایت باد، ای امام متقیان! و امین خدا! و وارث علم اولین! ای وصی بهترین پیغمبران: احمد مصطفی! ای سرپرست حوض و نگهدار آن از بیگانگان! تو از خود مردم به آنان اولی تر و از همه آنان بهدین تری. تو در آن روز که پیغمبر خویشاوندانش را که چهل تن و همه عموزاده ها و از اشراف بودند، فرا خواند، تا دعوت خدا را پذیرا شوند، برادر و وارث علم و کتاب مبین او، شدی. تو در میانسالی و جوانی و شیرخوارگی و روزگار جنینی و در روز خلقت سرشتها و پیمان گیری از آنها، مأمون و آبرومند، زنده و پاک و پاکیزه در حجابی از نور در پیشگاه خداوند ذوالعرش جای داشتی.»
یکی از فضائل علی آن است که در روزگاری که دیگران در کفر به سر می بردند، او نخستین نمازگزار و مؤمن به خدای مهربان بود. و هفت سال در آن روزگار دشوار و پر خوف و خطری که دیگران خبری از آن نداشتند، با پیغمبر گذراند و روزی که جبرئیل به پیغمبر گفت: «خویشاوندانت را بترسان که اگر بینا باشند، سخنت را در می یابند.» پیغمبر بی آنکه از همه مردم دعوت کند، تنها خویشاوندانش را فرا خواند و تمام آنها بی کم و کاست آمدند. و در حضور حضرتش از خوراک گوشت و شیری که فراهم فرموده بود، خوردند و نوشیدند. و او همه آنها را با کاسه ای که صاعی گوشت و حبوبات داشت، سیر فرمود و گفت: «ای خویشاوندان! به راستی که خدا مرا به رسالت به سوی شما فرستاده است. پس دعوت خدا را پذیرا شوید و او را به یاد داشته باشید. اینک کدام یک از شما گفتار مرا می پذیرد و مرا به نبوت و رسالت، باور دارد؟»
آن فریبکار (ابولهب) اظهار بیزاری کرد و گفت «مرگ بر تو، که ما را به دست برداشتن از آئین خویش می خوانی.» سپس همه برخاستند و زود رفتند و تنها علی که از همه آنان جوان تر و خوش نام تر بود گفت: «من به خدا ایمان آوردم و به خیری رسیدم که جن و انس نرسیده اند و نیز ایمان دارم که گفتار تو بر حق است و آنان که سخن تو را نپذیرفتند خائب و خاسرند. آری علی پیش از همه کامیاب شد و خدا او را گرامی داشت و این علی است که در مسابقه، بر همگان پیشی گیرنده و برنده است.»
من فضله أنه قد کان أول من *** صلی و آمن بالرحمن إذ کفروا
سنین سبعا و أیاما محرمة *** مع النبی علی خوف و ما شعروا
و یوم قال له جبریل قد علموا *** أنذر عشیرتک الأدنین إن بصروا
فقام یدعوهم من دون أمته *** فما تخلف عنه منهم بشر
فمنهم آکل فی مجلس جذعا *** و شارب مثل عس و هو محتضر
فصدهم عن نواحی قصعة شبعا *** فیها من الحب صاع فوقه الوذر
فقال یا قوم إن الله أرسلنی *** إلیکم فأجیبوا الله و ادکروا
فأیکم یجتبی قولی و یؤمن بی *** أنی نبی رسول فانبری غدر
فقال تبا أ تدعونا لتلفتنا *** عن دیننا ثم قام القوم فاشتمروا
من الذی قال منهم و هو أحدثهم *** سنا و خیرهم فی الذکر إذ سطروا
آمنت بالله قد أعطیت نافلة *** لم یعطها أحد جن و لا بشر
و إن ما قلته حق و إنهم *** إن لم یجیبوا فقد خانوا و قد خسروا
ففاز قدما بها و الله أکرمه *** و کان سباق غایات إذا ابتدروا
این ابیات نیز از قصیده دیگر وی است که تمام آن را نیافتم:
علی علیه ردت الشمس مرة *** بطیبة یوم الوحی بعد مغیب
و ردت له أخری ببابل بعد ما *** عفت و تدلت عینها لغروب
و قیل له أنذر عشیرتک الأولی *** و هم من شباب أربعین و شیب
فقال لهم إنی رسول إلیکم *** و لست أرانی عندکم بکذوب
و قد جئتکم من عند رب مهیمن *** جزیل العطایا للجزیل وهوب
فأیکم یقفو مقالی فأمسکوا *** فقال: ألا من ناطق فمجیبی
ففاز بها منهم علی و سادهم *** و ما ذاک من عاداته بغریب
«علی است آنکه، یکبار در روز وحی، آفتاب غروب کرده، برایش برگشت. و بار دیگر، خورشید بابل که می رفت در افق فرو افتد و غروب کند، برایش بر آمد. و در آن روز که به پیغمبر وحی آمد که خویشاوندان نزدیکت را انذار کن و او به چهل تن پیر و جوانی که فراهم آمده بودند، فرمود: من رسول خدا به سوی شمایم و می دانید که دروغگو نیستم و از پیش گاه پروردگار توانا، بهترین عطاها و بخششها را برای شما به همراه دارم. پس کدام یک از شما گفتار مرا پذیرا می شوید، و آنها سخن پیغمبر را نپذیرفتند و بار دیگر فرمود: آیا کسی این گوینده را اجابت نمی کند، علی به این کامیابی رسید، و با ایمان آوردن به پیغمبر بر همگان سروری یافت و این از عادات علی به دور نبود.»
این حدیث را گروه بسیاری از پیشوایان و حافظان حدیث از دو فرقه شیعه و سنی، در صحاح و مسانید خود آورده اند وعده فراوان دیگری که سخن و اندیشه آنان قابل توجه است، بی آنکه به اسناد این حدیث غمزه زنند یا در متن آن توقفی کنند، با فروتنی پذیرای آن گردیده اند. و همه مورخان اسلامی با دیده قبول به آن نگریسته و به ارسال مسلم آن را در صفحات تاریخ آورده اند. به صورت منظوم نیز به رشته شعر و نظم کشیده شده است و به زودی در شعر ناشی صغیر (م 365) و دیگران ملاحظه خواهید نمود.