همین که سران قریش دانستند پایگاهی تازه برای نشر دعوت اسلام آماده شده است و مهم تر از آن این که مردم مدینه با پیغمبر پیمان جنگ بسته اند، خطر را بیشتر احساس کردند، چه می ترسیدند پس از آن همه آزار که بدو و پیروان او رسانده اند وی در صدد انتقام برآید و بر فرض که قصد جنگ نکند باز هم برای آنان خطر بزرگی خواهد بود، زیرا یثرب بزرگ ترین شهر نزدیک به مکه بود. بازرگانان قریش برای فروش کالای خود بدان جا می رفتند و هر یک از ایشان در آن شهر مشتریانی داشت.
اگر این شهر را از دست می دادند، زیان اقتصادی بزرگی به آنان می رسید. برای رهایی از چنین شکست ناچار بودند پیمان های قبیله ای را نادیده بگیرند و با کشتن محمد (ص) خود را آسوده سازند.
اما کشتن او کاری آسان نبود، چه بنی هاشم آرام نمی نشستند و این خونخواهی بین آنان می ماند. برای یافتن راهی مناسب، در دارالندوه جلسه ای ترتیب دادند و سرانجام بدین نتیجه رسیدند که از هر قبیله ای جوانی آماده شود تا دسته جمعی به سر محمد بریزند، و همه به یکباره شمشیرهای خود را بر او بزنند و او را بکشند. در این صورت کشنده او یک تن نخواهد بود و بنی هاشم نمی تواند به خونخواهی وی برخیزند، زیرا جنگ با همه تیره ها برای آنان مقدور نیست. ناچار به گرفتن خون بها راضی خواهند شد.
در آن شب که قریش می خواستند چنین توطئه ای را عملی کنند، پیغمبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی (ع) را در بستر خود خواباند و خود با ابوبکر بن ابی قحافه عازم یثرب شد. سه روز در غاری نزدیکی مکه، که ثور نام داشت، توقف کردند تا آنان که به دنبال او می گشتند نومید شدند، سپس از بیراهه رو به یثرب نهادند.