مکاتب مختلفی درباره هدف آفرینش انسان سخن گفته اند ما هیچ کدام هدف منطقی با ارزشی برای آفرینش انسان مشخص نکرده اند. مکتب واحدیون، اگرچه در تعیین هدف جمله های زیبایی را ابراز می دارد، ولی به هنگام تحقیق، از استدلالهای قانع کننده بهره نمی جوید، زیرا این یک سوال تا ابد در این مکتب لاینحل باقی خواهد ماند که: اگر آن موجود مطلق (خداوند بزرگ) در ذات خود دارای تامترین کمالات است، چرا این تحول نسبت به او رخ داده است؟ آیا این تحول، از کمال به سوی نقص بوده است؟ مگر موجودی که دارای کمال اتم و لایتناهی می باشد، می تواند دوباره ناقص شود؟ آیا او در حال نقص، باز موجودی مطلق است؟ و اگر از نقص به سوی کمال تحول یافته، موجودی که دارای کمال اتم است، چگونه می تواند ناقص باشد؟ آیا در آن حال نقص نیز موجود اتم بوده است؟
در مکتب های دیگر ادیان (غیر از اسلام) هرچند هدف از آفرینش انسان را «کمال» معرفی کرده اند، ولی کمال چون دارای مفهومی بسیار عام است، حس شخص کنجکاو را آن چنان که باید، قانع نمی کند.
در رابطه اول با دسته اول از فلاسفه که گفته اند: «انسان قابلیت رسیدن به کمالات را دارد، ولی ما به واقع نمی دانیم هدف نهایی آفرینش انسان همین کمالات است یا نه؟» اینان نسبت به جمله اول، مطلبی که چیزی از قبیل توضیح واضحات است، متذکر شده اند. این که درباره هدف نهایی انسان اظهار نادانی می کنند، با اعتراف به مبدأ اعلاء، باید وجود هدف را به طور کلی تصدیق کنند، هرچند آن را به صورت مشخص درک نکرده باشند. بنابراین، می توان گفت: نظر دین اسلام درباره هدف نهایی آفرینش انسان، مشخص تر و منطقی تر از مکاتب گذشته می باشد. این هدف، به اختصار عبارت است از رسیدن به کمال ممکن به واسطه شناخت حقیقی موجود برین و نیایش به مقام شامخ او.
توضیح: کلمه «شناخت» و «نیایش»، یعنی عبادت امروزی ها، با مفاهیمی چند پوشیده شده که لازمه آن این است که هدف قرار گرفتن شناخت و پرستش برای انسان دارای اهمیت نباشد. بنابراین، در این خصوص باید به اندازه ضرورت، به شرح و توضیح مختصر بپردازیم: بدون شک، مقصود از شناخت موجود برتر، یک توجه تجریدی نیست که برای اکثر انسان ها امکان پذیر نمی باشد. به این معنا که: هدف کلی از آفرینش، این باشد که انسان بداند نظام هستی آفریننده مطلقی دارد. همچنین، مقصود از عبادت، حرکات اعضای مخصوصی نیست که هنگام اعمال عبادی صورت می گیرد، زیرا چنین هدف تجریدی و ناچیزی نمی تواند آفرینش با عظمت انسان را (که خداوند بزرگ انجام داده) به صورت صحیح تفسیر کند.
از طرف دیگر، هنگامی که گفته می شود: شناخت و پرستش خداوند، هدف نهایی آفرینش انسان است، چنین به نظر می رسد که کوشش های افراد انسانی برای تنظیم معاش و سلوک اجتماعی و سیاسی و حقوقی اشتباه است، بلکه آنان باید با خواندن چند مجلد کتاب الاهیات، در بیابان به سجده بیفتند! این تفسیر از هدف نهایی انسان، صدمات جبران ناپذیری به تعالی روانی انسان ها واردکرده است.
حقیقت امر این است: انسان که با عنوان «خلیفه الله» در روی زمین معرفی شده، می تواند همه حرکات و سکنات خود را به عنوان «عبادت» و «پرستش» انجام دهد. بنابراین، کارگر و کارفرما در کارگاه، محصل و استاد در مراکز علم و دانش، نمازگزار و عابد در عبادتگاه همگی می توانند از کوچکترین حرکت عضوی و فکری خود تا بزرگترین فعالیت های عضوی و فکری را تحت پرستش عالی خداوند متعال در آورند، زیرا تنظیم زندگی مادی فردی و اجتماعی، از دستورات مورد تاکید خداوند است. اگر این دستور همراه با فرمانبرداری از خداوند متعال انجام شود، صورت عبودیت و پرستش به خود می گیرد، و چون انسان به سوی مادیات بیشتر جلب می شود. از این سلسله عباداتی به صورت محض و خالص با جنبه عبادی مانند نماز مقرر شده است تا وضع روانی او را تعدیل نموده، و از این که حرکات و سکنات وی تنها عنوان سود پرستی به خود بگیرد، جلوگیری کند. پس چنان که می بینیم، مفهوم عبادت در دین اسلام، به حالت روانی شخصی در چارچوبه یک عده حرکات عضوی منحصر نمی شود.
اگر تمام حرکات انسان که نفع واقعی او را، هم در حالت فردی و هم در حالت اجتماعی تأمین می کند، صورت عبادت و پرستش به خود بگیرد، بدون شک پرستش خاص او که جنبه روحی محض دارد (مانند نماز) می تواند برای او هدف نهایی زندگی جلوه کند، زیرا او با انجام تمام حرکات عضوی و فکری، خود را برای تماس با لایتناهای با عظمت مهیا می کند. آیا می توان برای آفرینش انسان هدفی بالاتر از این تصور کرد که او نیروی تماس با لایتناهای فوق را عملی و فعال می کند؟
در اینجا، ذکر چند جمله از ویکتور هوگو (Victor Hugo) در توضیح این مطلب، بسیار به جا و مناسب به نظر می رسد: در عین حال، یک لایتناهی خارجی از ما وجود دارد. آیا یک لایتناهی نیز در خود ما نیست؟ چه جمع موحشی! آیا این لایتناهی یکیشان فوق دیگری قرار نمی گیرد؟ آیا لایتناهای دوم (به اصطلاح) زیردست لایتناهای نخستین نیست... لایتناهای پایین را با لایتناهای بالا در تماس نهادن، «نماز» نامیده می شود.
شناخت چنین خدایی که از نهایت نزدیکی به انسان ها در معرض تماس قرار می گیرد، برای عبادت حقیقی خداوند لازم می باشد. آری، هدف قرار دادن چنین شناخت و پرستشی، برای خلقت انسان ها کاملا منطقی است. تصدیق این حقیقت، آسان تر از قبول سخن برنارد شاو (Bernard Shaw) است که گفته است: طبیعت، مغز بشر را آفرید، تا خویشتن را بهتر درک کند.
زیرا معنای «طبیعت مغز بشر را آفرید» این است که طبیعت انسان را آفرید، زیرا مغز است که بشر را بشر کرده است. و اگر بنا شود که طبیعت این قدرت را داشته باشد تا صدها هزار و بلکه میلیون ها واحد را از طبیعت انتخاب کرده و انسانی بسازد برای این هدف که انسان خود را درک کند، و همین اندازه برای آفرینش انسان از حیث هدف بودن کافی باشد، ساختن چنین انسانی، توسط آفریننده ای دیگر برای درک خویشتن و توجه و پرستش آن آفریننده به عنوان هدف، کافی تر خواهد بود.
آری، اگر مقصود از هدف این باشد که: خداوند ما را بیافریند و ما هم چند صباحی در این زندگی پر آشوب و غوغا، چندی به ستاره ها تماشا کنیم و چندی دیگر به کوه ها و دره ها و دریاهای خاموش نگریسته، چند صباحی نیز با بیماری ها و اضطرابات مادی و روحی گلاویز شویم و سپس به سوی خاک برگردیم، مقصود، بسیار حقیر و کوچکی است که نظیر آن در مضمون رباعی خیام نهفته است.
یک چند به کودکی به استاد شدیم *** یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید *** از خاک برآمدیم و بر باد شدیم
ویکتورهوگو در کتاب بینوایان خود اینطور می گوید: محو تعصب و تجلیل لایتناهی: این است قانون حقیقی. آدمی باید به وظیفه آدمیت خود عمل کرده، به کرنش در زیر درخت خلقت و سیر و سیاحت در شاخ و برگ های پر ستاره آن اکتفا نکند. ما تنها یک وظیفه داریم: کار کردن در راه جان انسانی. دفاع از راز در قبال اعجاز، لایدرک را پرستیدن، و نا معقول را به دور افکندن و از شگفتی ها جز آنچه را که ضروری است، نپذیرفتن. سالم کردن ایمان، خرافات را از روی دین برداشتن و خدا را از قیود رهاندن. ترقی عبادت است از: هدف. ایده آل سرمشق اعلاست. ایده آل خداست. کمال مطلق، کمال اتم لانهایه: اینها همه کلمات مشابهند.
سرانجام پس از اینهمه تفصیل ها؛ درمی یابیم: انسان با تنظیم فردی و اجتماعی خود فعالیتی را که برای معرفت خداوند (که کسی چونان ویکتور هوگو آن را اکسیر (کیمیا) معرفی می کند) انجام می دهد و با پرستش آن ذات اقدس، هیچ کم و کاستی در وجود خود احساس نمی کند، این است هدف نهایی آفرینش انسان. در اینجا، تعبیر «سود» و «منفعت» که غالبا دارای مفهوم خودبینی و خودخواهی است، بی جا به نظر می رسد. در این مورد «قانون» و «نتیجه» بسیار رساتر و روشن تراست. قانون جان انسان این است: خدا را بشناسد و در تمام شئون زندگی به وظیفه بندگی خود اقدام کند این است معنای: «وما خلقت الجن و الانس الا لتعبدون؛ و جن و انس را نیافریده ام، مگر این که عبادتم کنند.» (ذاریات/ 56)
از مباحث گذشته معلوم می شود که پرستش و معرفت نمی تواند کوچکترین سودی برای خداوند داشته باشد، زیرا خداوند بزرگ که دارای تمامترین کمالات است، خداوندی که کوچکترین نقص و افزایش در جهان و انسان به او ندارد، چگونه قابل تصور است انسانی را آفریده و از معرفت و پرستش او بهره برداری به عمل آورد؟!
در اینجا، ممکن است اعتراض یا سوالی به این صورت مطرح شود: اگر هدف از آفرینش انسان بوده است که افراد انسانی با شناخت و پرستش، کمالات عالی را دریابند، چرا اکثریت انسان ها در اغلب دوره های حیات از رسیدن به این هدف سر باز زده، یا عاجز و ناتوان بوده اند؟ این اعتراض هنگامی صحیح خواهد بود که دو مطلب را به عنوان «اصل مسلم» تصدیق کنیم:
1- تلقی سعادت و شقاوت به عنوان دو حقیقت بسیطه ای که میان هستی و نیستی مردد بوده باشند.
2- نظر به کمیت آن
هیچ یک از این دو اصل به صورت یقینی اثبات نشده است. اصل اولی که می گوید: «سعادت یا شقاوت، دو حقیقت بسیطه هستند» هم از جنبه عقلی و هم از نظر دینی مردود است، زیرا این دو حقیقت دارای مراتب مختلفی بوده، و چند شأنی هستند. سعادت کسی که سعادتش معلول انجام یک تکلیف می باشد، کمتر ازسعادت کسی است که سعادتش معلول انجام تکالیف متعدد است، همچنین است موضوع در ناحیه شقاوت. بنابراین برای هر فردی از انسان ها، هدف هایی وجود دارد که درخور توانایی آنها مقرر شده است.
در اصل دوم نیز که کمیت در آن حاکم است. مقصود مذکور صحیح به نظر نمی رسد، زیرا هدف خداوند متعال این بوده که انسان به عنوان خلیفه الله در روی زمین به هدف نهایی که شناخت و پرستش خداوندی است، نایل شود. وجود یک انسان مانند ابراهیم خلیل (ع) در روی زمین، اگرچه بقیه مردم نه خدایی را شناخته و نه او را بپرستند، برای هدف نهایی خداوند متعال کافی است: «کان ابراهیم امه؛ ابراهیم، به تنهایی یک امت بود.» (نحل/ 120)
بر این اساس، مقصود خداوند از آفرینش انسان ها، اعطای کمال است به انسان توسط شناخت و پرستش او، و در مقام شامخ ربوبی میان یک انسان و همه انسان ها تفاوتی ندارد.